بخش سوم: سوسیالیسم بینالمللی
ترجمهی بابک کسرایی
جهان دیگری ممکن است: سوسیالیسم
بعضی گمراهان میگویند مشکل دقیقا از پیشرفت علوم است. به نظر آنان اگر در کلبههای گلی زندگی میکردیم و از صبح تا شب کار میکردیم، وضعمان بهتر بود. این حماقت است. راه دستیابی به آزادی واقعی برای تحقق کامل توان بالقوهی مردان و زنان دقیقا، کاملترین توسعهی صنعت، کشاورزی، علوم و فنآوری است. مشکل این است که این سلاحهای قدرتمند برای پیشرفت بشری در دست افرادی است که آنها را به انقیادِ انگیزهی سود درآوردهاند، هدفشان را منحرف کردهاند، کاربردشان را محدود کردهاند و مانع پیشرفتشان شدهاند. روشن است که اگر علم را به ارابهی سود زنجیر نکرده بودند مدتها پیش درمانی برای سرطان و جایگزینهای ارزان و تمیزی برای سوختهای فسیلی پیدا شده بود.
علم و فنآوری تنها وقتی میتوانند ظرفیت عظیم خود را متحقق کنند که دست اقتصاد بازار از گلویشان برداشته شود و در خدمت انسانیت در نظام دموکرات و عقلانیِ تولید بر پایهی نیاز و نه سود قرار داده شوند. اینگونه ما میتوانیم ساعات کار را به حداقل کاهش دهیم و در نتیجه مردان و زنان را از بردگی و ساعتها زحمتکشی خلاص کنیم تا آنها بتوانند به ظرفیتهای جسمی، فکری و روحی خود برسند. این گامی انسانی است "از قلمروی ضرورت به قلمروی آزادی".
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، مدافعین نظم کهن سرخوش بودند. از پایان سوسیالیسم و
حتی پایان تاریخ سخن میگفتند. قول عصر جدیدی از صلح، رفاه و دموکراسی به لطف
معجزات اقتصاد بازار آزاد را میدادند. حالا پانزده سال بعد این رویاها به طلی
ویرانه بدل شده است. هیچ چیز از این توهمات برجای نمانده است. مشکلات جدی، اقدامات
جدی نیاز دارند. سرطان را با آسپیرین نمیتوان درمان کرد! ما به تغییری واقعی در
جامعه احتیاج داریم. مشکل بنیادین، خودِ نظام است. کارشناسان اقتصادی که میگفتند
مارکس اشتباه کرده و بحرانهای سرمایهداری تمام شدهاند ("پارادایم اقتصادی
جدید") امروز باید بدانند که خود اشتباه میکردند.
دوره اوج گذشته تمام ویژگیهای چرخهی اقتصادی را که مارکس مدتها پیش تشریح کرد در خود داشت. روند تمرکز سرمایه به ابعاد عظیمی رسیده است. شاهد جنونی از تصرفات و انحصارات روزافزون بودیم که به ابعادی بیسابقه رسیده است. این پدیده این بار مثل گذشته به پیشرفت نیروهای مولده نیانجامید. کارخانهها مثل آب خوردن بسته شدند و هزاران نفر از کار، بیکار شدند. اکنون این روند سرعت میگیرد چرا که شمار ورشکستگیها و تعطیلیها هر روز بالا میرود.
معنای تمام اینها چیست؟ ما شاهد نالههای دردآورِ مرگ نظامی اجتماعی هستیم که شایستگی زندگی ندارد اما حاضر به مردن نیست. این واقعیت، عجیب نیست. تاریخ به ما نشان میدهد که هیچ طبقهی حاکمهای بدون مبارزه از قدرت و مزایایش نمیگذرد. این توضیح واقعی جنگها، تروریسم، خشونت و مرگ است که ویژگیهای اصلی عصری هستند که در آن زندگی میکنیم. اما ما در ضمن شاهد درد زایمان جامعهای جدید هستیم - جامعهای جدید و عادلانه، جهانی مناسب زندگیِ مردان و زنان. از دل این وقایع خونین، در کشوری پس از دیگری، نیرویی جدید متولد میشود - نیروی انقلابی کارگران، دهقانان و جوانان.
جورج بوش مست قدرت است و فکر میکند قدرتش حد و حدودی ندارد. متاسفانه بعضی چپها هم همین باور را دارند. اما آنها اشتباه میکنند. موجی انقلابی در آمریکای لاتین درگرفته است. انقلاب ونزوئلا زلزلهای بود که پسلرزههایش تمام قاره را فرا گرفته است: جنبش تودهها در آمریکای لاتین پاسخ نهایی به کسانی است که میگفتند انقلاب دیگر ممکن نیست. انقلاب نه تنها ممکن است که به شدت ضروری است تا جهان را از فاجعهی دیگری نجات دهیم.
میلیونها نفر دارند واکنش نشان میدهند. تظاهرات تودهای علیه جنگ عراق میلیونها نفر را به خیابان کشاند. آن تظاهراتها نشان از آغاز رستاخیز داشت. اما آن جنبش برنامهی منسجمی برای تغییر جامعه در اختیار نداشت. وقت بدبینها و کلبیمسلکها به سر آمده است. وقتش رسیده آنها را کنار بزنیم و مبارزهمان را پیش ببریم. نسل جدید میخواهد برای رهایی خود بجنگد. این نسل به دنبال پرچم و عقیده و برنامهای است که از آن الهام بگیرد و آن را به پیروزی رهنمون کند. چنین چیزی تنها مبارزه برای سوسیالیسم در سطح جهانی خواهد بود. نوع بشر باید بین سوسیالیسم و بربریت انتخاب کند.
زنده باد ایالات متحدهی سوسیالیستی اروپا!
ظرفیت مولد اروپا عظیم و بیکران است. اروپا با جمعیتی 497 میلیون نفری و درآمد سرانهی 32300 دلار قدرتی مهیب است که میتواند قدرت آمریکا را به چالش بکشد. اما این ظرفیت هرگز در سرمایهداری به تحقق نمیرسد. هر تلاشی برای پیشبردن اتحاد اروپا به مانع منافع ملی متخاصم برخورد کرده است. آغاز رکود به تعمیق این اختلافات میانجامد و علامت سوالی جلوی آیندهی خود اتحادیهی اروپا قرار میدهد.
تشکیل اتحادیهی اروپا اقرار خاموشی بر این واقعیت بود که حل مشکلات اقتصاد درون محدودههای تنگ بازار ملی، غیرممکن است. اما اتحاد اروپا هرگز بر پایهی سرمایهداری به دست نمیآيد. در بحران، تناقضات بین سرمایهدارهای دولتهای کشورهای مختلف رو شود. بحران کنونی خط گسلهای پنهان را آشکار کرده و توخالی بودن تمام عوامفریبیها راجع به اتحاد اروپا را نشان داده است. علیرغم اطمینانبخشیهای آقای سارکوزی، روابط بین رهبران اروپا به شدت متخاصم است. بخصوص بین رهبران فرانسه و آلمان، دو کشور کلیدی اتحادیهی اروپا.
دولت آلمان یکجانبه اعلام کرد که 1 تریلیون دلار ذخایر خصوصی بانکی "تضمین میشود" و اینگونه سایر دولتهای اتحادیهی اروپا را غافلگیر کرد و ظاهرا این مخالف با قول همکاری اروپاییان بود که قبلا در نشست کوچک پاریس توسط رهبران فرانسه، بریتانیا، آلمان و ایتالیا داده شده بود. حرکت آلمانیها خطرِ برداشت اندوختهها از بانکهای سایر کشورها را ایجاد کرد. بقیهی کشورها خشمگین شدند. اما این چه فرقی با کارِ دولت ایرلند داشت که اعلام کرد تمام مسئولیتهای مالی شش بانک اصلی را تا دو سال تمضین میکند یا دولت بریتانیا که مدام قول میدهد "تمام اقدامات ممکن" برای حمایت از ذخیرهگذاران را انجام میدهد یا قول آقای سارکوزی که سپردهگذاران خصوصی "یک یورو" هم از دست نمیدهند؟
این نشان از تناقض کمیسیون اروپا دارد که حرکت ایرلندیها را به چالش کشید اما بعدا هیچ مشکلی با "قولِ" برلین نداشت. فرق بین ایرلند و آلمان چیست؟ تنها اینکه ایرلند کوچک است و آلمان، بزرگ و باضافه مادر خرج اتحادیهی اروپا است. چندین دولت دیگر در اتحادیهی اروپا هم همینجور تضمینها را دادند تا سپردهگذاران به بانکهای آلمان (یا ایرلند) فرار نکنند (از جمله سوئد، اتریش، دانمارک و پرتغال).
در واقعیت دولت هر کشوری دارد سعی میکند منافع خودش را اول قرار دهد. سوظنهای دوطرفهی دولتهای اتحادیهی اروپا به محض اینکه به بحران میخورند، رو میشود. در حالی که ترس و وحشت اقیانوس اطلس را در نوردید و نهادهای مالی اروپا را دربر گرفت تمام دولتها باید برای مقابله با این ترس و وحشت، به تقلا بیافتند. برای واشنگتن که یک دولت و یک نظام سیاسی دارد، تقلا با بحران اعتباری جهانی به اندازهی کافی مشکل بود. چه برسد به اتحادیهی اروپا که یک واحد پول و بازار واحد اما 27 دولت مختلف دارد و هیچ نظام عمومی نظارت بانکی یا ادارهی اقتصادی نیز ندارد.
وحدت اقتصادهایی که به جهات مختلف میروند غیرممکن است و دولتهای اروپا دارند تاوان ایجاد واحد پول مشترک بدون نهادها یا نظام تنظیمی لازم برای ادارهی اقتصاد واحد را میدهند. در دورهی پیشرو، گرایشات حمایتگرا لاجرم به پیش میآیند. تلاشهای هر دولت برای جذب میلیاردها یورو اندوختهها از سایر کشورها پیشزمینهی سیاستهای "از همسایه قرض بگیر" است که با تعمیق بحران میتوانیم انتظارش را بکشیم.
سیلوستر ایفینگر، از دانشگاه تیلبورگ، (مشاور مالی مجلس اروپا)، گفت: "این هشدار بیدارباش است. اول ادغام اقتصادی داشتیم و بعد ادغام پولی. اما هیچوقت ادغام مشابه سیاسی و تنظیمی که بتواند به ما امکان مقابله با بحرانی اینچینی بدهد، نداشتیم". شکافهای بین دولتملتها به قدری گسسته که نفس وجود یورو میتواند در دورهی پیشرو زیر سوال برود. بعید نیست اتحادیهی اروپا فروبپاشد یا حداقل ساختارهای آن تغییراتی ریشهای بیابند به طوری که اتحادیهی اروپا چیزی بیش از اتحاد گمرکی باز و آزاد نباشد.
اتحادیهی اروپا به واقع باشگاه سرمایهداران است و تحت تسلط بانکها و انحصارات بزرگ دولتهای عضو قرار دارد. دولتهای عضو جدید از اروپای شرقی به عنوان معدن کار ارزان مورد استفاده قرار میگیرند؛ کشورهایی با قیمتهای "اروپایی" و دستمزدهای "شرقی". اتحادیهی اروپا از طرف دیگر بلوکی امپریالیستی است که مستعمرات سابق کشورهای اروپایی در آفریقا، خاورمیانه، آسیا و دریای کارائیب را استعمار میکند. هیچ چیزِ این اتحادیه پیشرو نیست. تنها راه دستیابی به نیروی بالقوهی واقعیِ اروپا تاسیس فدراسیونی سوسیالیستی است که نیروهای مولدهی اروپا را در برنامهای مشترک ادغام کند. این به همراه بیشترین خودمختاری برای تمام مردمهای اروپا از جمله باسکها، کاتالانها، اسکاتلندیها، ولزیها و سایر ملیتها و اقلیتهای ملی و زبانی خواهد بود. اینگونه پایهی حل صلحآمیز و دموکراتیک مسئلهی ملی در کشورهایی مثل ایرلند و قبرس ریخته میشود. فدراسیون سوسیالیستی تنها میتواند بر بنیانی اکیدا داوطلبانه و با برابری کامل تمام شهروندان برپا شود.
خواستههای ما:
- نه به اروپای بوروکراتها، بانکها و انحصارات!
- پیش به سوی خلع ید از بانکها و انحصارات و ایجاد برنامهی سوسیالیستی منسجم و دموکراتیک برای تولید
- پایان به تمام تبعیضها علیه مهاجران، زنان و جوانان. دستمزد برابر برای کار برابر!
- پیش به سوی توسعهی ارتباطات بین فعالان اتحادیههای کارگری در سطح اروپا و جهان. پیش به سوی جبههی متحد کارگران مبارز علیه شرکتهای فراملیتی بزرگ!
- پیش به سوی ایالات متحدهی سوسیالیستی اروپا!
اروپای شرقی، روسیه و چین
آغاز رکورد در اروپای غربی مشکلات اقتصادهای باصطلاح نوظهورِ اروپای شرقی را بیشتر میکند. در این کشورهاست که سرمایهگذاران داراییهای پرخطر خود را دور میاندازند و به مقاصد امنتر میگریزند. اقتصادهای نسبتا ضعیف اروپای شرقی قیمت سنگینی برای مشارکتشان در اقتصاد سرمایهداری جهانی میدهند. کاهش چشمگیر در رشد و افزایش فقر در روسیه، اکراین و رومانی پیشبینی میشود. علیرغم رشد در بعضی مناطق اروپای شرقی، انتظار میرود رشد در سرانهی تولید ناخالص داخلی برای کل منطفه صفر باشد.
مجارستان برای "واقعیت رکود" آماده میشود و به گفتهی فرنک گیورسانی، نخستوزیر، انتظار کاهش تولید ناخالص داخلی در سال آینده را میکشد. وقتی دولت برای بار اول بودجهی سال آینده را آماده کرد انتظار رشد 3 درصدی تولید ناخالص داخلی در سال 2009 را داشت. حالا با کاهشهای شدید و افزایش بیکاری روبرو است. بحران مالی تنها دو سال پس از زمانی اتفاق میافتاد که گیورسانی افزایشهای مالیاتی و کاهش در شغلهای خدمات عمومی و یارانههای قیمت انرژی خانگی را پیش برد تا بزرگترین کسری بودجه در اتحادیهی اروپا را کاهش دهد.
دولت مجارستان مجبور شد وام اضطراری 5 میلیارد یورویی از بانک مرکزی اروپا بگیرد. مجارستان در چنگال بانکدارهای بینالمللی مجبور به کاهش مخارج عمومی برای کاهش کسری بودجه خواهد بود. مثل همیشه این کارگران و کشاورزان هستند که باید این بار را به دوش بکشند. دولت پیشنهاد عدم افزایش حقوقها و قطع امتیازات برای کارگران دولتی و کاهش مقرریها را مطرح کرده تا کسری بودجه را به 2.6 درصد تولید ناخالص داخلی کاهش دهد و لهستان و سایر کشورهای اروپای شرقی هم فقط یک قدم از مجارستان عقبند.
مردم اروپای شرقی با این تصور به اتحادیهی اروپا پیوستند که آنها هم به همان استانداردهای زندگی میرسند که در آلمان و فرانسه میبینند. اما این توهمات خیلی زود غلط از آب درآمد. اقلیت کوچکی با غارت داراییهای مردم از طریق معاملات خصوصیسازی وحشتناک به ثروت رسیدند. اما اکثریت لهستانیها، چکها، اسلواکها و مجارها از بازگشت به سرمایهداری هیچ سودی نبردند. در دورهی اوج اقتصادی آنها را در کشورهای ثروتمندتر به عنوان کار ارزان استثمار میکردند. اروپای شرقی اکنون رو در روی ورشکستگی قرار گرفته است. و فروپاشی اقتصادی در اروپای شرقی اقتصادهای اتریش و سایر دولتهای معلومالحالِ اتحادیهی اروپا را هم پایین میکشد.
عواقب احیای سرمایهداری در هیچ کجای اروپا مثل منطقهی بالکان جدی نبوده است. تکهپاره کردن یوگسلاوی عملی جنایتکارانه بود که به مجموعهای از جنگهای برادرکشی، تروریسم، قتل عام و نسلکشی انجامیده است. این وضعیت هولناک عواقب فاجعهباری برای میلیونها نفر داشته است که پیش از این از استاندارد خوب زندگی، صلح و اشتغال کامل بهره میبردند. امروز بسیاری با اشتیاق یوگسلاوی قدیم را به یاد میآورند. سرمایهداری برای آنها چیزی به جز جنگ، بدبختی و درد و رنج نیاورده است.
موقعیت پیشروی روسیه هم خیلی بهتر از این نیست. تناقض در اینجا حتی بیش از اروپای شرقی به چشم میخورد. احیای سرمایهداری سودی به حال اکثریت شهروندان اتحاد شوروی سابق نداشته است. بلکه به ایجاد اولیگارشیای رسیده که ثروتش بیشرمانه زیاد است و ارتباطات نزدیکی با عناصر جنایتکار دارد. اما این مربوط به اقلیتی کوچک است. دو دههی گذشته برای میلیونها روس یادآور بدبختی، گرسنگی، درد و رنج و تحقیر است. آنها شاهد فروپاشی خدمات بهداشت و تحصیلات بودهاند، که در زمان شوروی برای همهی شهروندان رایگان بود، و در ضمن فروپاشی فرهنگ، فقر عمومی و نابرابری.
مردم تا مدتی فکر میکردند قسمت بد را پشت سرگذاشتهاند و اقتصاد پس از سقوط شدید در دورهی پس از فروپاشی شوروی در حال احیا است. اما روسیه امروز با بدترین بحران مالی از زمان فروپاشی سال 1998 روبرو است. سقوط قیمت نفت که نشان از کاهش جهانی تقاضا میدهد اقتصاد این کشور را به بحران فروبرده است. حال و هوای قبلی خوشبینی در مسکو پس از کاهشهای شدید بازار سهام، که به علت تلاطم شدید مجبور شدند تعطیلش کنند ، ناپدید شده است. سرمایهداری روسیه مثل داستان خیالی بابا یاگای ساحره است؛ کلبهای که روی پاهای مرغی بنا شده است. بحران خود را در کاهش حجم ساخت و ساز، بازپرداختها و محدودیت گشودن خطوط اعتباری جدید برای شرکتهای خصوصی نشان میدهد.
بحران دولت را مجبور کرده که راه واشنگتن و لندن را دنبال کند و با خرج میلیاردها دلار از پول مردم شرکتهای خصوصی را نجات دهد. بیش از 200 میلیارد دلار به وامها، معافیتهای مالیاتی و سایر اقدامات اختصاص گرفته است. اما شهروندان عادی روسیه خواهند پرسید که چرا با پول عمومی، اولیگارشهایی را نجات میدهند که در دورهی قبلی با غارت دولت پولدار شدند. اگر اقتصاد خصوصی و بازار قرار بود برتر از اقتصاد برنامهریزیشدهی ملی باشد پس چرا دولت باید زیربغل بخش خصوصی را بگیرد؟
وضع سایر جمهوریهای سابق شوروی مثل اکراین حتی بدتر است. در آنجا فقر با بیثباتی سیاسی، فساد و آشوب همراه است. مردم قفقاز و آسیای مرکزی فاجعهای تمام و کمال را از سر میگذرانند. گرجستان، ارمنستان و آذربایجان در جنگ دائمی هستند و تودهها باید بار سنگین خرجهای نظامی را به دوش بکشند. تروریسم از چچنِ اشغالی به سایر جمهوریها گسترش مییابد. جنگ در افغانستان میرود که نه فقط پاکستان که کل آسیای مرکزی را بیثبات سازد.
ضربالمثلی قدیمی میگوید: "زندگی میآموزد". بسیاری از مردم در روسیه، اکراین و اروپای شرقی میگویند: ما قبلا مشکلات داشتیم اما حداقل اشتغال کامل، مسکن و بهداشت و تحصیلات مجانی داشتیم. این کشورها اکنون با ویرانه و بیکاری تودهای روبرو هستند. مردم قفقاز مشتاق بازگشت صلح و امنیت هستند. هیچکس بازگشت به بوروکراسی و دیکتاتوری توتالیتر را نمیخواهد. اما نظامی واقعا سوسیالیستی، مانند نظام دموکراسی کارگری که لنین و تروتسکی پس از انقلاب اکتبر بنیان نهادند، هیچ ربطی به کاریکاتور زشت استالینیستی که پس از مرگ لنین ظهور کرد، ندارد.
آن اوضاع نتیجهی انزوای انقلاب در شرایط عقبماندگی شدید بود. اما اکنون بر پایهی صنعت، علم و فنآوری پیشرفته که در 90 سال گذشته ساخته شده است، شرایط عینی برای پیشرفت سریع به سوی سوسیالیسم فراهم شده است. ما به برپایی فدراسیون داوطلبانهی سوسیالیستی نیاز داریم که در آن اقتصاد در دست دولت باشد و دولت تحت کنترل دموکراتیک کارگران و دهقانان باشد. اما شرط پیشین تحقق این امر، خلع ید از اولیگارشها، بانکدارها و سرمایهدارها است.
رکود جهانی تاثیر مهمی بر اقتصاد چین دارد. رشد اقتصادی چین به شدت وابسته به صادرات است و در بالاترین نقطهی اوج اقتصادی اخیر، نرخ سالانهی رشد صادرات به رقم 38 درصد رسید (در سومین فصل سال 2003). حال آخرین نرخ فصلی به حدود 2 درصد کاهش پیدا کرده است و به همراه آن در چند ماه گذشته شاهد رکود شدیدی در سفارشهای تولیدی نیز هستیم. ناظران جدی بورژوازی اکنون به این بحث مشغولند که شاهد "رکودی تدریجی" یا "کاهش فوری" در تولید چین خواهیم بود.
استفن گرین، کارشناس اقتصاد چین در بانک استاندارد چارترد، پیشبینی کرده که صادرات میتواند تا سال آینده به "رشد صفر یا حتی منفی" برسد. اینکه چین چه ارتباط تنگاتنگی با اقتصاد جهانی دارد در تخمین اخیری که بانک "جی پی مورگان چیز" منتشر کرده است مشاهده میشود: صادرات چین با هر یک درصد کاهش رشد اقتصاد جهانی، 5.7 درصد کاهش مییابد. این وضع به تعطیلی وسیع کارخانهها در سراسر چین و بیکاری میلیونها کارگر منجر شده است.
در سال 2007 رشد، 12 درصد بود و در سال 2008 فیالحال به 9 درصد رسیده و میتواند بیشتر نیز سقوط کند. در منطقهی حول هنگ کنگ احتمال میرود در چند ماه آینده بیش از دو میلیون کارگر از کار، بیکار شوند. با این وضع شاهد کاهش شدید قیمت مسکن و در نتیجه ترکیدن حباب مسکن هستیم که باعث میشود بسیاری خانوادههای چینی دارایی منفی داشته باشند یعنی وامشان بیشتر از خانههایی که خریدهاند ارزش دارد. این واقعه بر بازار داخلی تاثیر میگذارد. پاسخ دولت چین دست بردن به بستهای اقتصادی برای انگیزش رشد بوده است.
آنها برای حفظ درجهای از ثبات اجتماعی باید رشد را بالای هشت درصد نگاه دارند. درست است که چین منابع عظیمی انباشت کرده است. اما این جبرانی برای از دست رفتن بازارهای خارجی نخواهد بود چرا که اقتصاد جهانی بیشتر به رکود سقوط میکند. در نتیجه شاهد گسترش ناآرامیهای کارگران هستیم و فیالحال موجی از تظاهراتها با تقاضای حقوقهای عقبمانده صورت گرفته که با بستن جاده و پیکت کارخانهها همراه بوده است. در چین نیز مثل روسیه و اروپای شرقی شاهد پاسخی خشونتآمیز در مقابل سرمایهداری خواهیم بود. عقاید مارکسیسم جای خود را باز میکند و راه را برای جنبشی جدید و همهجانبه به سمت سوسیالیسم آماده میکند.
خواستههای ما:
- پایان خصوصیسازی و لغو اقتصاد بازار
- مرگ بر اولیگارشها و ثروتمندان جدید! پیش به سوی بازملیسازی شرکتهای خصوصیسازیشده بدون پرداخت غرامت.
- زنده باد دموکراسی کارگری!
- مرگ بر بوروکراسی و فساد! اتحادیههای کارگری باید از منافع کارگری دفاع کنند!
- احزاب کمونیست باید مواضع کمونیستی بگیرند! پیش به سوی بازگشت به برنامهی مارکس و لنین!
- اعمال مجدد انحصار دولت بر تجارت خارجی!
بحران "جهان سوم"
بحران کنونی بدون تردید بیش از همه بر فقیرترین کشورهای آفریقا، خاورمیانه، آسیا و آمریکای لاتین تاثیر میگذارد. حتی در دورهی اوج اکثریت عظیم از کمتر مزیتی برخوردار بود. در تمام کشورها شاهد قطببندی شدید ثروتمندان و فقرا بودهایم. اکنون دو درصد جمعیت زمین صاحب بیش از نیمی از ثروت جهان است. 1.2 میلیارد مرد، زن و کودک در شرایط فقر مطلق زندگی میکنند. هر سال هشت میلیون نفر از فقر جان میسپارند. این بهترین شرایطی بوده که سرمایهداری توانسته فراهم کند. اکنون چه اتفاقی میافتد؟
علاوه بر فروپاشی صادرات که یر تمام کالاها (به غیر از طلا و نقره)، از جمله نفت، تاثیر میگذارد این کشورها با افزایش قیمت غذا مواجه خواهند بود که بیشتر نتیجهی احتکار است. گزارش اخیر بانکو اینترآمریکانو هشدار داد که افزایش هزینهی غذا 26 میلیون نفر را در آمریکای لاتین به فقر مطلق میکشاند. رابرت زوئلیک، رئیس بانک جهانی، هشدار داده که فقیرترین مردم جهان با "خطر سهجانبه"ی غذا، سوخت و پول روبرو هستند: "نمیتوان از فقیرترینها خواست بالاترین قیمت را بپردازند. تخمین ما این است که امسال 44 میلیون نفر دیگر در نتیجهی قیمتهای بالای غذا از سوتغذیه رنج میبرند. نمیتوانیم اجازه دهیم بحران مالی به بحران انسانی بدل شود". اینها کلماتی زیبا است اما به قول ضربالمثل قدیمی انگلیسی کلمات زیبا کرهای روی هویج کسی نمیمالد (ما در فارسی می گوییم، برای کسی آب و نان نمیشود-م).
فقر و گرسنگی جهانی در نتیجهی بحران مالی جهانی و اقدامات "هماهنگی ساختاری" بازار آزادی که صندوق جهانی پول دیکته میکند، افزایش مییابند. این نتیجهی مسلمی است که از آخرین گزارش بانک جهانی در مورد فقر جهانی میگیریم. این بانک نشان میدهد که تعداد کسانی که مجبور به زندگی با کمتر از روزی یک دلار در روز هستند رو به افزایش است و تا پایان این سال میتواند به 1.5 میلیارد نفر برسد. از زمان آخرین تخمین در سال 1993، 200 میلیون نفر به فقر شدید سقوط کردهاند. در خاورمیانه و آفریقای شمالی انتظار میرفت رشدِ سرانهی تولید ناخالص داخلی منفی باشد. مایکل والتون، مدیر کاهش فقر و مدیریت اقتصادی در بانک جهانی، این وضعیت را اینگونه خلاصه میکند: "تصویر جهانی که در پایان دههی 1990 به دست میآید نشان از توقف پیشرفت در نتیجهی بحران آسیای شرقی، افزایش فقرا در هند، تداوم شورشها در آفریقای شبهصحرا و بدتر شدن شدید اوضاع در اروپای و آسیای مرکزی میدهد".
تنها در اندونزی، ضریب مردمی که مجبور به زندگی با کمتر از روزی 1 دلار شدهاند از 11 درصد در سال 1997 به 19.9 درصد در سال 1998 افزایش یافته است که نشان از افزایش 20 میلیونی صف "فقرای جدید" میدهد - این میزان برابر با کشوری متوسطالاندازه مثل استرالیا است. در کرهی جنوبی پدیدهی فقر شهری از 8.6 درصد در سال 1997 به 19.2 درصد در سال 2007 رسید. تعداد کسانی که در هندوستان با کمتر از روزی 1 دلار زندگی میکنند به 340 میلیون نفر رسیده است. در اواخر دههی 1980 این میزان، 300 میلیون تخمین زده میشد. دادههای اخیر در مورد رکود در دستمزدهای روستایی نشان از افزایش بیشتر نرخهای فقر در این کشور میدهد. و این تازه وقتی بود که اقتصاد در اوج بود و نرخهای رشد هر سال به 10 درصد میرسید. نرخهای رسمی تخمین میزند که رشد اقتصادی فیالحال در حال توقف است. در اوت 2008 رشد صنعتی سالی 1.3 درصد بود؛ نتیجهای بسیار بد به نسبت رشد بیش از 10 درصدی سال گذشته.
صندوق جهانی پول از کشورهای فقیر میخواهد بازارهایشان را برای ورود سرمایهی بینالمللی باز کنند. خواهان کاهش خرج دولت، حذف یارانهی غذا و سایر کالاهای مصرف مردمی و خصوصیسازی شرکتهای دولتی میشود. میگویند هدفشان رقم زدن "رشد پایدار اقتصادی" است. این در واقعیت به معنای نابودی صنایع ملی و کشاورزی و افزایش شدید در بیکاری و فقر است.
اخیرا مطالعهای نشان میدهد که در سالهای 1997 و 1998 مستقیما بیش از 1 میلیارد دلار از دولتهای آفریقا به صندوق جهانی پول منتقل شده است. اما علیرغم این افزایش بازپرداختها، مجموع بدهی آفریقا همچنان رو به افزایش است و 3 درصد بالا رفته. کشورهای آفریقا همه نیاز فوری به افزایش خرج دولت در خدمات درمانی، آموزش و پرورش و بهداشت دارند اما قوانینِ هماهنگی ساختاریِ صندوق جهانی پول آنها را مجبور به کاهش خرج دولتی کرده و مثلا سرانهی خرج در آموزش و پرورش بین سالهای 1986 و 1996 کاهش یافته است.
فاجعهی "جهان سوم" ساختهی دست انسان است. هیچ چیز این فاجعه خودکار نیست. در واقع نیاز نیست کسی در اولین دههی قرن بیست و یکم از گرسنگی تلف شود. پولی که به بانکها داده شد میتوانست مشکل گرسنگی جهانی را حل کند و میلیونها نفر را نجات دهد. سازمان جهانی غذا در ژوئن 2008 خواستار 30 میلیارد دلار برای انگیزش کشاورزی و جلوگیری از کاهشهای آتی غذا شد. تنها هفت و نیم میلیارد دلار، با دورههای چهار ساله، به آن دادند. یعنی حدود سالی 1.8 میلیارد دلار. یعنی برابر با دو دلار برای هر فرد در حال تلف شدن.
در غرب مرسوم است که "راهحل" مشکلات این کشورها را به صورت کمک مطرح کنند. از کشورهای "ثروتمند" میخواهند پول بیشتری به کشورهای "فقیر" بدهند. اما اولا مقادیر ناچیز باصطلاح کمکها بخش ناچیزی از ثروتی است که از آسیا، آفریقا، خاورمیانه و آمریکای لاتین غارت میشود. ثانیا این کمک اغلب به منافع تجاری، نظامی و دیپلماتیک کشورهای خَِیر گره خورده و اینگونه راهی برای افزایش تسلط اربابان سابق بر کشورهای مستعمرهی سابق است.
به هر روی قابل قبول نیست که کشورهایی با منابع عظیم را به حدی نزول میدهند که مثل گدایانی که خرده نانها را از میز مردی ثروتمند جمع میکند، خواهان خیریه شوند. شرط لازم شکستن تسلط امپریالیسم و سرنگونی حکومت حاکمان محلی فاسدی است که چیزی جز سرکردگان محلی امپریالیسم و شرکتهای فراملیتی بزرگ نیستند. پاسخ فقر جهانی نه کمک و نه خیریه که تغییری بنیادین در جامعه است.
در بسیاری کشورها، طبقهی کارگر پس از سالها وابستگی و فرسودگی به راه مبارزه روی میآورد. مبارزهی مردم فلسطین علیه سرکوب اسرائیل ادامه دارد. اما کلید آینده در دست طبقهی کارگر قدرتمند در کشورهایی مثل آفریقای جنوبی، نیجریه و مصر است. در مصر شاهد موجی از اعتصابات و اشغال کارخانهها علیه خصوصیسازی و در دفاع از شغلها، از جمله اعتصاب پیروزمندِ بیش از 20 هزار کارگر، همراه با اشغال کارخانه، در کارخانهی پارچهبافی محله بودهایم. کارگران ایران نیز به راه افتادهاند. شاهد موج مهم اعصتب بودهایم که بسیاری بخشهای طبقهی کارگر را در بر دارد: کارگران اتوبوس، اسکلهها، نساجیها، راهآهنها، کارگران شکر هفتتپه، نفت و سایر بخشها. این اعتصابات شاید با خواستههای اقتصادی شروع شوند اما با توجه به ماهیت رژیم لاجرم مشخصهی بیش از پیش سیاسی و انقلابی به خود میگیرند.
در نیجریه کارگران مجموعهای از اعتصابات عمومی (8 مورد در 8 سال گذشته!) سازمان دادهاند که کشور را فلج کرده و مسئلهی قدرت را مطرح کرده است؛ این رهبران اتحادیههای کارگری هستند که دوباره و دوباره موقعیت را از دست میدهند. در آفریقای جنوبی نیز جنبش قدرتمند کارگری اعتصاب عمومی پس از اعتصاب عمومی سازمان داده است که آخرین مواردش به ژوئن 2007 و اوت 2008 برمیگردد. شاهد جنبشهای چشمگیر کارگران در مراکش، اردن و لبنان و همچنین اسرائیل، ستاد ارتجاع در خاورمیانه، بودهایم. در ضمن شاهد جنبشهای تودهای کارگران و دهقانان در پاکستان، هند، بنگلادش و نپال نیز بودهایم که این آخری به سرنگونی سلطنت انجامید.
آمریکای لاتین در تلاطم جنبشی انقلابی از تیرا دل فوئگو تا ریو گرانده است و ونزوئلا پیشقراول این موج است. فریادهای سوسیالیسمِ از سوی هوگو چاوز از یادها نرفته است. تفکر سوسیالیسم دوباره روی میز آمده است. در بولیوی و اکوادور، جنبش تودهها علیه سرمایهداری و امپریالیسم علیرغم مقاومت شدید اولیگارشیها با حمایت واشنگتن، پیش میرود. باید مبارزه برای سیاستهای طبقهی کارگر، برای همبستگی بینالمللی پرولتری و مبارزه برای سوسیالیسم به عنوان تنها راهحل پایدار مشکلات تودهها را روی میز گذاشت.
خواستههای ما:
- لغو فوری تمام بدهیهای جهان سوم
- مرگ بر زمینداری و سرمایهداری!
- پیش به سوی مصادرهی دارایی زمینداران بزرگ و اصلاحات کشاورزی. در صورت امکان، املاک بزرگ باید با خطوط جمعی و با استفاده از شیوههای مدرن کشاورزی برای افزایش تولید اداره شوند.
- آزادی از سلطهی امپریالیستی! داراییهای شرکتهای بزرگ فراملیتی را ملی کنید.
- پیش به سوی برنامهی فوری برای نابودی بیسوادی و ایجاد نیروی کار ماهر و تحصیلکرده.
- پیش به سوی خدمات درمانی رایگان و جامع برای همه.
- مرگ بر سرکوب زنان! برابری کامل حقوقی، اجتماعی و اقتصادی برای زنان!
- مرگ بر فساد و سرکوب! زنده باد حقوق کامل دموکراتیک و سرنگونی سرکردگان محلی امپریالیسم.
مرگ بر امپریالیسم!
تکاندهندهترین جنبهی وضعیت کنونی آشوب و تلاطمی است که تمام کرهی زمین را فراگرفته است. در تمام سطوح شاهد عدم ثبات هستیم: اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، دیپلماتیک و نظامی. همهجا جنگ یا خطر جنگ هست: اشغال افغانستان با اشغال حتی خونینتر و جنایتکارانهتر عراق دنبال شد. در همهجا شاهد جنگ بودهایم: در بالکان، لبنان، غزه، جنگ در دارفور، سومالی، اوگاندا. در کنگو حدود 5 میلیون نفر در چند سال گذشته به قتل رسیدهاند و سازمان ملل و باصطلاح جامعهی بینالمللی خم به ابرو نیاوردهاند.
واشنگتن که از قدرت عظیم خود خبر دارد دیپلماسی "معمولی" را با بیشرمانهترین قلدرگری جایگزین میسازد. پیام واشنگتن وحشیانه و روشن است: "یا به حرفمان گوش کنید یا بمباران و اشغالتان میکنیم". ژنرال پرویز مشرف، رئیسجمهور سابق پاکستان، اعلام کرد که مدت کمی پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001، آمریکا تهدید کرده که کشورش را "تا حد بازگشت به عصر حجر، بمباران میکند" مگر اینکه در مبارزه با تروریسم و طالبان با آمریکا همکاری کند. حالا مشرف رفته و نیروی هوایی آمریکا واقعا دارد خاک پاکستان را بمباران میکند.
امپریالیسم آمریکا با این بهانهی دروغ که عراق سلاحهای کشتار جمعی دارد، این کشور را اشغال کرد. میگفتند صدام حسین دیکتاتوری وحشی است که مردم خودش را میکشد و شکنجه میدهد. حالا سازمان ملل مجبور است اعتراف کند که در عراق اشغالی، قتل عام و شکنجه فراگیر است. اخیرا در یک نظرسنجی 70 درصد عراقیها گفتند زندگی از زمان صدام بدتر شده است.
"جنگ علیه تروریسم" به بیشترین حد تروریسم در سطح جهانی انجامیده است. امپریالیستهای آمریکا هر کجا قدم میگذارند وحشتناکترین نابودی و رنج را به بار میآورند. صحنههای دردناک مرگ و نابودی در عراق و افغانستان ما را به یاد سخنان تاکیتوس، تاریخدان رومی، میاندازد: "و وقتی توحش ایجاد کردند نامش را صلح میگذارند". اما قدرت امپراتوری روم در مقابل قدرت امپریالیسم آمریکا هیچ نبود. واشنگتن از تجاوز به عراق راضی نشده و سوریه و ایران را تهدید میکند. به ایجاد بیثباتی در آسیای مرکزی دست زده است. مدام دولت انتخابی دموکراتیک ونزوئلا را تهدید به سرنگونی و رئیسجمهور چاوز را تهدید به ترور میکند. میخواهد کوبا را دوباره به نیمهمستعمرهی خود تبدیل کند و اعمال تروریستی علیه این کشور سازمان میدهد.
بیشتر مردم از این بربریتها منزجر میشوند. انگار جهان ناگهان دیوانه شده است. اما چنین پاسخی به درد نمیخورد و کار را بدتر میکند. وضعیت کنونی پیش روی نوع بشر را نمیتوان به عنوان بیانی از دیوانگی یا نابکاری ذاتی مردان و زنان توضیح داد. اسپینوزا، فیلسوف بزرگ، روزی گفت: "نه گریه کن و نه بخند. بفهم!" این نصیحت بسیار عاقلانهای است چرا که اگر جهانی را که در آن زندگی میکنیم درک نکنیم هرگز قادر به تغییر آن نخواهیم بود. تاریخ بیمعنا نیست. میتوان آن را توضیح داد و مارکسیسم توضیحی علمی میدهد.
برخورد به جنگ از زاویهی احساسی دردی از کسی دوا نمیکند. کلاسویتز مدتها پیش گفت که جنگ ادامهی سیاست از طریقی دیگر است. این آشوب خونین نشانهی چیزی مشخص است: نشانهی تناقضات حلناشدنی پیش روی امپریالیسم در سطح جهانی. این تلاطمات نظامی اجتماعی اقتصادی است که به بن بست رسیده است. در تاریخ جهان شاهد موقعیتهای مشابهی بودهایم مثل فروپاشی طولانی امپراتوری روم یا دورهی افول فئودالیسم. بیثباتی حال حاضر جهان تنها نشان از این واقعیت میدهد که نظام سرمایهداری توان بالقوهی تاریخی خود را به سرانجام رسانده و دیگر مثل گذشته توان پیشرفت نیروهای مولده را ندارد.
سرمایهداری فرتوت، در محاصرهی تناقضات حلناشدنی از همهطرف، همتای خود را در وحشیترین امپریالیسمی میبیند که جهان تابحال به خود دیده است. مسابقهی تسلیحاتی سرسامآور هر روز بخش بیشتری از ثروت مولد طبقهی کارگر را مصرف میکند. آمریکا که اکنون تنها ابرقدرت جهان است هر سال حدود 600 میلیارد دلار خرج تسلیحات میکند. این یعنی نزدیک به 40 درصد کل خرج نظامی جهان. در مقابل، بریتانیا، فرانسه و آلمان هر کدام پنج درصد دارند و روسیه، با کمال تعجب، تنها شش درصد. این موقعیت تهدیدی برای آیندهی بشریت است.
مقادیر عظیمی که صرف تسلیحات میشود به تنهایی برای حل مشکل فقر جهانی کافی است. طبق یک تخمین، مجموع هزینههای جنگ در عراق به تنهایی حدود 3 تریلیون دلار برای آمریکا خرج برداشته است. همه میدانند که این دیوانگی است. اما خلع سلاح تنها از طریق تغییر بنیادین در جامعه به دست میآید. خلع ید از امپریالیسم تنها با خلع ید از سرمایهداری و حکومت بانکها و انحصارات و برپایی نظم جهانی معقول به دست میآید. نظمی بر پایهی نیازهای مردم و نه تقلای حریصانه برای بازارها، مواد خام و مناطق نفوذ، که دلیل اصلی جنگ است.
خواستههای ما:
- مخالفت با جنگهای ارتجاعی امپریالیسم
- خروج فوری تمامی نیروهای خارجی از عراق و افغانستان
- کاهش عظیم خرجی که برای سلاح اتلاف میشود و افزایش وسیع خرج اجتماعی
- حقوق مدنی کامل برای سربازان از جمله حق پیوستن به اتحادیههای کارگری و حق اعتصاب
- دفاع از ونزوئلا، کوبا و بولیوی در مقابل طرحهای تجاوزگرانهی واشنگتن!
- مخالفت با نژادپرستی! دفاع از حقوق تمام سرکوبشدگان و استثمارشدگان! برای وحدت تمام کارگران مستقل از رنگ، نژاد، ملیت و مذهب.
- زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری! کارگران جهان متحد شوید!
پیش به سوی جهانی سوسیالیستی
بازار را نمیتوان برنامهریزی یا تنظیم کرد. بازار به اقدامات دولتهای کشورها پاسخ نمیدهد. چیزی نمانده بود رئیس بانک جهانی به این واقعیت اعتراف کند: "گروه هفت جواب نمیدهد. ما گروه بهتری برای زمان بهتر نیاز داریم". اما زمان بهتری به چشم نمیخورد. ممکن نیست صندوق جهانی پول بتواند تمام دنیا را تامین کند. و بحران، که اکنون چشم در چشممان دوخته است، جهانی است. هیچ کشوری را فراری نیست. بحران جهانی است و راهحل جهانی میخواهد. این راهحل را تنها سوسیالیسم در دست دارد.
در قرون وسطی تولید محدود به بازار محلی بود. حتی جابجایی کالاها از شهری به شهر دیگر پرداخت گمرکی، مالیات و سایر مخارج را در بر داشت. سرنگونی این محدودیتهای فئودالی و برپایی بازار ملی و دولتملت شرط لازم توسعهی سرمایهداری معاصر بود. اما در قرن بیست و یکم دولتملتها و بازار ملی برای دربر گرفتن رشد فوقالعادهی صنعت، کشاورزی، علم و فنآوری کافی نیستند. از دل مجموعهی اقتصادهای ملی، بازار جهانی بیرون جهید. کارل مارکس بیش از 150 سال پیش این وضعیت را در پیشبینی خارقالعادهی خود در مانیفست کمونیست دیده بود. غلبهی عالمگیر بازار جهانی اکنون مهمترین ویژگی عصر معاصر است.
سرمایهدای در روزهای اول خود با جارو کردن مرزها و محدودیتهای قدیمی فئودالی و ایجاد بازار ملی نقش پیشرویی بازی کرد. بعدها گسترش سرمایهداری به ایجاد بازار جهانی انجامید و غلبهی بازار جهانی مهمترین ویژگی عصر حاضر است. پیشروی جهانیسازی ابراز این واقعیت است که رشد نیروهای مولده از محدودههای کوچک دولت ملت فرا رفته است. اما جهانیسازی تناقضات سرمایهداری را لغو نمیکند. تنها آنها را در چارچوبی بسیار وسیعتر بازتولید میکند. سرمایهداری تا مدتی میتواند با افزایش تجارت جهانی (جهانیسازی) بر تناقضات خود فائق آید. برای اولین بار در تاریخ، تمام جهان به بازار جهانی کشیده شده است. سرمایهداران بازارهای جدید و شاهراههای سرمایهگذاری در چین و سایر کشورها یافتهاند. اما این وضع دیگر به نهایت خود رسیده است.
بحران کنونی در تحلیل نهایی ابراز شورش نیروهای مولده علیه زندانِ مالکیت خصوصی و دولت ملت است. بحران کنونی از اساس، جهانی است. جهانیسازی خود را به صورت بحران جهانی سرمایهداری نشان میدهد. حل این بحران بر پایهی ملی غیرممکن است. تمامی کارشناسان موافقند که مشکلات پیش روی جهان را نمیتوان بر پایهی ملی حل کرد. مشکل گرسنگی جهانی با تولید اکوسوختها در آمریکا بسیار بالا گرفته است. این به نفع کسب و کارهای بزرگ کشاورزی است اما نه هیچ کس دیگری. تنها اقتصاد برنامهریزیشدهی جهانی میتواند این جنون را پایان بخشد.
نظام سرمایهداری در حرص سیریناپذیر برای سود کل زمین را به خطر انداخت. نظامی اقتصادی که زمین را در جستجوی غنایم غارت میکند، محیط زیست را نابود میکند، جنگلهای بارانی را مینوردد، هوایی را که در آن نفس میکشیم، آبی که مینوشیم و غذایی که میخوریم، مسموم میکند... این نظام آمادهی بقا نیست. جادههای بزرگترین شهرهایمان پر از ماشینهای شخصی است. این تمرکز ترافیک به این معناست که تنها در سال 2003 مردم 7 میلیارد ساعت و 5 میلیارد گالون سوخت صرف شلوغیهای ترافیک کردند. فقدان برنامهریزی به فروپاشی زیرساختهای حمل و نقل و بدتر شدن محیط زیست در اثر صدور گازهای گلخانهای و آلودگی هوا انجامیده که 60، 70 درصد آن محصول ماشینها است.
ما هزینهی انسانی عظیم این جنون را کنار میگذاریم: تصادفها، مردمان کشته شده و تکه تکه شده در جادهها، نگرانی غیرقابل تحمل، شرایط غیرانسانی، صدا و آشوب. فقط فقدان تولید عظیم است. اما نظام مرکب حمل و نقل عمومی رایگان (یا تقریبا رایگان) با کیفیت خوب میتواند به سادگی تمام این اوضاع را حل کند. حمل و نقل هوایی، جادهای، راهآهن و رودخانه باید به دست عموم باشد و ترکیبی عاقلانه برای خدمت به نیازهای انسان داشته باشد.
تداوم سرمایهداری تنها تهدیدی برای شغلها و استانداردهای زندگی نیست. تهدیدی برای ادامهی کرهی زمین و حیات روی آن است.
این خیالی و آرمانشهری نیست؟
بانکداران و سرمایهداران از طریق مشارکت روزافزون در بازارهای جهانی در دورهی اخیر به سوپرسودهای فوقالعاده رسیدند. اما این روند اکنون به نهایت خود رسیده است. تمام عواملی که در دورهی اخیر اقتصاد جهانی را به سمت بالا میکشاندند اکنون آن را به پایین هدایت میکنند. میزانِ تقاضا که در دورهی اخیر با نرخهای پایین بهره تصنعا بالا برده شده بود اکنون به شدت پایین آمده است. شدت "اصلاح" نشان از اغراق در اعتماد و "خوشی غیرعقلانی" دورهی قبل دارد.
درست مثل دورهی افول فئودالی که مرزهای کهنه، گمرک جادهها، مالیات محلی و واحدهای پول موانعی غیرقابل تحمل بر سر راه رشد نیروهای مولده شدند، دولتملتهای کنونی با مرزهای کشوریشان، پاسپورتهایشان، کنترل وارداتشان، محدودیت مهاجرتشان و تعرفههای حمایتگرایانهشان مرزهایی بر سر راه حرکت آزاد کالاها و مردم شدهاند. رشد آزاد نیروهای مولده - تنها تضمین واقعی برای رشد تمدن و فرهنگ بشری - نیازمند لغو تمامی مرزها و برپایی واحد مشترکالمنافع جهانی است.
چنین پیشرفتی تنها در لوای سوسیالیسم ممکن است. شرط لازم لغو مالکیت خصوصی نقاط کلیدی اقتصاد است: مالکیت جمعی بر زمین، بانکها و صنایع مهم. برنامهی عمومی تولید تنها راه بسیج توان بالقوه غولآسای صنعت، کشاورزی، علم و فن است. این به معنای نظامی اقتصادی خواهد بود که ریشهی آن تولید برای نیاز افراد بسیار و نه سودِ عدهای اندک است.
اروپای سوسیالیستی، فدراسیون سوسیالیستی آمریکای لاتین یا خاورمیانه درهای بزرگ و عظیمی به روی پیشرفت بشری باز میکنند. هدف نهایی، فدراسیون جهانی سوسیالیستی است که در آن منابع کل جهان برای تمام نوع بشر برداشت میشود. جنگ، بیکاری، گرسنگی و محرومیت به خاطرههای بد گذشته، همچون کابوسی وهمآلود، بدل میشوند.
بعضی میگویند این تصویر خیالی است و عملی نمیشود. اما اگر به دهقانی در قرون وسطی از اقتصادی جهانی با کامپیوتر و سفر فضایی میگفتیم او نیز همین واکنش را نشان میداد. اما وقتی واقعا قضیه فکر میکنیم، آیا اینقدر مشکل است؟ توان بالقوه نیروهای مولده به قدری است که تمام مشکلاتی که گریبانگیر نوع بشر است - فقر، بیخانمانی، گرسنگی، بیماری و بیسوادی - را میتوان به سادگی حل کرد. منابع حاضر است. به تنها چیزی که نیاز است نظام اقتصادی عقلانی است که آنها را به کار بندد.
شرایط عینی برای سوسیالیسم فیالحال موجود است. آیا این واقعا خیالی و آرمانشهری است؟ تنها بدبینهای کوتهفکر که دانشی از تاریخ و چشماندازی از آینده ندارند چنین میگویند. باید این سوال را پرسید: در دههی اول قرن بیست و یکم آیا قابل قبول است که زندگی و شغل و مسکن تمام مردم جهان باید به همان شیوهای معین شود که قماربازی در کازینو تاسش را پرتاب میکند؟ آیا واقعا فکر میکنیم بشریت نمیتواند نظامی بهتر از بازی کورکورانهی نیروهای بازار ارائه کند؟
مدافعین بازار آزاد نمیتوانند هیچ استدلال عاقلانهای مطرح کنند که چنین فرض ابلهانهای را توجیه کند. آنها به جای استدلال منطقی تنها میگویند که این حالت طبیعی و اجتنابپذیر اوضاع است و هر چه باشد، راه دیگری نیست. این نه استدلالی منسجم که تعصبی کور است. آنها امیدوارند که اگر مدام همین ورد را تکرار کنند بالاخره همه به آن باور میکنند. اما خود زندگی این دروغ که "اقتصاد بازار آزاد جواب میدهد" را افشا کرده است. تجربهی خود و شهادت چشمانمان به ما میگوید که این نظام جواب نمیدهد و نظامی اتلافکننده، پرآشوب، بربرانه و غیرعقلانی است که زندگی میلیونها نفر را بخاطر سود عدهای قلیل نابود میکند.
نظام سرمایهداری همچنان محکوم است چرا که حتی توانایی سیر کردن شکم مردم زمین را
هم ندارد. ادامهی بیشتر آن آیندهی تمدن و فرهنگ را تهدید میکند و حتی بقای نفس
زندگی را نیز تهدید میکند. نظام سرمایهداری باید بمیرد تا نوع بشر زنده بماند.
در جامعهی سوسیالیستی آینده، مردان و زنان آزاد با همان ناباوری به جهان کنونی ما
نگاه میکنند که ما جهان آدمخواران را نظاره میکنیم. و برای آدمخوارها، جهانی
که مردان و زنان در آن همدیگر را نخورند خیالی به نظر میرسید.
بحران رهبری
لئون تروتسکی در سال 1938 نوشت: "تمام حرفها از اینکه شرایط تاریخی هنوز برای سوسیالیسم نرسیده است نتیجهی جهل یا فریبکاری آگاهانه است. پیششرطهای عینی برای انقلاب پرولتری نه تنها "رسیده"اند؛ که دیگر دارند گندیده میشوند. بدون انقلاب سوسیالیستی، در همین دورهی بعدی تاریخی، فاجعهای کل فرهنگ بشر را در خطر قرار میدهد. حالا نوبت پرولتاریا است یعنی در واقع نوبت پیشتاز انقلابی پرولتاریا. بحران تاریخی بشر به بحران رهبری انقلابی تقلیل یافته است".
طبقهی کارگر مدتها پیش احزابی برپا کرد تا از منافعش دفاع کنند و جامعه را تغییر دهند. بعضی سوسیالیست نام دارند و بعضی کارگر، کمونیست و چپ. اما هیچکدام از سیاست کمونیستی یا سوسیالیستی دفاع نمیکنند. دورهی طولانی اوج سرمایهداری پس از جنگ جهانی دوم مهر تایید نهایی بر انحطاط بوروکراتیک و رفورمیستی سازمانهای تودهای پرولتاریا بود. رهبران اتحادیههای کارگری، و همچنین احزاب سوسیالیست و کمونیست، تحت فشار بورژوازی آمدهاند و بیشترشان مدتهاست هرگونه تظاهر به خواست تغییر در جامعه را کنار گذاشتهاند.
رهبران احزاب کارگری سنتی، سوسیال دموکراتها و حزب کارگر کاملا با سرمایهداران و دولتشان در آمیختهاند. آنها را مجبور کردند بر خلاف خواستهی خود، بانکها را ملیسازی کنند اما این کار به گونهای صورت پذیرفته که در عمل یارانهای عظیم به جیب بانکداران است و هیچ نفعی برای مردم ندارد. ما خواهان ملیسازی کل بخش بانکی و مالی با کمترین میزان پرداخت غرامت (و آن هم تنها بر پایهی نیاز قابل اثبات) هستیم.
رهبران احزاب کمونیست سابق در روسیه، اروپای شرقی و بسیاری از سایر کشورها برنامهی انقلابی مارکس و لنین را به طور تمام و کمال کنار گذاشتهاند. تناقضی آشکار روبروی ما قرار گرفته است: درست در همان لحظهای که سرمایهداری همهجا غرق بحران است و میلیونها مرد و زن به دنبال تغییر بنیادین در جامعه هستند، رهبران سازمانهای تودهای همهجا سرسختانهتر از همیشه به نظم کنونی چنگ میزنند. همانطور که تروتسکی مدتها پیش گفت: مشخصهی اصلی وضعیت سیاسی جهان به طور کلی بحران تاریخی رهبری پرولتاریا است.
نباید به رهبرانی که به اسم سوسیالیسم و طبقهی کارگر و حتی "دموکراسی" صحبت میکنند اجازه داد که با مقادیر کلان بانکهای خصوصی را نجات دهند و اینگونه باعث افزایش عظیمی در بدهی دولتی شوند که با سالها کاهش خدمات و ریاضت جبران میشود. این کار را به اسم "منفعت عمومی" انجام میدهند اما در واقع این منفع ثروتمندان علیه منفعت اکثریت است. اما این موقعیت نمیتواند پایدار باشد.
طبقهی کارگر بیرون جنبش کارگری و اتحادیههای کارگری آلترناتیوی ندارد. در شرایط بحران سرمایهداری، سازمانهای تودهای از بالا تا پایین دگرگون میشوند. کار از اتحادیههای کارگری شروع میشود: رهبران راستگرا تحت فشار اعضا قرار میگیرند. یا باید در مقابل این فشار سر خم کنند و فشار از پایین را بپذیرند و یا کنارشان میزنند تا کسانی سر کار بیایند که بیشتر با دیدگاهها و خواستههای کارگران آشنا هستند. وظیفهی ما بردن عقاید مارکسیسم به درون جنبش کارگری و جذب طبقهی کارگر به عقاید سوسیالیسم علمی است. مارکس و انگلس بیش از 150 سال پیش در مانیفست کمونیست اعلام کردند:
" کمونيستها و پرولتارها بطور کلى با يکديگر چه مناسباتى دارند؟
کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.
آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.
آنها اصول ويژهاى را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.
فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان، در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.
بدين مناسبت کمونيستها عملا، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيشاند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى بردهاند." (این قطعه از نسخه فارسی اداره نشریات بزبانهای خارجی مسکو 1951، استخراج شده است-م).
مارکسیستها نقش سازمانهای تودهای را میفهمند. ما رهبری را با تودههای کارگری که پشت آنها ایستاده است، اشتباه نمیگیریم. دنیایی فاصله بین فرصتطلبان و کاریریستهای رهبری و طبقهای که به آنها رای میدهد، هست. ادامهی بحران این فاصله را آشکار میکند و آنرا تا سر حد نابودی وسعت میبخشد. اما طبقهی کارگر ، علیرغم سیاستهای رهبران، همچنان به سازمانهای تودهای چنگ میاندازد چرا که آلترناتیو دیگری نیست. طبقهی کارگر سازمانهای کوچک را درک نمیکند. تمام تلاش فرقهها برای ایجاد "احزاب انقلابی تودهای" بیرون سازمانهای تودهای شکستی تمامعیار بوده و در آینده نیز همینگونه خواهد بود.
ما در مقابل سیاستهای ورشکسته میجنگیم و با رهبری قدیمی مقابله میکنیم. ما از آنها میخواهیم از بانکداران و سرمایهداران جدا شوند و سیاستهایی اجرا کنند که به نفع کارگران و طبقهی متوسط است. در سال 1917 لنین و بلشویکها به رهبران منشویکهای و اس.آرها گفتند: "از بورژوازی جدا شوید، قدرت را بگیرید!" اما منشویکها و سوسیال انقلابیها با لجاجت دست به قدرت نبردند. همچنان به بورژوازی جنگ انداختند و اینگونه راه پیروزی بلشویکها را آماده کردند. ما نیز به همین سیاق از آن احزاب و سازمانهایی که خود را بر پایهی کارگران سازمان میدهند و به نام آنها سخن میگویند میخواهیم از نظر سیاسی از بورژوازی جدا شوند و برای دولتی سوسیالیستی با برنامهی سوسیالیستی بجنگند.
ما از احزاب تودهای کارگران در مقابل احزاب بانکداران و سرمایهداران حمایت نقادانه میکنیم. اما از آنها میخواهیم سیاستهایی اجرا کنند که در منفعت طبقهی کارگر باشد. امکان ندارد اقدامات آرامبخش دولتها و بانکهای مرکزی جلوی سقوط کنونی را بگیرد. اقدامات جزئی راه نجات نخواهد بود. مشکل این است که رهبری سازمانهای تودهای کارگران در تمام کشورها چشماندازی برای تغییر بنیادین اجتماع ندارند. ما دقیقا به چنین چشماندازی نیاز داریم.
هستیِ اجتماعی آگاهی را تعیین میکند. طبقهی کارگر علیالعموم از تجربه درس میگیرد و تجربهی بحران سرمایهداری باعث میشود به سرعت، بیاموزد. ما به کارگران کمک میکنیم به نتایج لازم برسند اما نه با اعلام محکومیتهای تند و تیز که با توضیح صبورانه و کار نظاممند درون سازمانهای تودهای. مردم سوال میپرسند و به دنبال پاسخ هستند. وظیفهی مارکسیستها تنها این است که خواست ناآگاهانه یا نیمهآگاهانهی طبقهی کارگر برای تغییر جامعه را آگاهانه سازند.
1. نه به سکتاریسم!
2. پیش به سوی سازمانهای تودهای طبقهی کارگر
3. مبارزه برای تحول اتحادیهها!
4. مبارزه برای برنامهی مارکسیستی!
کمک کنید گرایش مارکسیست بینالمللی را بسازیم!
گریه و زاری برای وضع جهان کافی نیست. باید دست به عمل زد! آنان که میگویند: "من به سیاست علاقه ندارم" باید در زمان دیگری به دنیا میآمدند. امروز گریختن از سیاست ممکن نیست. بروید امتحان کنید! شاید در خانه پنهان شوید، در را قفل کنید و زیر تخت قایم شوید. اما سیاست به خانهتان میآید و در میزند. سیاست بر تمام جنبههای زندگی ما تاثیر میگذارد. مشکل این است که بسیاری از مردم سیاست را با احزاب سیاسی موجود و رهبرانشان تداعی میکنند. آنها به صحنههای پارلمان، کاریریسم، سخنرانیهای توخالی و وعدههای عملناشده نگاه میکنند و دلزده میشوند.
آنارشیستها به این نتیجه میرسند که ما حزب نمیخواهیم. این حرف اشتباه است. اگر خانه در حال ویرانی است نتیجه این نیست که باید در خیابان خوابید بلکه باید به سرعت مشغول تعمیر خانه شد. اگر از رهبری کنونی اتحادیههای کارگری و احزاب کارگری راضی نیستیم باید برای رهبری آلترناتیو بجنگیم که برنامه و سیاستش مناسب نیازهایمان باشد.
گرایش مارکسیست بینالمللی در چهل کشور و پنج قاره مشغول مبارزه برای سوسیالیسم است. ما قاطعانه بر بنیاد مارکسیسم ایستادهایم. ما از عقاید، اصول، سیاستها و سنتهای پایهای دفاع میکنیم که مارکس، انگلس، لنین و تروتسکی طرح کردند. صدای ما در حال حاضر هنوز ضعیف است. مدتها مارکسیستها را مجبور کردند خلاف جریان شنا کنند. گرایش مارکسیست بینالمللی قابلیت خود برای ایستادگی در شرایط نامساعد را ثابت کرده است. اما ما اکنون در جهت موافق موج تاریخ شنا میکنیم. سیر وقایع تمام چشماندازهای ما را تایید کرده است. این به ما اعتمادی قاطع به عقاید و شیوههای مارکسیسم، طبقهی کارگر و آیندهی سوسیالیستی نوع بشر میدهد.
صدای ما ابتدا به پیشرفتهترین کارگران و جوانان و سپس به تودههای کارگران در هر کارخانه، هر واحد اتحادیههای کارگری، هر کمیتهی انتخابی، هر مدرسه و دانشگاه و هر محلهی کارگری میرسد. ما برای انجام این کار به کمک شما نیازمندیم. ما افرادی میخواهیم که مقاله بنویسند، نشریه بفروشند، پول جمع کنند و در اتحادیههای کارگری و جنبش کارگری کار کنند. هیچ کمکی در راه مبارزه برای سوسیالیسم کوچک نیست و همه میتوانند نقشی بازی کنند. ما به کمک شما نیز نیاز داریم. فکر نکنید: "من که نمیتوانم تغییری ایجاد کنم". ما در کنار هم، اگر سازمانداده شویم، میتوانیم تغییری بنیادین ایجاد کنیم.
طبقهی کارگر قدرتی عظیم در دستان خود دارد. بدون اجازهی کارگران، چراغی روشن نمیشود، چرخی نمیچرخد و تلفنی زنگ نمیخورد. مشکل اینجاست که کارگران متوجه این قدرت خود نیستند. وظیفهی ما این است که آنها را از این قدرت آگاه کنیم. ما برای هر اصلاحی و کوچکترین پیشرفتی میجنگیم چرا که تنها از طریق مبارزه برای پیشروی در زمان سرمایهداری است که کارگران به اعتماد لازم به قدرت خود برای تغییر جامعه دست پیدا میکنند.
حال و هوای تودهها همهجا در حال تغییر است. در آمریکای لاتین موجی انقلابی در کار است که رشد مییابد و به سایر قارهها گسترش پیدا میکند. در بریتانیا، آمریکا و سایر کشورهای صنعتی خیلیها که قبلا نظم اجتماعی موجود را زیر سوال نمیبردند دارند سوال میپرسند. عقایدی که قبلا افرادی اندک به آنها گوش فرا میدادند بین مردمی بسیار وسیعتر بازتاب پیدا میکنند. اوضاع آمادهی عروج بیسابقهی مبارزه طبقاتی در سطح جهانی میشود.
وقتی اتحاد شوروی فرو پاشید بهمان گفتند تاریخ تمام شده است. درست برعکس. تاریخ هنوز شروع نشده است. تنها 20 سال طول کشید تا سرمایهداری نشان دهد بالکل ورشکسته است. مبارزه برای آلترناتیو سوسیالیستی ضروری است! هدف ما رقم زدن تغییری بنیادین در جامعه و مبارزه برای سوسیالیسم در سطح کشوری و بینالمللی است. ما برای مهمترین آرمانها میجنگیم: رهایی طبقهی کارگر و برپایی نوعی نوین و والاتر از جامعهی بشری. این تنها آرمان به واقع ارزشمند در دههی اول قرن بیست و یکم است.
به ما بپیوندید!
لندن 30 اکتبر 2008
<< Part 2 | Contents |