مارکسیست ها و مسئله ملی

همچنان که سیستم سرمایه داری از چاله ی یک بحران به چاه بحرانی دیگر می افتد ، تضادهای قدیمی دوباره در حال ظهور هستند. ناپایداری ، قطبش و تحولات عظیم سیاسی در سراسر جهان در حال وقوع است. به عنوان بخشی از این روند ، سوالات حل نشده ملی بار دیگر با نیرویی مجدد در سراسر جهان - از کاتالونیا تا کردستان تا ایرلند - فوران می کنند. و فقط در مورد سوال ملی نیست که این تلاطم های غول پیکر اتفاق می افتد. ظهور جنبش ها و تشکل های سیاسی جدید ، از سندرز گرفته تا کوربین تا پودموس ، نشانگر بن بست سیستم و این واقعیت است که توده ها - محروم از یک حزب با برنامه ای به واضح انقلابی - در جستجوی راه جدیدی هستند.

روش مارکسیستی

برای مارکسیست ها ، سؤال ملی یکی از چالش برانگیزترین و پیچیده ترین سؤالات است - سؤالی که برای آن یک فرمول از پیش تعیین شده وجود ندارد. هنگام پرداختن به این سؤال ، اولین اصل ما همیشه متحد کردن طبقه کارگر کل جهان برای مبارزه برای سرنگونی نظام سرمایه داری است. به طور کلی ، مارکسیست ها آرزو می کنند مرزها را از بین ببرند ، نه اینکه مرزهای جدیدی تعیین کنند. با این حال ، موضع مارکسیست ها ، به ویژه توسط لنین و بلشویک ها ، دفاع از حق دموکراتیک ملت ها برای خودمختاری ، تا و از جمله نقطه جدایی بوده است. این می تواند تضاد آشکاری را ایجاد کند. مگر ما نمی خواهیم از همه مرزها خلاص شویم؟ پس چرا از حق تاسیس مرز های جدید دفاع می کنیم؟

در سال 1903 ، حزب سوسیال دموکرات روسیه ( RSDLP ) ( که بلشویک ها در آن یک جناح بودند ) در مورد این مشکل به طور دقیق بحث کردند. روسیه در آن زمان به دلیل ظلم وحشتناک علیه اوکراینی ها ، گرجی ها ، بلاروسی ها ، لیتوانی ها ، یهودیان و سایر اقلیت های ملی ، به عنوان زندان “ ملل ” شناخته می شد. مارکسیست های روسی در مخالفت با ظلم تزاری ، دفاع از حق ملت ها برای خودمختاری را بر روی پرچم خود نوشتند. در آن زمان ، این موضع مخالف موضع انقلابیون دیگر مانند روزا لوکزامبورگ بود که در حال مبارزه شدید علیه ناسیونالیسم لهستانی بود. در این بحث, لنین به درستی خاطرنشان كرد كه بهترین راه برای زیر پا گذاشتن ناسیونالیسم لهستانی دقیقاً برای طبقه كارگر روسی ( طبقه كارگر ملت ستمگر ) این بود تا با صراحت اعلام كند كه هیچ علاقه ای ندارد که در ادامه ظلم ملی تزاری روسیه شرکت کند. بنابراین سیاست دفاع از حق دموکراتیک ملل مظلوم برای جدایی با هدف تقویت وحدت طبقه کارگر در برابر دشمن مشترک آنها پیش گذاشته شد. اکنون این روش در عمل 100٪ اثبات شده است. بدون این سیاست ، شیوع انقلاب روسیه در سال 1917 احتمالاً منجر به جدایی جمهوری های مختلف از اتحاد جماهیر شوروی می شد و بلشویک ها برایشان صرفاً به یک حزب ‘ روسی ’ تبدیل می شدند. به عبارت دیگر ، موضع مارکسیست ها در مورد مسئله ملی دقیقاً از منظر براندازی خصومت و بی اعتمادی ملی وارد می شود و بنابراین عرشه ها را برای دستیابی به وحدت طبقاتی واقعی و بین المللی آماده می کند.

مارکس و سوال ملی

دفاع از حق ملل برای تعیین سرنوشت خود ، با این حال ، به وضوح به این معنی نیست که همیشه برای استقلال و جدایی دفاع کنیم. اگر این موضوع را با طلاق مقایسه کنیم، ما قاعدتاً از حق هر یک از طرفین در ازدواج برای جدایی دفاع می کنیم. اما آیا این بدان معناست که باید برای هر ازدواج آرزوی طلاق کرد؟ البته که نه! این سؤال که آیا مارکسیست ها برای تعیین سرنوشت خود در این یا آن پرونده استدلال می کنند ، همیشه یک سؤال مشخص است. در چندین وهله مارکس ، انگلز ، لنین و تروتسکی در حمایت یا مخالفت با جنبش های ملی در اروپا ظاهر شدند. معیارهای آنها برای تصمیم گیری همیشه این بود: این سوال ملی چگونه به منافع طبقه کارگر خدمت می کند؟

به عنوان مثال ، در دهه 1840 ، ماركس بر این عقیده بود كه مبارزه برای پیروزی كارگران انگلیسی ’ مبارزه ( به عنوان مثال. جنبش چارتیست ) برای آزادی ایرلند یک پیش نیاز بود. اما تا دهه 1860 او به دیدگاه مخالف قبل خود رسید: در حقیقت جدایی ایرلند از انگلیس پیش شرط لازم برای انقلاب سوسیالیستی در خود انگلیس بود! مارکس توضیح داد که چگونه جدایی ایرلند می تواند عواقب انقلابی در انگلیس داشته باشد. سرزمین زمینداران های غایب انگلیسی با حذف ارتش انگلیس کاملاً بدون محافظ می ماند و بنابراین استقلال ایرلند می توانست پیش زمینه ی یک انقلاب کشاورزی در ایرلند باشد. شکست انقلابی زمینداری انگلیسی در ایرلند مقدمه ای برای سرنگونی سرمایه داری در خود انگلیس بود.

جدایی ایرلند اثرات مثبت دیگری هم برای جنبش کارگران می داشت. ظلم بر ایرلند منجر به افزایش تنش های ملی بین کارگران انگلیس و ایرلند در شهرهای انگلیس شده بود. طبقه سرمایه داری می دانست چطور از این دشمنی به نحو احسن استفاده کند و جدایی ایرلند به پاکسازی نفرت ملی و زمینه سازی برای وحدت بین کارگران ایرلندی و انگلیسی در انگلیس موجب می شد.

بنابراین می توان دید که چگونه مارکس و انگلز از منظر بین المللی از استقلال ایرلند حمایت کردند. در ارزیابی بسیاری از مظاهر سؤال ملی امروز ، نوشته های معلمان بزرگ مارکسیست نشانگر تجربه و نمونه هایی بسیار از انعطاف پذیری و حساسیت در پرداختن به این سؤال مهم است.

سؤال ملی دوباره مطرح می شود

این گواهی بر عمق بحران امروز است که حتی در کشورهایی که سؤال ملی قرن ها ‘ حل شده ’ در نظر گرفته شده بود ، اکنون دوباره در حال سر برآوردن است. مثلاً در اسکاتلند ، جایی که اتحادیه با انگلیس و ولز - تا همین اواخر - به مدت 300 سال نسبتاً بدون چالش ادامه داشت.

پس چرا این سوال دوباره ظهور کرده است؟ علت اساساً ریشه در اوضاع اقتصادی دارد. بحران دهه 1970 منجر به دوره ای از مبارزه طبقاتی بین کارگران و سرمایه داران در سراسر انگلیس شد. اما با شکست هایی که جنبش کارگری در دهه 1980 با آن روبرو شد ( کارگران معدن ، چاپخانه ها ، داکرها و غیره. ) شرایط ثابت نماند. مردم همچنان به دنبال پاسخ به مشکلات خود بودند.

و اگر طبقه کارگر به دلیل رهبری اصلاح طلبانه خود نتواند راهی پیدا کند ، مسئله ملی می تواند به شکلی بزرگ خودش را جلوه دهد و حضور ملی گرایان خرده بورژوازی و بورژوازی به نظر میرسد راهی برای خروج از این بحران ارائه می دهند. این مورد در اسکاتلند رخ داد. در گذشته حزب ملی اسکاتلند ( SNP ) به عنوان یک حزب راستگرا دیده می شد. آن ها به لقب ‘ Tories Tartan ’ معروف بوده و از حمایت کمی در بین کارگران برخوردار بودند.

اما با رشد بلریسم، SNP حتی چپ تر از حزب کارگری زمان ظاهر شد. بنابراین ، ملی گرایان اسکاتلندی توانسته اند با قول جدایی از انگلیس ، راه حل هایی ارائه دهند - جایی که حزب کارگر برای ده ها سال هیچ چیزی برای ارائه نداشت. بنابراین بسیاری از کارگران و جوانان آگاه سیاسی به عنوان یک راه حل ممکن برای مشکلات ریاضت اقتصادی ، فقر و رنجهایی که سرمایه داری انگلیس بر آنها تحمیل کرده است ، به سمت استقلال اسکاتلند روی آورده اند.

به عنوان مارکسیست، موضع اساسی ما همچنان پایدار است. هدف ما وحدت طبقه کارگر بوده و برای فدراسیون سوسیالیست اسکاتلند ، انگلیس ، ولز و ایرلند به عنوان جزیی از کشورهای سوسیالیست متحد اروپا تلاش می کنیم. ما همچنان توضیح می دهیم که استقلال “ بر اساس سرمایه داری به هیچ وجه استقلال نیست. ریاضت ، فقر و استثمار کارگران اسکاتلندی ناشی از بحران ارگانیک نظام سرمایه داری است.

اما همه پرسی استقلال سال 2014 نقطه عطفی تعیین کننده بود. اگرچه رأی "نه" به سختی پیروز شد ، توده های کارگران و جوانان وارد صحنه سیاسی شدند, و تصور آنها از استقلال به هیچ وجه با نوع "استقلال"ی که توسط ملی گرایان راست گرایانه حمایت می شود مطابقتی ندارد.

ما نمی توانیم این آرزوهای ملی را با موجی از دست خود رد کنیم و بگوییم ، “ سوسیالیسم تمام این مشکلات را حل می کند ”. بنابراین مارکسیست ها شعار کارگران مستقل ’ جمهوری اسکاتلند را به عنوان بخشی از تحولات سوسیالیستی در این جزایر و گامی به سوی فدراسیون سوسیالیستی مطرح می کنند.

اما باز هم ، داستان به یک نقطه پایان نرسیده است. تا زمان سرنگونی سرمایه داری ، مسئله ملی ادامه خواهد یافت. در دوره آینده, منتفی نیست که افزایش مبارزات طبقاتی در سراسر انگلیس - به ویژه انتخاب دولت چپ کارگر - می تواند جنبش استقلال را برای مدتی کاهش دهد. اما این تا حد زیادی بستگی به توانایی رهبران کارگر در انگلیس برای برخورد حساس با آرمانهای ملی کارگران اسکاتلندی دارد که دارای هسته ای مترقی هستند.

باید گفت که در سال 2014 بزرگترین انگیزه برای ملی گرایی اسکاتلند توسط بلیری ها فراهم شد, که به عنوان بخشی از کمپین “ Better Together ” روی همان سکوی توری ها ایستاده بود.

با وجود انتخاب کوربین ، و انتخاب یک چپ گرا - ریچارد لئونارد - به عنوان رهبر کار اسکاتلند, رهبران حزب همچنان از نقطه ی به شدت کور به سؤال ملی نگاه می کنند، همانطور که با ادامه امتناعشان از حمایت از حق رفراندوم دوم برای اسکاتلند ، آشکار است.

کاتالونیا

در کاتالونیا نیز ما شاهد پیشرفت مشابهی بوده ایم. تا سال 2017 ، از بسیاری جهات ، جنبش ملی کاتالونیا به درجه ی تحولات اسکاتلند نرسیده بود. اما در تاریخ 1 اکتبر 2017 رهبران ناسیونالیست در کاتالونیا تلاش کردند تا یک همه پرسی برای سوال استقلال برگزار کنند. آنها پیش بینی می کردند که دولت اسپانیا همه پرسی را سرکوب کند و آن ها از این راه کمی سرمایه سیاسی کسب کنند. اکنون واضح است که آن ها هیچ اشتهایی برای درگیری واقعی نداشتند.

دولت فاسد اسپانیا با سطحی از سرکوب واکنش نشان داد که حتی یادآور دوران فرانکو بود. در حقیقت ، طبقه عقب مانده سرمایه داری اسپانیا هرگز مسئله ملی را حل نکرد و در لحظه های تعیین کننده فقط با سرکوب وحشیانه توانسته دولت اسپانیا را سرپا نگه دارد.

با این حال ، هنگامی که میلیون ها کارگر کاتالونیا برای دفاع از همه پرسی در برابر سرکوب وحشیانه دولت اسپانیا بسیج شدند ، همه احزاب کاملا غافلگیر به نظر می آمدند.

تروتسکی یک بار گفت که ناسیونالیسم می تواند “ پوسته بیرونی یک بلشویسم نابالغ ” باشد. ما می توانیم این را با "ناسیونالیسم" هزاران آتش نشان ، پرستار و دانش آموز مدرسه چپگرا در کاتالونیا که شجاعانه در مقابل سرکوب دولت اسپانیا ایستادند را، به شجاعت تایید کنیم.

با این حال ، ناسیونالیسم همچنین می تواند پوسته بیرونی یک فاشیسم نابالغ باشد. ما این را در مورد ناسیونالیسم اسپانیایی می بینیم, که در پاسخ به وقایع در کاتالونیا توسط دولت کنونی اسپانیا - بقایای رژیم فرانکویی - به طرز واپس گرایانه ای استفاده شد.

وقایع در کاتالونیا یک درس جالب تر از چگونگی اتخاذ نگرش صحیح از سوال ملی است. حزب چپ ، Podemos ، با تأسف موضع “ بینابین” بین ناسیونالیسم کاتالان و اسپانیا را گرفت - گویی که این دو سوال با هم برابر هستند!

ناسیونالیسم اسپانیایی ، که توسط احزابی مانند PP ، Ciudadanos و Vox نمایندگی می شود ، یک سنت پوسیده ، راست گرا و فاشیست دارد. اما جنبش استقلال کاتالونیا در مقابل دارای محتوایی مترقی و جمهوریخواهانه است. بنابراین برخلاف رهبران Podemos ، مارکسیست ها در کاتالونیا شعار دیگری را مطرح کردند: برای یک جمهوری سوسیالیستی کاتالونیا به عنوان جرقه ای برای انقلاب ایبری!

کردستان

در کمتر نقاطی از جهان تضادهای سیستم سرمایه داری در حال افول به حادی و آزار دهنده گی خاورمیانه رسیده است. پس از بهار عربی ، قدرتهای امپریالیستی رانش زمین را در زیر پای خود لمس کردند. تعادل قدرتی که آنها در طی سالیان سال به وجود آورده بودند مختل شد و در سوریه این امر منجر به رقابت شدید برای نفوذ سیاسی شد که عواقبی به شدت ارتجاعی را به همراه داشت.

تبدیل سریع انقلاب به ضد انقلاب تاثیر عمیقی بر سرنوشت مردم کرد داشت ، مردمی که بزرگ ترین گروه از مردمان بدون وطن دنیا را تشکیل می دهند. چهل میلیون کرد بین ترکیه ، سوریه ، عراق و ایران از هم جدا شده اند.

هنگامی که انقلاب سوریه در سال 2011 آغاز شد ، می توانست در جهت رسیدن کارگران به قدرت پیش برود. اگر یک حزب انقلابی در آن زمان در سوریه وجود داشت، می توانست شعار نیاز به فدراسیون سوسیالیستی خاورمیانه را مطرح کند, بیش از همه بر لزوم وحدت طبقه کارگر و حق استقلال برای گروههای مختلف ملی تأکید کند. در سوریه گروه های قومی و مذهبی متعددی در پرجمعیت ترین مناطق وجود دارد: نه تنها عرب ها و کردها بلکه سنی ها ، علوی ها ، دروزها ، مسیحیان و سایر گروه های مذهبی.

با این حال ، با نزول به جنگ داخلی ، و تسلط روزافزون اسلامگرایان در اپوزیسیون, غالبیت سنت گرای کردها را در منطقه ی روژاوا شمالی مجبور کرد تا کنترل امور خود را به دست بگیرند. در همین حال ، در مرز عراق ، مناطق کرد به طور فزاینده ای از سایر کشورها جدا شده بودند.بعد از سال ها سرکوب توسط یک رژیم فرقه ای در بغداد ، تمایل کردها برای جدا شدن کاملا قابل درک است.

این تحولات موازی این ایده را در تصور میلیون ها کرد برانگیخته است که تأسیس یک دولت مستقل آنقدر ها هم دور از ذهن نیست.

در این شرایط است که بارزانی، ملی‌گرای راست‌گرای کردستان عراق، در سال ۲۰۱۷ همه‌پرسی استقلال را برگزار کرد که اکثریت عظیم ۹۲.۷۳ درصدی را به دست آورد. نتیجه چه بود؟ قدرت‌های منطقه، از ترس بازتاب آن در میان جمعیت کرد خود، برای ارعاب بارزانی و کردهای عراق حرکت کردند. ایران و ترکیه هر دو مرزهای خود را بستند، در حالی که رژیم عراق برای قطع جریان نفت به کرکوک نیرو فرستاد.

در این زمینه لازم به ذکر است که باند بارزانی تلاش کرده است تا کنترل خود را فراتر از مناطق اکثریت کردنشین به شهرهایی مانند کرکوک و جاهای دیگر که دارای جمعیت مختلط است گسترش دهند. با وجود اینکه آسان است فکر کنیم که جهان به صورت سیاه و سفید، ملت های مستضعف و ستمگر، تقسیم می شود ولی حقیقت به ندرت به این سادگی است. بورژوازی در کشورهای تحت ستم عموماً آرزو دارد که خود به ستمگران اصلی تبدیل شود!

آمریکا هرگز منافع کرد ها را در دل نداشت بلکه فقط از آن ها را به عنوان شایسته ترین ابزار جنگی در مقابل داعش می دید و همانطور که ما، مارکسیست ها اخطار داده بودیم آمریکا و سایر قدرت های امپریالیستی در اولین وهله ی لازم کردها (و سایر ملیت های کوچک و تحت ستم)را به عنوان مهره ی بازی استراتژیک به منافع خود فروختند.

در این زمینه، ما به عنوان مارکسیست، همیشه از حق آزادی ملی کردها دفاع می کنیم ولی در عین حال می دانیم که آزادی واقعی اقتصادی و اجتماعی برای کردستان فقط با برکناری اردوغان در ترکیه، جمهوری اسلامی در ایران و با همراهی کارگران تمام منطقه ممکن خواهد بود.

به عبارتی، یک کردستان مستقل دموکراتیک فقط در پس زمینه ی یک فدراسیون سوسیالیستی خاورمیانه ممکن خواهد بود، چیزی که طبقه ی سرمایه دار کرد هرگز به آن تن نخواهد داد.

در کردستان ، شاید بیش از هر جای دیگر, به وضوح می توان دید که چگونه - تحت امپریالیسم - مبارزه برای خودمختاری مردمان مظلوم با مبارزات بین المللی طبقه کارگر برای سوسیالیسم گره خورده است. در واقع، بدون دیدگاه بین المللی و طبقاتی, گره پیچیده تضادهای ملی که در سراسر خاورمیانه وجود دارد حل نشدنی باقی مانده و چیزی بیش از منبع بدبختی و رنج مردم نخواهد بود.

پروسه ای پیچیده

در حالی که بحران سرمایه داری در اسکاتلند ، کاتالونیا ، کردستان و جاهای دیگر منجر به ظهور مبارزات مترقی ملی شده است، بورژوازی در مقابله ، مسئله ملی را برای از بین بردن مبارزات طبقاتی استفاده می کند. حتی اگر این به معنای سوق دادن امور به آستانه جنگ داخلی باشد ، برای طبقه حاکم این امر بسیار ترجیح داده می شود تا اینکه اجازه بدهد قدرت و امتیاز مطلق آن از بین برود.

در سال 1968-69 فوران جنبش حقوق مدنی در ایرلند شمالی ، با الهام از وقایع در فرانسه ، ویژگی های انقلابی به خود گرفت. طبقه سرمایه داری انگلیس عمداً تحولات را از مبارزه طبقاتی منحرف کرد و به سمت فرقه گرایی سوق داد.

توری ها (سنت گرایان انگلیس) به طور فعال با شبه نظامیان وفادار در انجام قتل های فرقه ای تبانی کردند. در همین حال ، بخشی از بورژوازی در جنوب ایرلند پول و اسلحه را به سمت IRA موقت هدایت می کرد - یک گروهک راستگرا و ضد کمونیستی. استفاده از روش های ترور فردی توسط PIRA در واقع شکاف های فرقه ای را گسترش داد. این امر برای طبقه حاکم انگلیس بسیار بهتر از مواجهه با یک طبقه کارگر متحد و انقلابی بود.

در اوایل سال 2018 شاهد رشد جنبش تحفظ پشتون( PTM ) در پاکستان بودیم. پاکستان توسط امپریالیسم انگلیس با تقسیم هند در سال 1947 به صورت مصنوعی متولد شد. این جنایت منجر به کشته شدن بیش از دو میلیون نفر از طریق خشونت فرقه ای شد و تا تا به امروز این مسئله ملی حل نشده باقی است. در کشمیر می بینیم که چگونه طبقه حاکم در پاکستان و هند از این زخم های باز برای پیشبرد منافع خود استفاده می کند و شوونیسم ملی را در خانه تحریک می کند.

در پاکستان ، طبقه سرمایه داری قادر به ایجاد یک کشور پایدار و دموکراتیک نیست. بنابراین در عوض آن ها، که عمدتاً در منطقه پنجاب مستقر هستند، از ظلم وحشیانه برای جلوگیری از جدا شدن نیروهای گریز از مرکز پاکستان استفاده می کنند. در مناطق قبیله ای پشتون این منجر به هزاران ناپدیدی شده است ، در حالی که عزیزان از ترس از عواقب قادر به هیچ اعتراضی نیستند.

در سال 2018 اما نقطه ی عطفی به وجود آمد. راهپیمایی های گسترده و جلسات صدها هزار نفر از مردم مظلوم پشتون حول محور PTM برگزار شد. اما پشتون ها تنها ملیت مظلوم پاکستان نیستند. هزاره های مظلوم و همانطور بلوچ ها از PTM الهام گرفتند.

دولت پاکستان وحشت داشت که این جنبش می تواند با مبارزات سایر گروه های ستم دیده پیوند بخورد و به مبارزه طبقاتی در پاکستان شتاب فوق العاده ببخشد. در واقع ، مارکسیست ها دقیقاً با PTM گفت و گو می کردند تا مبارزه پشتون را با مبارزات سایر گروه های تحت ستم و مهمتر از همه با مبارزات کارگران پیوند دهد.

جای تعجب نیست که طبقه حاکم پاکستان نسبت به کسانی که در جنبش PTM بودند و می خواستند جنبش را به سمت خطوط کاملاً ناسیونالیستی سوق دهند ، نگرش بسیار مطلوبی داشت. متاسفانه این ملی گراها در نفوذ کردن در رهبری PTM موفق بوده اند. بنابراین آنچه که به عنوان یک جنبش بسیار امیدوارکننده آغاز شد ، آگاهانه با خطوط ناسیونالیستی توسط طبقه حاکم منحرف شده و خنثی شد.

یک سوال مشخص

فقط از چند مثال می توانیم ببینیم که مسئله ملی می تواند چند بعدی باشد. هیچ سوال ملی مانند بقیه نیست. و حتی از یک لحظه به لحظه دیگر، همان سؤال ملی مثل گذشته نیست. تنها ثابت در این معادله خود تغییر است.

ملی گرایان بورژوازی و خرده بورژوازی غالباً از ملی گرایی برای اهداف خود استفاده می کنند: یا برای تقسیم طبقه کارگر یا برای گرفتن امتیازات برای خودشان. طبقه حاکم کاملاً آگاه است که چگونه می تواند از اختلافات ملی برای رفع موانع و تقسیم کارگران استفاده کرد.

برعکس ، روش مارکسیسم با هدف مسلح کردن پیشرفته ترین کارگران آگاه با ایده ها ، شعارها و سیاست های لازم برای هدایت بقیه طبقه به دور از ملی گرایی، تعصبات نژادی و مذهبی و تمام موانعی را که طبقه سرمایه داری برپا می کند جلو می برد.

اما یافتن شعارهای درست ، سیاستهای درست و مطالبات درست کار ساده ای نیست. در این کار فرمول های پیش بسته بندی شده ای وجود ندارند. در عوض لازم است ابتدا هر سوال را با دقت مطالعه کرد تا پویایی آن را دریافت. مهمتر از همه ، مسئله ملی باید به عنوان یک فرآیند تلقی شود. در این فرایند تغییر نگرش طبقات مختلف در ارزیابی صحیح مسئله نقش اولیه دارد.

خوشبختانه برای کمک به ما، در این مورد ادبیات غنی که مارکس ، انگلز ، لنین و تروتسکی باقی گذاشتند وجود دارد که باید توسط همه مارکسیست ها و کارگران آگاه طبقه مورد مطالعه قرار گیرد. این مجموع تجربیاتی است که مارکسیست ها در طی سال ها دست و پنجه نرم کردن با این سوالات به دست آورده اند.

با گذشت زمان تضادهای سرمایه داری فقط واضح و واضح تر و خصومت های ملی بیش از پیش تشدید می شوند. در پاسخ به این مسئله و به عنوان وظیفه ی مان به قشر کارگر باید به یک سیاست روشن و شفاف برای مسئله ملی مسلح شویم.