سند حاضر مصوبه کنگره جهانی «گرایش بین المللی مارکسیستی» سال 2023، IMT world congress 2023 تحلیل ما از روند اصلی سیاست جهانی در دوره کنونی و دیدگاه ما در مبارزه طبقاتی علیه نظام "رو به مرگ" سرمایه داری را ارائه میدهد.
ما در یک دوره پرمخاطره تاریخ که، از بسیاری جهات منحصر به فرد است، زندگی می کنیم. استراتژیست های سرمایه داری به وضوح متوجه این موضوع هستند، و موشکاف ترینان آنها نتایجی مشابه با نتایج مارکسیستها را ترسیم میکنند. البته که نتیجه گیری های آنان با تاخیر زیاد عرضه میشوند و این خدمت گزاران سرمایه، نه تنها خالی از درک واقعی در ریشه یابی مشکلات، بلکه به ناچار از چاره جویی ریشه ای آنها نیز عاجز هستند. برای نمونه از میان این خادمین سرمایه میتوان "لری سامرز" Larry Summers اقتصاددان آمریکایی که از سال 1999 تا 2000 به عنوان هفتاد و یکمین وزیر خزانه داری ایالات متحده خدمت می کرد، نام برد. توصیف او در باره وضعیت اقتصاد جهانی بسیار قابل تامل است:
"من میتوانم لحظاتی را از گذشته به یاد آورم که در آن روندهایی وجود داشتند که اهمیتی کمابیش یکسان، یکی کمتر و یا یکی بیشتر از بقیه روندها در اقتصاد جهانی داشتند. اما جنبه های از خود بیگانگی و جرایان های متضاد تاثیر گذار بر اقتصاد را هرگز شاهد نبوده ام."
«به آنچه در جهان می گذرد نگاه کنید: تورمی کم سابقه در بسیاری از نقاط جهان و همچنین قطعاً در بسیاری از کشورهای توسعه یافته؛ انقباض قابل توجه پولی، که با شتاب در راه است. یک شوک انرژی بزرگ، به ویژه در اقتصاد اروپا، که آشکارا نه تنها یک شوک واقعی بلکه همچنین یک شوک تورمی است. نگرانی فزاینده در مورد سیاست گذاری و عملکرد اقتصادی چین به همراه نگرانی بزرگتر در مورد نیات این عملکرد نسبت به تایوان. و البته همه اینها در کنار جنگ اوکراین.» (فایننشال تایمز، 6 اکتبر 2022)."
سطور بالا انعکاس زنده بحران سرمایه داری از زمان نگارش آنها هستند، که تا کنون تغییر اساسی در آن روی نداده است. مثال های دیگری می توانند باز گو شوند، اما سر آخر همه آنها از ناامیدی استراتژیست های سرمایه داری نخواهد کاست و سوی چراغی در راستای دروازه پایان بدبینی آنان نخواهد بود. هم آنانی که فاجعه سقوط را به روشنی میبینند و هیچ راه کار روشنی برای اجتناب از آن ( تا زمانیکه ذهنیت وعینت آنان بر آماج نظام سرمایه داری استوار باشد) ندارند.
به یقین، امید بستن به اقتصاددانان بورژوا برای دریافت توضیح در ریشه یابی بحران اقدامی بیهوده خواهد بود. آنان قادر به پیش بینی رکود یا رونق نیز نبودند.
آنان هرگز گذشته را درک نکردند، پس چرا باید زمان حال را درک کنند تا چه رسد به آینده!
در شرایط کنونی، تنها با روش دیالکتیکی مارکسیسم می توان به بینش عقلانی دست یافت. به کار گیری و پویش در این روش مزیت عظیم اندیشه تئوریک و عملی است که ما را از هر گرایش دیگر در جامعه متمایز و منحصر به فرد میکند. در واقع این تنها چیزی است که به ما جایگاهی ویژه به عنوان یک گرایش پوینده، مترقی و متمایز در جنبش کارگری میدهد.
نقاط عطف
به یقین بحران جهانی کنونی نشان دهنده قهقرایی کم نظیر است که ژرفتر از بحران جهانی سال 2008 که نقطه عطف تلقی میشد، میباشد. همانگونه که بحران انرژی سال 1973 اولین رکود جهانی پس از جنگ جهانی دوم را رقم زد، بحران سال 2008 نیز پیامی بدون تعارف در باره بحرانهای عمیقتر آینده سرمایه داری را با خود به همراه داشت.
در واقع، موقعیتهای زیادی وجود دارند که ممکن است به عنوان نقطه عطف شناخته شوند، اما، آیا تکرار این گذاره خطر تبدیل این مقوله را به چیزی کاملاً بیمعنی سبب نمیشود؟
آیا با این حال، تکرار این مفهوم الهام گرفته از روند توسعه سرمایه داری، به لوث شدن مفهوم آن شدت میبخشد؟ یا برعکس، تشدید روی یک گذاره عینی است. این در واقع راهی برای بیان مفهوم هگل از «امتداد گره خطی توسعه» است، که در آن یک سری تغییرات کوچک (کمی) به نقطه بحرانی می رسد، در آنجایی که به ناچار یک تغییر کیفی اجتناب ناپذیر میشود.
هر نقطه عطفی دارای ویژگی های مشترک با گذشته است، اما ویژگی های خاص خود را نیز دارد. آنچه ضروری است، آشکار ساختن خصوصیات موجود در موقعیت و تبیین تغییرات عینی ناشی از آن است.
بحران مالی - اقتصادی سال 2008 اقتصاددانان بورژوا را غافلگیر کرد. به منظور جلوگیری از سقوطی مشابه 1929، بورژواها مبالغ هنگفتی از دارایی عمومی را برای نجات بانک ها هزینه کردند. آنها پول هنگفتی را وارد اقتصاد کردند. اقداماتی از روی ترس که آنان در آن زمان انجام دادند برای نجات سیستم ضروری بود. در حالی که آن اقدامات پیامدهای غیرقابل پیش بینی و فاجعه باری داشتند.
سیاست پایین آوردن و پایین نگاه داشتن نرخ بهره و تزریق گسترده سرمایه موهوم به سیستم اقتصادی موجود، پتانسیل فشارهای زیادی را مانند هرج و مرج بازار و تورم در “انبار انفجاری” به نام اقتصاد سرمایه داری ذخیره کرد، که جهان امروز شاهد برخی از تاثیرات بالفعل آن است.
البته این هرج ومرج در تورم بلافاصله پس از تزریق مبالغ هنگفت و حتا در میان سقوط عمومی تقاضا، از جمله مصرف، رکود سرمایهگذاری تجاری، و مخارج دولتی، آشکار نشد. همچنین کاهش دستمزدها و افزایش بیکاری، تقاضا را با رکود سختی مواجه کرد، که دیگر بازار قادر به جبران آن توسط اعتبار دهی نبود، چرا که مردم به شدت تنگدست شده بودند.
در نهایت، فشارهای تورمی، در بازار مسکن، بهویژه در سفتهبازیهای کنترل نشده در بورسها، همراه با پدیدههایی مانند ارزهای دیجیتال، و سایر کلاهبرداریهای سفتهبازی نیز گسترش یافت.
محدودیت های جهانی شدن
برای درک وضعیت موجود، لازم است اصول اساسی زایش بحرانهای اقتصادی را که شامل مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و اجبار در تبعیت از محدودیت های منجر به خفقان دولت ملی بر گُرده طبقه کارگر میشود، را در نظر داشته باشیم. ما باید همیشه این دو مانع اصلی را که از رشد تکاملی نیروهای مولده جلوگیری میکنند در نظر داشته باشیم.
نظام سرمایهداری یک ارگانیسم زنده است که میتواند مکانیسمهای دفاعی خاصی را برای تداوم وجود خود ایجاد کند. مارکس در جلد سوم سرمایه راههایی را توضیح میدهد که بورژوازی میتواند با روند کاهش نرخ سود مبارزه کند. یکی از راه های اصلی آن، تعمیق و گسترش بازار در جهت تجارت جهانی است.
بیش از 150 سال پیش، مانیفست حزب کمونیست به تسلط خزنده بر بازار جهانی اشاره کرد، که در حال حاضر مهمترین ویژگی عصر مدرن است.
ظهور جهانی شدن بیانگر واقعیتی بود که در آن رشد نیروهای مولد از محدودیت های دولت ملی پیشی گرفته است. این مهم به سرمایه داران کمک کرد تا علیرغم محدودیت های بازار ملی، بقای خود را برای مدتی بیشتر تمدید کنند.
گرایش جهانی شدن ( گلوبالیزاسیون ) با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به همراه ورود چین به عرصه بازار جهانی سرمایه داری انگیزه قدرتمندی یافت. کشورهای دیگر، نه تنها کشورهای اروپای شرقی همسو با شوروی، بلکه هند نیز که تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، میان آن و ایالات متحده تعادل برقرار میکردند، نیز در این مسیر قرار گرفتند.
این روند صدها میلیون نفر را تحت الشعاع سایه شوم استثماری اقتصاد جهانی خود قرار داد و توانست بازارها و زمینه های سرمایه گذاری جدیدی را باز کند.
افزایش بی سابقه اعتبارها به همراه این گرایش یکی از نیرومندترین نیروهای محرک اقتصاد جهان در دهه های اخیر بوده است. در نتیجه جهان اسیر افزایش چشمگیر تجارت شد که افزایش تولید ناخالص داخلی جهانی را نیز با خود به همراه آورد.
با این حال، گلوبالیزاسیون تضادهای سرمایه داری را از بین نبرد، اما آنها را در مقیاسی بسیار گسترده بازتولید کرد، که اکنون به وضوح به مرزهای خود رسیده است.
رشد سریع تولید ناشی از گسترش سریعتر تجارت جهانی بود. اکنون جهانی شدن به وضوح متوقف شده است و همه چیز به طور ناگهانی برعکس میشود. آنچه ما با آن روبرو هستیم پیامدهای این روند معکوس است، که به گفته سازمان تجارت جهانی، تجارت جهانی در سال 2023 تنها یک درصد رشد خواهد کرد.
به جای جابجایی آزاد کالاها و خدمات، ما شاهد نزول سریع به سمت ناسیونالیسم اقتصادی هستیم، که به خودی خود تجلی تشابه بسیار نگران کننده بحران و پیامدهای ویرانگر آن در دهه 1930 است. این دقیقاً افزایش تمایلات حمایتی، افزایش تعرفه ها، کاهش ارزش رقابتی و از این قبیل سیاستهای اعمال زور در ندانم-کاری است، که علت واقعی رکود بزرگ بود. سرمایه داری در اتکای مجدد به خرابکاریهای بالفعل خود، به یقین ما را شاهد تکرار چنین رخدادهایی خواهد کرد.
انحرافات بازار
بر پایه اقتصاد بازار سرمایه داری، نیروهای بازار تصمیم گیرنده هستند. اقدامات دولت ها می تواند نیروهای بازار را مخدوش کند ، یا به تعویق بیاندازد، اما هرگز نمی توان آن نیروها را حذف کرد. حقیقتی که اقتصادهای سرمایه داری پیشرفته با آن روبرو هستند این است که آنها هرگز از بحران جهانی سالهای 2007 تا 2009 رهایی نیافته اند.
در جریان آن بحران و از پس آن، سرمایه گذاری توسط شرکت های خصوصی بسیار ضعیف شد، و به همراه آن رشد اقتصادی کُند شد. از سوی دیگر نرخ تورم نیز پایین بود و بانکهای مرکزی نرخهای بهره را در سطوح بیسابقه پایینی نگه داشتند، که خود بر گسترش سیطره مالی بر حیات اقصادی سرعت بخشید. این روند کلید گذاره برای درک بحران کنونی را فراهم میکند.
در آستانه همه گیری کووید 19، فدرال رزرو، بانک مرکزی اروپا و بانک مرکزی ژاپن دارایی های مالی خیره کننده برابر با 15 تریلیون دلاری را در اختیار داشتند که در مقایسه با 3.5 تریلیون دلار در سال 2008 افزایش چشم گیری داشت. آنها در تلاش برای سرپا نگه داشتن اقتصاد، 6 تریلیون دلار دیگر را در طول همه گیری به آن اضافه کردند.
بخش عمده ای از این مبالغ بدهی های دولتی بود که بانک های مرکزی برای پایین نگه داشتن هزینه های استقراض دولت خریداری کرده بودند. سطح بدهی - که پیش از آن به خودی خود ناپایدار بود - به شدت افزایش یافت زیرا دولت ها مبالغ هنگفتی را برای پرداخت هزینه اقدامات بحران قرض کردند.
این کمکهای مالی بیسابقه دولتی و قرنطینهها، الگوهای مصرف و تقاضا را به صورت موقت از دور خارج کرد و هرج و مرج زنجیره تامین را شدت بخشید؛ و در عین حال آتش تورم را شعلهور کرد. پیامدهای تورمی همه اینها میبایست که حتا برای نابینایان قابل مشاهده میبود, اما حاکمان سرمایه و نظام سرمایه داری آن را بر پایه این اصل نادیده گرفتند، که:
”جایی که نادانی سعادت، عاقل بودن حماقت است.“
همانگونه که یک معتاد به مواد مخدر بیش از پیش به موادی وابسته میشود که احساس سرخوشی سریعتری ایجاد میکنند، دولتها، شرکتها و خانواده ها نیز مسرور نرخ بهره نزدیک به صفر شدند، که چشم اندازی دروغین را نشان میداد.
تحریف های ایجاد شده توسط مداخله دولت در بازار تنها به تشدید تضادها کمک کرد و میکند، که در نهایت با قدرت و خشونت مضاعف رها می شوند.
این همان چیزی است که در حال حاضر شاهد آن هستیم. دولتها در اقدامات ناامیدانه در تبعیت از اربابان خود - که همان سرمایه داری است - سعی کردند ابتدا بحران سال 2008، سپس همهگیری کووید و اکنون بحران انرژی را با صرف مبالغ هنگفتی که در اختیار نداشتند، حل کنند، که در نتیجه آن آشفتگی کنونی اقتصاد جهانی را تحکیم کردند.
بازگشت تورم
شوکی که اکنون سیستم مالی مانوس شده با نرخهای پایین تورم و بهره به آن وارد میشود، معنایی جز نابودی این سیستم مالی نمیتواند داشته باشد. این نارسایی را میتوان به سان معتادی به مواد مخدر دانست، که از دسترسی به آن مواد محروم شده باشد. و دولتها نیز اکنون در رویارویی با هزینههای ناگهانی سرسام آور استقراض، شوکه شدهاند.
از آنجایی که اربابان سرمایه و خادمین آنها تئوری اقتصادی واقعی را مطلقاً درک نمی کنند، آنها ناامیدانه به دنبال مقصر مصیبت خود می گردند که یقیناً در ولادیمیر پوتین سوژه بسیار مناسبی یافتهاند. در صورتی که جنگ در اوکراین ناچیزترین عامل فاجعه تورمی میباشد. این جنگ تنها سوخت بیشتری به آتش بحران موجود سرمایه داری اضافه کرد.
از نظر دیالکتیکی علت میتواند تبدیل به معلول و معلول به نوبه خود تبدیل به علت شود. به عبارت دیگر، اگرچه جنگ باعث ایجاد بحران نشد، اما مطمئناً مشکل تورم را به شدت تشدید کرده و تجارت جهانی را مختل کرده است.
”کلاوزویتس“ Clausewitz (کارل فون کلاوزِویتس (۱۸۳۱–۱۷۸۰) اندیشمند نظامی و از ارتشیان پروس بود.) این جمله معروف را بیان کرد که جنگ تنها ادامه سیاست از راه های دیگر است. امپریالیسم ایالات متحده با تغییری جزئی در گذاره کاملاً صحیح، جنگ را به تجارت نیز گسترش داده و توسط این سلاح هر کشوری را که از خواستهای آمریکا حمایت نمیکند، مجازات میدهد.
در گذشتههای نه چندان دور که بریتانیا ژاندارم و حاکم دریاها بود، امپریالیسم بریتانیا با فرستادن یک قایق توپدار به مَحل نافرمانها، مشکلات خود را حل میکرد. امروزه آمریکا نامه ای از وزارت بازرگانی به مناطق نافرمان ارسال می کند. بنابراین، در شرایط مدرن، تجارت صرفاً به ادامه جنگ با ابزارهای دیگر تبدیل میشود.
تجارت سوخت روسیه، به عنوان یکی از بزرگترین صادرکنندگان سوخت های فسیلی، به دلیل تحریم های اعمال شده توسط امپریالیسم ایالات متحده و اتحادیه اروپا، از بازارهای غرب محروم شده است، که به ناچار و بلافاصله یک بحران انرژی را برانگیخت، که آن خود نیز باعث افزایش بیشتر قیمت ها شد.
همانگونه که شواهد نشان میدهند، تحریم های اعمال شده به روسیه توسط امپریالیسم ایالات متحده به طور مشخص در هدف خود، که فلج کردن اقتصاد و تضعیف عملیات نظامی روسیه در اوکراین بود، شکست خورد. اما امپریالیسم جهانی پیچ و تاب جدیدی به مارپیچ تورمی در سراسر جهان داد. این اقدامات مانند یک بومرنگ غیرقابل کنترل، به ایالات متحده نیز به شدت ضربه زد و در نتیجه همه محاسبات دولت ”بایدن“ را برهم زد، در حالی که پوتین بی سر و صدا سود حاصل از قیمت های افزایش یافته نفت و گاز را به جیب زد.
راههای موجود در سرمایه داری به ویرانه ختم میشوند
بانک های مرکزی به امید کاهش تورم و مهار تقاضا، دست به افزایش نرخ بهره زدند، که در واقع آنها را با یک معضل حاد مواجه کرد. برای غلبه بر تورم و رکود، فدرال رزرو آمریکا، اکثر موسسات مالی را مجبور به دنباله روی از این اقدام کرد.
نه تنها چنین اقداماتی به خودی خود نمی توانند درمان قطعی برای ابرمشکل تورم ارائه کنند، بلکه در موازات رکود اقتصادی را اجتناب ناپذیر می کنند، که معنایی به جز ورشکستگی بسیاری از مشاغل، تهدید و تحریک تعطیلی کارخانه ها و اشاعه با سرعت بیکاری نخواهد داشت، که در نتیجه آن، کاهش شدید استانداردهای زندگی را سبب خواهد شد.
ما در واقع با تشدید مبارزه طبقاتی ربرو خواهیم بود، که یک واکنش شدید سیاسی از جهات مختلف را با خود به همراه خواهد داشت. علاوه بر این، هنگامی که اقتصاد وارد رکود می شود، رهایی یافتن و یا حتا متوقف کردن نزول مارپیچی علت و معلول رکود که خود به بحرانی عمیقتر ختم می شود، بسیار دشوار خواهد بود.
بنابراین، کل جهان با یک دوره طولانی رکود اقتصادی و کاهش استانداردهای زندگی، با پیامدهای اجتماعی و سیاسی انفجاری مواجه خواهد شد. به عبارت دیگر در نظام سرمایه داری همه راه ها به ویرانی منتهی می شود.
بنزین روی آتش
البته تایین دقیق روند وقایع کاری غیر ممکن است، چرا که عناصر تصادفی در این معادله نقشهای کلیدی زیادی را در برمیگیرند. تنها مقولاتی که به ناگزیر بر آگاهی تأثیر گذار هستند، میتوانند تابع بازگویی قطعی باشند.
پرنیروترین نگرانی در باره برآورد هزینه زندگی است، که مردم روزانه با آن مواجه هستند. برای بسیاری از مردم ، به ویژه در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، این یک سوال مرگ یا زندگی است. اما باید تاکیید داشت که اثرات این بحران، به هیچ وجه به کشورهای ”در حال رشد“ محدود نمی شود، و مدتها ست که تاثیرات بحران در کشورهای پیشرفته سرمایه داری اروپا و آمریکای شمالی نیز به شدت احساس می شوند.
ناگهان، تودهها بهویژه در اروپا با یک کابوس واقعی از سقوط استانداردهای زندگی روبرو شدهاند، بدینگونه که دستمزدها، که خود برای سالیان متوالی در سطوح بسیار پایین نگه داشته شده بودند، توسط تورم خروشان به سطوح پایینتر جدید و بیسابقهای سوق داده شدهاند. حقوق بازنشستگی و پس انداز مردم به سرعت کاهش یافته اند. خانواده ها با این دوراهی دردناک انتخاب میان گرم کردن خانه یا تهیه خوراک برای فرزندان خود مواجه شده اند.
دولتها با کاهش هزینه خدمات اجتماعی، سالمندان، آسیب پذیران و بیماران را در مواجه با خطر مرگ قرار دادهاند. و برای نخستین بار از چندین دهه پیشین قشر متوسط جوامع، که نسبتاً استاندارد زندگی معقولی داشتند، نیز با ویرانی استانداردهای زندگی خود روبرو میشوند.
کسب و کارهای کوچک زیر سایه شوم تورم، افزایش نرخ بهره، اجاره بها و بازپرداخت وام مسکن به سمت ورشکستگی سوق داده می شوند. و با فراگیر شدن رکود، تعطیلی کارخانه ها به معنای افزایش شدید بیکاری و کاهش تقاضا خواهد بود که منجر به ورشکستگی بیشتر خواهد شد.
بحرانی که سرمایه داران با آن روبه رو هستند، بسیار عمیق و متاثر از تضادهای بسیار بزرگتر از آن است. این بحران نه با اتکا به بقای نظام سرمایه داری و نه راهکارهای منوط به آن نظام قابل حل نیست. سرمایه داری نخواهد توانست سیاست های پولی دوره پیشین را تکرار کند.
آنها تمام راهکارهای خود را در تلاش برای حل بحران پیشین - که تنها به بقای سرمایهداری کمک کرد و نه حل بحران - مصرف کرده اند. علاوه بر این، این تاکتیک ها مسئول ایجاد کوه عظیمی از بدهی هستند که مانند بهمنی تهدیدآمیز، سراسر جهان را با فروریزی خود تهدید میکند.
اکنون سرمایهداران مجبور خواهند شد از یک بحران به بحران دیگر سقوط کنند، بدون اینکه ابزار لازم برای مقابله با آنها وجود داشته باشد. به هر طریقی، دیر یا زود، بدهی ها باید بازپرداخت شوند. همانگونه که پیشتر نیز بر گُرده مردم اعمال شد، این بار نیز صورتحسابها را اقشار جامعه با کمترین توان مالی باید جبران کنند.
پس از یک دوره طولانی اُفت استانداردهای زندگی، صبر عمومی نسبت به ریاضت به پایان رسیده است و تلاش برای تحمیل اقدامات ریاضتی جدید مقاومت شدیدی را برانگیخته است، که به نوبه خود بنزین بر آتش مبارزه طبقاتی میریزد.
همه اینها تصویری نگران کننده برای طبقه حاکم ترسیم میکنند. در حال حاضر یک جوش و خروش گسترده و نارضایتی عمومی علیه ”نظم“ مستقر آغاز شده است. این پتانسیل نه تنها در واکنش شدید کارگران در همه جا مشهود است، بلکه واکنش گسترده بازار را نیز سبب شده است؛ و همچنین همه آثار آن در میان لایه های وسیع جامعه در نظام سرمایه داری نیز قابل مشاهده است.
اقتصاد جهانی
ماه هاست که صفحات مطبوعات اقتصادی با بدبینانه ترین پیش بینی ها پر شده اند. به گونهای روزافزون احساس میشود که نظم جهانی سر به پا شده است، چرا که شواهد حاکی از تبدیل شدن ”جهانی شدن“ به نقطه مقابل خود است و ثبات نسبی پیشین، تحت تاثیر جنگ در اوکراین، و همچنین هرج و مرج ناشی از بازار انرژی، شکسته می شود.
”کریستالینا جورجیوا“ Kristalina Georgieva مدیرعامل کنونی صندوق بین المللی پول که میتوان او را به عنوان یک استراتژیست مطرح سرمایه دانست، ترس خود و هم اندیشان خویش را در سخنرانی خود در دانشگاه جورج تاون اینگونه آشکار کرد:
«نظم قدیمی که با پایبندی به قوانین جهانی، نرخ بهره ناچیز و تورم سطح پایین مشخص میشود، جای خود را به نظمی میدهد که در آن «هر کشوری میتواند راحت تر و به دلخواهی بیشتر از مسیر خود خارج شود».
«ما در حال تجربه یک تغییر اساسی در اقتصاد جهانی هستیم، از دنیایی که به صورت نسبی قابل پیش بینی بود ... به جهانی با شکنندگی بیشتر - عدم اطمینان بیشتر، نوسانات اقتصادی بیشتر، رویارویی های ژئوپلیتیکی، و بلایای طبیعی مکرر و ویرانگرتر.»
به گزارش ”اکونومیست“، بازارهای مالی جهان نشانه روشنی از عمق بحران هستند:
«رکود بازارها برای نسل حاضر کاملاً غیر قابل درک و پذیرش هستند. تورم جهانی برای اولین بار در 40 سال گذشته دو رقمی شده است. در حالی که دلار در قوی ترین حالت خود در دو دهه گذشته است و باعث هرج و مرج در خارج از آمریکا شده است، فدرال رزرو با کُندی در پاسخگویی، اکنون نرخ های بهره را با شتابی بیش از دهه 1980 میلادی افزایش می دهد. سرمایه گذاری های مردم در اوراق مختلف و یا پس اندازها در بیمههای بازنشستگی، در سال جاری بازدهی بسیار نگران کنندهای داشتهاند. سهام جهانی 25 درصد بر حسب دلار کاهش یافته است که بدترین کاهش را حداقل از دهه 1980 رقم میزند، و اوراق قرضه دولتی بدترین سال خود از سال 1949 به بعد را پشت سر می گذارند. در کنار زیان حدود 40 تریلیون دلاری جهان، عقب نشینی جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) و شکسته شدن زنجیره تامین انرژی پس از حمله روسیه به اوکراین، این حس وجود دارد، که نظم جهانی در حال فرو پاشی است.»
ناپایداری کم سابقه بازارها فشارسنج دقیقی از سقوط اعتماد سرمایه گذارانی است که هجوم پر شتاب ابرهای طوفانی را بر سر اقتصاد جهان میبینند.
افزایش ارزش غیرقابل توقف دلار
بخش بزرگی از بحران مالی موجود مربوط به افزایش ارزش غیرقابل توقف دلار میشود، که به جای ابراز اطمینان به قدرت اقتصاد ایالات متحده، نشان دهنده میزان وحشتی است که بازارها را فرا گرفته است.
افزایش شدید ارزش دلار آمریکا را میتوان به دو دلیل ربط داد، یک افزایش نرخ بهره توسط فدرال رزرو و دیگر اینکه سرمایه گذاران خطر آسیب دیدن را احساس میکنند. آنها به دنبال یک پناهگاه امن برای پول خود می گردند و تصور می کنند که آن را در دلار قدرتمند پیدا کرده اند.
همانطور که ”فایننشال تایمز“ Financial Times در شماره ۱۲ اکتبر ۲۰۲۲ در برآورد خود عنوان کرد، افزایش دلار را عاملی برای بحران بازارهای پولی جهان دانست ، که بقیه ارزها را با نیروی خمناپذیر خود له می کند. انقباض پولی دیکته شده توسط فدرال رزرو شدیدترین و مخرب ترین اثرات اقتصادی خود را در خارج از آمریکا داشته است. به هر حال، قربانیان دلار قوی، تنها یک مقصر را، آن هم تنها فدرال رزرو را میشناسند.
در واقع، فدرال رزرو ایالات متحده، تا آخرین لحظه، نسبت به تورم بی تفاوت مانده بود، یا بهتر است بگوییم خوابیده بود، گویی که آن منطبق بر ضد هنجار پذیرفته شده، مغلوب شده بود.
زمانی که چراغ خطر قرمز به شدت به چشمک زدن افتاد، ناگهان فدرال رزرو از ترس دستپاچه شد وبه سرعت - به مصداق ترمز اضطراری ناگهانی اتوموبیل در سرعت بالا - بهره وامها را یکی پس از دیگری افزایش داد.
افزایش نرخ بهره فدرال رزرو عملاً اقتصاد ایالات متحده را به سمت رکود سوق داد، که هدف دقیقاً همین بود. اکنون همه شاخص ها منفی هستند. قیمت مسکن در حال کاهش است، بانکها کارکنان خود را اخراج میکنند و فدرال اکسپرس و فورد، دو موسسه سرمایه داری نیز هشدارهایی درباره سود صادر کردهاند. پس از آن ما با رشد عظیم بیکاری روبرو خواهیم بود.
افزایش لجام گسیخته ارزش دلار آمریکا بلافاصله به یک عامل بی ثبات کننده اصلی تبدیل می شود. سرمایه گذاران بین المللی از چشم انداز افزایش شدید نرخ بهره توسط فدرال رزرو ایالات متحده به شدت نگران هستند، و بیش از گمان، یقین به رکود بزرگترین اقتصاد جهان در آیندهای بسیار نزدیک دارند. این امر رکودی را که دیگر اقتصادهای بزرگ در حال حاضر با آن مواجه هستند تشدید می کند و بقیه جهان را نیز با خود به رکودی بزرگ می کشاند.
ترس آنها کاملاً موجه است، که در سرتاسر جهان، افزایش نرخ دلار هزینه واردات و همچنین بازپرداخت بدهی دولت ها، شرکت ها و خانوارهایی را که وام های دلاری دریافت کرده اند را، افزایش می دهد. همه کشورهای دیگر خود را ناگزیر می بینند که همگام با فدرال رزرو ایالات متحده پیش بروند و نرخ های بهره را تا سطوحی که توسط آن دیکته می شود، افزایش دهند.
دولتها در سرتاسر آسیا مجبور به افزایش بهره و خرج ذخایر ارزی خود برای مقاومت در برابر کاهش ارزش پول خود شدند. هند، تایلند و سنگاپور برای حمایت از ارزهای خود در بازارهای مالی مداخله کرده اند. طبق گزارش بانک ”جی پی مورگان چیس“ JPMorgan Chase bank، به استثنای چین، ذخایر ارزی در بازارهای نوظهور در سال گذشته بیش از 200 میلیارد دلار کاهش یافته است که از سریع ترین کاهشها در دو دهه اخیر برآورد میشود.
این امر تنها به پیامدهای اقتصادی ختم نمیشود، بلکه سیاسیت را نیز به تندی تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. بدین گونه که به عنوان مثال چین با پیشبینی این روند در اقتصاد، با جایگزینی واحد ارز خود به عنوان ابزار جایگزین تجارت، به ویژه در نفت، به این معضل پاسخ داد.
بدهی های کلان دولت بریتانیا
اقتصادهای اسیر حوزه یورو بیرحمانه به مرز ورشکستگی نزدیک شدهاند. آنها اکنون در موقعیتی حتی بدتر از وضعیتی هستند که در بحران بدهی های دولتی یک دهه پیش وجود داشت.
”جوزپ بورل“ Josep Borrell، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، هشدار داد که فدرال رزرو در حال صدور رکود و تحمیل آن به حوضه کشورهای یورو است. و این امر به همان شیوه ای که بحران یورو توسط آلمان پس از سال 2008 دیکته شد، انجام میشود. او با نگرانی شدید گفت که « اکنون بسیاری از کشورهای جهان در خطر تبدیل شدن به یونان هستند.»
در اروپا، زمانی که بریتانیا با یک سیاست مالی بی پروا بر روی آتش بنزین ریخت، وضعیت به طوری تغییر کرد، که بلافاصله باعث وحشت در بازارهای مالی شد.
اقدامات کاهش مالیات دولت کوتاه مدت ”تراس“ Truss (نخست وزیر وقت بریتانیا) در اکتبر 2022 به همراه بحران مالی بریتانیا همانند یک کاتالیزور عمل کرده و بازارهای مالی برتانیا را به وحشت انداختند. رکود ناشی از این وحشت میتوانست به راحتی به کل سیستم پولی جهانی سرایت کند.
این امر با آمیزه ای از خشم، ناباوری و هشدار بازارهای پولی بین المللی مواجه شد. در واقع، ”لیز تراس“ یک نارنجک دستی را روی بشکه ای از مواد انفجاری پرتاب کرد که با کوچکترین تکانی آماده انفجار بود.
صندوق بین المللی پول حمله گزندهای به طرح بریتانیا برای اجرای 45 میلیارد پوند کاهش مالیات آغاز کرد، که “لیز تراس” میخواست با افزایش بدهی کشور و اعمال کسری بودجه، به سود اربابان بورژای خود و برای خوشنودی آنها تدارک ببیند. پس از این حمله، دولت تراس مجبور به عقب نشینی تحقیرآمیز شد، که به موجب آن وزیر خزانه داری، ”کواسی کوارتنگ“ Kwasi Kwarteng، از کار برکنار شد. بلافاصله پس از آن، ”تراس“ از مسند خود اخراج شد و بازارها به ثباتی موقت رسیدند. اما آسیبی که از پیش بر بازارهای مالی وارد آمده بود، همچنان در جای خود باقی ماندند، و اعتبار مالی بریتانیا از دست رفت.
زمانی که اعتبار مالی از دست برود، بازگرداندن آن بسیار دشوار خواهد بود. در این میان شهرت بریتانیا به عنوان یک قدرت جهانی بسیار خدشه دار شده است. بریتانیا که زمانی از رتبه اعتباری مثال زدنی برخوردار بود، اکنون از کاهش اعتباری بزرگی رنج میبرد، تا آنجا که آن را میتوان در رده کشورهای بدهکار و بحران خیز مانند ایتالیا قرار داد. به هر حال، این پیامد حوضه منطقه بریتانیا در مقایسه با بحرانهای جهانی از اهمیت کمتری برخوردار است.
هشدارهای همسان به موازات بحران دهه 1930 میلادی
”برگزیت“ Brexit (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) واضح ترین نشانه عواقب ملی گرایی اقتصادی بود. و رفتار دولت انگلیس در این ماجرا هشداری برای جامعه جهانی از عواقب خطرناک آن بود.
دوره نخست وزیری کوتاه ولی ویرانگر ”لیز تراس“ در بریتانیا نشان داد که قرض گرفتن پول در زمان تورم و افزایش نرخ ها نمیتواند یک گزینه باشد. اما جهان سرمایه چه جایگزینی میتوانست برای بریتانیا مهیا کند؟
”بیثباتی ناشی از اشتباهات بریتانیا به بریتانیا محدود نخواهد شد.“
قیمت اوراق قرضه در کشورهای متفاوتی مانند ایالات متحده و ایتالیا در واکنش به هر تغییر پیچیده ای که از لندن منتشر می شد، به شدت تغییر کرد.
این تصادفی نبود یک فروپاشی مالی در بریتانیا - که با وجود افول، یکی از مهمترین مراکز مالی در جهان باقی مانده است - می توانست همان تأثیر بحران سال 1931 را در مقیاسی بسیار بزرگتر به جهان سرایت دهد.
رکود بزرگ در اروپا در ماه مه 1931 با فروپاشی بانک "کرِدیت آنشتالت" Creditanstalt "وین" آغاز شد، و با یک اثر دومینویی به سرعت به بازارهای مالی اروپا و فراتر از آن گسترش یافت.
این محرک مارپیچ بزرگ کاهش تورم در اروپا بین سالهای 1931 و 1933 بود. تاریخ به راحتی میتواند دوباره تکرار شود، به ویژه که اقتصاد جهانی بسیار یکپارچهتر و وابستهتر از آن زمان است.
عامل اوکراین
جنگ در اوکراین اکنون به یک عامل مهم در چشم انداز جهانی تبدیل شده است. با این حال، برای داشتن یک تحلیل روشن از مسائل مربوط و چگونگی انجام آنها، لازم است که توجه خود را بر روی فرآیندهای اساسی متمرکز کنیم و به توسط اطلاعات رسانههای پر سر و صدا یا اخبار تغییرات اجتناب ناپذیر میدان جنگ منحرف نشویم.
رسانه های جریان اصلی مدام ادعاهای شکست روسیه را تکرار میکنند. اما این اخبار با حقایق شناخته شده مطابقت ندارد. البته مهمترین نکته در باره این جنگ، این است که این جنگی نیابتی میان روسیه و امپریالیسم آمریکا است. روسیه با ارتش اوکراین نمیجنگد، بلکه با ارتش ناتو میجنگد - یعنی ارتش دولتی که به طور رسمی عضو آن اتحاد نیست، اما توسط ناتو آموزش میبیند، تأمین مالی شده، تسلیح و مجهز میشود؛ همچنین نیروهای مسلح اوکراین توسط ”ناتو“ پشتیبانی لجستیکی میشود و ناتو تغزیه اطلاعاتی این نیروها را نیز تعمین میکند.
”جنگ، ادامه سیاست با ابزارهای دیگر"
جنگ خود ادامه سیاست پیشین با ابزاری دیگر است. جنگ کنونی زمانی پایان مییابد که اهداف سیاسی بازیگران کلیدی آن برآورده شود یا زمانی که یک یا هر دو طرف از ادامه جنگ خسته شده و اراده خود را برای ادامه آن از دست بدهند.
این اهداف چیست؟ اهداف جنگی ”زلنسکی“ بر کسی پوشیده نیست. او می گوید که او به چیزی کمتر از اخراج کامل ارتش روسیه از تمام سرزمین های اوکراین - از جمله کریمه - رضایت نخواهد داد.
این دیدگاه با شور و شوق مورد حمایت ائتلاف سرمایه داری غربی قرار گرفته است. از جمله لهستان، سوئد و رهبران کشورهای بالتیک، که بدون شک همگی منافع خود و اربابان سرمایه خود را در ذهن دارند و البته که شوونیستهای مغرض جنگ افروز در لندن نیز هم آوا با آنها هستند. شوونیستهای مغرض جنگ افروز همان کسانی هستند، که هنوز تصور می کنند بریتانیا، با وجود وضعیت فعلی ورشکستگی اقتصادی، سیاسی و اخلاقی خود، یک قدرت بزرگ جهانی است.
این خانمها و آقایان آشفته، اوکراینیها را تحت فشار قرار دادهاند که حتی فراتر از آن چیزی که آمریکاییها میخواهند پیش بروند. اگر چه آنها اغلب به صورت عمومی در مورد این موضوع صحبت نمی کنند، اما پُرآوازه ترین آرزوی آنها این است که ارتش اوکراین روس ها را نه تنها از ”دونباس“ بلکه از کریمه براند، و در نتیجه این پیروزی سرنگونی پوتین رقم خورده، شکست کامل روسیه و تجزیه کامل فدراسیون روسیه نیز نوشته شود.
با اینکه سیاستمداران ”لندن“، ”ورشو“ و ”ویلنیوس“ پایتخت ”لیتوانی“ سر و صدای زیادی به راه می اندازند، هیچ شخص جدی کوچک ترین توجهی به بدگوییهای آنها ندارد. آنها همانگونه که به عنوان رهبران کشورهای درجه دو در مقیاس وزنه سیاست بینالملل هستند، بیشتر از بازیگرانی درجه دو در این صحنه نیستند، و هرگز نمیتوانند بیش از یک نقش فرعی در این دِِِرام بزرگ را بازی کنند.
این ایالات متحده است که صورت حساب ها را می پردازد و هر اتفاقی را که مناسب بداند، برای جامه عمل پوشاندن دیکته می کند. و حداقل استراتژیستهای هوشیار امپریالیسم ایالات متحده میدانند که این همه هذیان از طرف بازیگران درجه دو، چیزی جز تولید ولوله اضافی نیست. تحت شرایط خاص، دولت های کوچک امپریالیستی میتوانند نقش مشخصی در رویدادها ایفا کنند، اما در آخرین تحلیل آنها بدون اجازه حکومت سرمایه داری آمریکا، به هیچ اقدامی که از طرف آمریکا دیکته نشده باشد، دست نخواهند زد.
علیرغم همه نمایشهای عمومی شجاعت، استراتژیستهای دانای نظامی فهمیدهاند که شکست دادن روسیه برای اوکراین غیرممکن است. حداقل میبایست این خوابنما شدگان نظرات ژنرال ”مارک ای. میلی“ Mark A. Milley بیستمین رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا، عالیترین افسر نظامی ایالات متحده را بسیار جدی بگیرند. او عنوان میکند، که «بنابراین، اگر با احتمالات استدلال کنیم، احتمال پیروزی نظامی اوکراین به معنای بیرون راندن روسها از کل اوکراین، تا آنچه را که باید درک میشود، اینگونه باید دانست که روسیه از کریمه به عقب رانده شود، که احتمال وقوع آن به این زودیها زیاد نیست.»
مهم ترین نکته ای که باید درک کرد این است که اهداف جنگی واشنگتن با ”اهداف“ (ادعاهایی به نام اهداف) حاکمان اوکراین - که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به ”حاکمیت ملی“ منحط شده خود دست یافتند، مدت ها پیش همان به اصطلاح ”حاکمیت ملی“ را به اربابان خود در آن سوی اقیانوس اطلس تسلیم کردند و دیگر با اراده خود تصمیم نمیگیرند، - همخوانی ندارد.
هدف امپریالیسم ایالات متحده دفاع از یک وجب از خاک اوکراین یا کمک به اوکراینیها برای پیروزی در جنگ یا به هر انگیزه ”خیرخواهانه“ دیگری برای اوکراین نبوده است و نخواهد بود.
هدف واقعی آنها را میتوان به سادگی در تضعیف روسیه از نظر نظامی و اقتصادی، شوره زار سازی این کشور و آسیب جدی رساندن به آن، خلاصه کرد. برای رسیدن به این هدف، آنها حاضر به کشتار سربازان و نابودی اقتصاد روسیه هستند، تا این کشور دیگر در برابر سلطه آمریکا بر اروپا و جهان حتا دیگر به رقابت هم فکر نکند.
برای رسیدن به این هدف بود که آنها روسیه را به یک درگیری کاملا غیر ضروری با اوکراین بر سر عضویت در ناتو وادار کردند. پس از ایجاد این درگیری، آنها به جایگاه تماشاگری خود که چند هزار کیلومتر آنطرفتر بود بازگشتند تا این منظره را با اشتیاقی که جیره خواران اربابان سرمایه از خود نشان میدهند، دنبال کنند. لازم به توضیح است که به هیچ وجه تصادفی نیست، که تا به امروز، درخواست اوکراین نه برای عضویت در اتحادیه اروپا و نه عضویت در ناتو، پذیرفته نشده است.
امپریالیسم در استفاده از صفت غریزی دورویی خود از اشک تمساح ریختن برای اوکراین کوتاهی نکرده است، ولی آشکارا از آنها به عنوان پیاده روی صفحه شطرنج جنگ قدرت خود با روسیه استفاده میکند.
درگیری کنونی میان آن دو کشور در بسیاری از جهات با منافع آمریکا سازگار است، به طوری که به هدف آنها برای ایجاد شکاف بین اروپا و روسیه بسیار کمک کرده است، که در نتیجه روسیه را بیشتر تحت سلطه امپریالیسم آمریکا قرار می دهد. در این راستا، جنگ نتایجی را برای آمریکا به همراه داشته است. بیش از این باید یادآور شد، که درهم تنیدگی اقتصادی اتحادیه اروپا و روسیه، به ویژه در مورد انرژی، به شدت ضربه خورده است، و همچنین به طور قابل توجهی قوی ترین اقتصاد اتحادیه اروپا، یعنی آلمان را با فرسایشی خزنده روبرو کردهاست. با توجه به انفجار خط لوله ”نورد استریم“، تجارت گاز طبیعی از طریق دریای بالتیک بسیار بیدوام شده است. عمل خرابکارانه انفجار این خط لوله به وضوح با دخالت سازمان های دولتی انجام شده است، که منجر به افزایش هزینه های انرژی شده، تا ایالات متحده، صنعت اتحادیه اروپا، به ویژه آلمان را بیشتر به بازیچه دست خود قرار دهد. ایالات متحده همچنین به این زیور دست یافته که دشمن خود را در جنگی که هیچ سرباز آمریکایی (حداقل در تئوری) در آن شرکت ندارد، درگیر کند. در جنگی که مرگ برای دیگران است و دست یابی به اقتدار مطلق برای سود جویان جهان خوار.
اگر اوکراین یکی از اعضای ناتو بود، این بدان معنا بود که نیروهای رزمی آمریکایی میبایست درگیر یک جنگ اروپایی میشدند و میبایست با ارتش روسیه میجنگیدند. به موازات آن، کشورهای عمده اتحادیه اروپا نه علاقه و نه امکان پذیرش اوکراین در اتحادیه اروپا را داشتهاند، چرا که این به معنای فروپاشی توازن اقتصادی و سیاسی بافت شکننده اتحادیه اروپا میشد. بنابر این، آنها خواستار آن بودند که همه چیز را همانطور که هست، رها کنند.
وقتی زلنسکی شکایت میکند که متحدان غربیاش همه سلاحهایی را که برای پیروزی در جنگ نیاز دارد برای او ارسال نمیکنند، یاوه گویی نمیکند. آمریکایی ها به اندازه کافی سلاح برای ادامه جنگ به او می فرستند، اما نه به اندازه ای که به چیزی شبیه به یک پیروزی قطعی کمک کند. و این خود مطابق اهداف جنگی واقعی آمریکا است.
تحریم ها شکست خورده اند
تحریمهای اعمال شده علیه روسیه پس از حمله به اوکراین تا کنون بی اثر بوده اند. در واقع برعکس، میزان صادرات روسیه از زمان شروع جنگ، حتا رشد نیز داشته است.
اگرچه حجم واردات روسیه در نتیجه تحریم ها کاهش یافت، اما تعدادی از کشورها (چین، هند، ترکیه و همچنین برخی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا مانند بلژیک، اسپانیا و هلند) تجارت خود را با روسیه افزایش نیز داده اند. علاوه بر این، قیمت های بالای نفت و گاز، یعنی درآمدی را که روسیه میباست به دلیل تحریم ها از دست میداد، جبران کرده است. به موازات آن، هند و چین برای تعمین مایحتاج نفت خام خود، مقدار خرید خود از روسیه را افزایش دادهاند؛ البته گفته میشود، که پرداخت هزینه آن با تخفیف همراه بوده است.
بنابراین، درآمد از دست رفته ناشی از تحریم ها با افزایش قیمت نفت و گاز در بازارهای جهانی جبران شده است. در حالی که غرب با چشم انداز بی ثباتی انرژی در سال های آینده، با افزایش هزینه انرژی و افزایش خشم روزافزون عمومی روبرو است، ولادیمیر پوتین به تامین مالی ارتش روسیه توسط درآمدهای حاصله ادامه میدهد.
تضعیف حمایت غرب
پرسش بزرگ این است، که کدامیک از طرفین مستقیم درگیری، زودتر از جنگ خسته خواهد شد؟ همه شواهد حاکی از آن هستند، که وزنه سیاسی و نظامی در طرف اوکراین بسیار ضعیفتر از طرف روسی است.
زمانی که اروپا در زمستان با کمبود جدی گاز و برق مواجه شود، نخست آسیب پذیرترین اقشار جامعه و به مرور زمان باقی اقشار را تحت شعاع قرار خواهد داد، که خود باعث تضعیف روزافزون حمایت عمومی از جنگ در اوکراین خواهد شد. پیش بینی میشود که پس از زمستان نیز این روند ادامه خواهد داشت، چرا که پر کردن به موقع ذخایر گاز برای سال آینده، بدون عرضه گاز توسط روسیه کاری بسیار دشوار خواهد بود. و بیش از آن حمایت آمریکا نیز نمی تواند بدیهی تلقی شود. امپریالیسم آمریکا عوام فریبانه حمایت سخت خود را از اوکریان در برابر اذهان عمومی حفظ میکنند، اما در پشت صحنه به هیچ وجه به نتیجه این ماجراجویی امیدوار نیستند. به همین دلیل آنها برای مذاکره با ”پوتین“ به زلنسکی فشار آوردهاند.
بر پایه شواهد یاد شده در بالا، ما در پس آن، حتا شاهد بغرنجی وضعیت بازی شطرنج دیپلماتیک پس از حمله موفقیت آمیز اوکراین در سپتامبر 2022 و عقب نشینی روسیه از ”خرسون“ بودیم.
از یک سو، زلنسکی به همراه نیروهای فاشیست و ناسیونالیست در مسندهای دستگاه دولتی مسرور از دستاوردهای غیر منتظره آشکارا پُف کرده بودند و آرزو داشتند که خیلی بیشتر از این پیش بروند. از سوی دیگر، مشکلات نظامی روسیه نشان دهنده ضربه تحقیر بزرگی برای پوتین بود، که در نتیجه آن اقدام به نقشه کشی برای افزایش "عملیات ویژه نظامی" خود کرد. با توجه به این نوسانات، میتوان نتیجه گرفت که هیچ یک از طرفین دارای روحیهی لازم برای مذاکره نبودند و نیستند. اما این روند تغییر خواهد کرد.
رژیم مردم فریب اوکراین به طور مدام بازگو میکند که آن حتا یک وجب از کشور خود را واگذار نخواهد کرد؛ این گذاره را میتوان به عنوان طراحی فشار به ناتو و امپریالیسم ایالات متحده براورد کرد. در واقع در اصرار و یا تداعی بر اینکه اوکراینی ها تا پایان خواهند جنگند، البته به این شرط که غرب از ارسال پول و اسلحه پرهیز نکند.
دولت ”بایدن“ برای تضعیف روسیه و سلطه بر آن خواهان به درازا کشاندن مناقشه کنونی است. اما نه به هر قیمتی، چرا که آنها از روبرویی مستقیم نظامی با روسیه پرهیز میکنند. در عین حال، نظرسنجیهای اخیر در غرب نشان میدهند، که آمار افکار عمومی در حمایت از جنگ اوکراین، به آرامی رو به کاهش است.
حیله جنگ اتمی؟
اشاره پوتین مبنی بر اینکه او ممکن است استفاده از سلاح های هسته ای را در نظر بگیرد، لاف زنی بود، اما باعث ایجاد نگرانی در کاخ سفید شد. "بایدن" در سخنرانی در جمع آوری کمک های مالی در نیویورک گفت که رئیس جمهور روسیه درباره استفاده احتمالی از سلاح های هسته ای تاکتیکی یا سلاح های بیولوژیکی یا شیمیایی "شوخی نمی کند" زیرا ممکن است بگویید ارتش او به طور قابل توجهی عملکرد ضعیفی دارد.
در نتیجه تهدید هسته ای، مذاکرات محرمانه بین واشنگتن و مسکو آغاز شد. این بوسه مرگ برای طرف اوکراینی بود، که به طور فزاینده ای ناامید میشد و به دنبال هر بهانه ای برای انجام تحریکاتی بود که توسط آنها ناتو سرانجام وادار به مشارکت مستقیم در جنگ شود.
این امر بر خطراتی تاکید می کند که در صورت ادامه جنگ به طور ضمنی وجود خواهند داشت. عناصر غیرقابل مهار زیادی مبتنی بر این فعل و انفعالات وجود دارند که ممکن است منجر به وخامتی بغرنج شوند، که میتوانند جنگ مستقیم میان ناتو و روسیه را رقم زنند.
جهان در نوامبر 2022 شاهد خطر چنین تحولاتی شد. در آن زمان رئیس جمهور لهستان مدعی شد که کشورش مورد اصابت موشک های ساخت روسیه قرار گرفته است. پس از آن رسانههای غربی نیز ادعای او را تایید کردند، که روسیه بانی اصابت موشکها به لهستان بوده است.
این فریبکاری اینگونه فاش شد، که پنتاگون اصابت موشک شلیک شده توسط اوکراین به تاسیسات غلات مزرعه ای در نزدیکی روستای مرزی Przewodow، در لهستان را تایید کرد.
پس از ناکام ماندن این نقشه ناتو و لهستان با دستپاچگی توضیح دادند که "یک حادثه تاسف بار" اتفاق افتاده است. اما علیرغم اینکه این موشک یک موشک ضد هوایی S-300 با برد بسیار محدود است که به سختی می توانست از روسیه شلیک شده باشد، با این حال، زلنسکی آشکارا دروغ گفت و اصرار داشت که این یک حمله عمدی از جانب روسیه بوده است. او امیدوار بود که با این فریبکاری، بهانهای پرنیرو برای درخواست پول و اسلحه بیشتر از غربیها در اختیار او قرار خواهد گرفت. چه بسا که او امیدوار بود با این حربه حتا ممکن است ناتو به طور مستقیم وادار به اقدامات تلافی جویانه علیه روسیه شود.
اگر آن حادثه ناتو را به اقدام علیه روسیه سوق میداد، میتوانست زنجیرهای از حوادث غیرقابل توقف را به دنبال داشته باشد، که در پی آن جنگی همه جانبه به وجود آید. هیچ شکی نیست که زلنسکی خواستار چیدن میوههای این جنگ به نفع خود و اربابانش است، که در پی ورود مستقیم ناتو به جنگ، این راه برای او در اوکراین هموار خواهد شد.
چنین آتش افروزیی در اروپا کابوسی حقیقی برای میلیون ها نفر میبود. اما برای زلنسکی و دار و دسته او، اجابت دعاهای آنها را مژده میداد. و طبیعتاً در چنین شرایطی برای آمریکایی ها غیرممکن بود که در کنار گُود بایستند و دست روی دست بگذارند.
اخبار مسرت بخشی که رژیم ”کیف“ در انتظار آن بوده و هست، حضور نیروهای آمریکایی در صحنه جنگ است. اما از دیدگاه کاخ سفید و پنتاگون چنین اخباری اصلا خوش نیستند.
آمریکا قصد ندارد اجازه دهد، که همه چیز تا این حد پیش برود. ناتو و روسیه هر دو به هر قیمتی از رویارویی مستقیم اجتناب خواهند کرد، چرا که برای هیچ یک از آنها پیامدهای هسته ای آن قابل پیش بینی نیست. دقیقاً به همین دلیل است که آمریکا کانالهای متعددی را برای جلوگیری از از وقوع چنین تحولات کنترل نشدهای باز کرده است. در واقع آمریکا تلاش میکند تا محدودیت های مشخصی برای جنگ کنونی قائل شود و راه را برای مذاکره باز نگه دارد.
آمریکا خواستار مذاکره است
برخی از استراتژیست های نظامی متفکر آمریکا از پسآمدهای واقعی مصداق وضعیتی زاده شده در بالا، به خوبی آگاهند. به همین دلیل، ژنرال ”مارک میلی“ Mark Milley، رئیس ستاد مشترک آمریکا از زلنسکی خواست تا مذاکرات با روسیه را آغاز کند.
”میلی“ عنوان کرد که اگر در طول زمستان خطوط مقدم تثبیت شوند، به تناسب فرصتی برای مذاکره جهت پایان دادن به درگیری وجود داشته باشد. ”میلی“ چنین عنوان کرد: «وقتی فرصتی برای مذاکره وجود دارد، زمانی که می توان به صلح دست یافت، از آن استفاده کنید.» و این یعنی «آمادگی برای غالب شدن بر لحظهها.»
او همچنین تاکیید میکند که حتا اگر مذاکرات هرگز محقق نشود یا به نتیجه نرسد، و یا حتا اگر پیروزی نظامی آشکار برای هر یک از طرفین در طول زمان بعید به نظر برسد، ایالات متحده به تسلیح اوکراین ادامه خواهد داد.
وی گفت: "باید در این باره درک متقابل وجود داشته باشد، که پیروزی نظامی احتمالاً ممکن است از راه های نظامی قابل دستیابی نباشد، پس بنابراین باید به ابزارهای دیگر روی آورید."
این مواضع بیانگر راهبرد اصیل امپریالیسم آمریکاست. در واقع این سیاست امپریالیسم، و نه لفاظی زلنسکی است که در نهایت سرنوشت اوکراین را تعیین می کند.
امپریالیسم آمریکا همواره از تامین سلاح های پیشرفته به اوکراین که ”کیف“ درخواست میکرده است، پرهیز نموده؛ و بدین وسیله نشانهایی را به مسکو ارسال کرده، که مبنی بر عدم تمایل ایالات متحده به ارائه سلاح هایی است که میتواند درگیری را تشدید کند. و در نتیجه پتانسیل درگیری نظامی مستقیم بین روسیه و ناتو راخنثی کند.
چنین نشانی را میتوان همچنین به عنوان هشداری به حکومت اوکراین دانست، که ایالات متحده با محدودیتهای مشخصی جهت پرداخت هزینههای یک جنگ پُرهزینه بدون پایان، روبرو ست.
ستوه اوکراینی
در ماه اول جنگ، اوکراین مایل به مذاکره با روسیه بود. پس از آن زمان تاکنون، زلنسکی همواره مذاکره با پوتین را به کلی رد کرده است. او بارها گفته است که اوکراین تنها در صورتی آماده ورود به مذاکره با روسیه است که نیروهای روسیه از تمام مناطق اوکراین، از جمله ”کریمه“ و مناطق شرقی ”دونباس“ که عملاً از سال 2014 تحت کنترل روسیه هستند، خارج شوند. و همچنین پا را فراتر گذاشته و خواستار محاکمه آن دسته از روسها شده که مرتکب جنایت در اوکراین شدهاند.
زلنسکی همچنین تصریح کرد که با رهبری فعلی روسیه مذاکره نخواهد کرد. او حتی فرمانی را امضا کرد که مشخص میکرد اوکراین فقط با رئیسجمهور روسیه که جانشین ولادیمیر پوتین شده باشد، مذاکره خواهد کرد.
این اعلامیه های سرکش باعث عصبانیت زیادی در ایالات متحده شد. ”واشنگتن پست“ فاش کرد که مقامات ایالات متحده به طور خصوصی به دولت اوکراین هشدار داده اند که اگر کیف به مذاکره با پوتین ادامه ندهد، نگرانی نسبت به «خستگی اوکراین» ممکن است در میان متحدان تشدید شود.
مقامات آمریکایی به این روزنامه گفتند که موضع اوکراین در مورد مذاکرات با روسیه در میان متحدانی که نگران اثرات اقتصادی یک جنگ طولانی مدت هستند، ضعیف شده است.
تا زمان نگارش این مقاله، ایالات متحده به اوکراین 65 میلیارد دلار کمک کرده است و آماده است کمک های بیشتری نیز ارائه کند و آنها گفتند که آمریکا «تا زمانی که طول بکشد» از اوکراین حمایت خواهد کرد. با این حال، نه تنها متحدان در بخشهایی از اروپا، بلکه حتا از آفریقا و آمریکای لاتین نیز، نگران فشاری هستند که جنگ بر قیمت انرژی، مواد غذایی و همچنین زنجیرههای تامین وارد میکند. یکی از مقامات آمریکایی گفت: «ستوه اوکراین» برای برخی از شرکای ما یک نگرانی واقعی است.
طبیعتا آمریکایی ها نمی توانند علنا به اعمال فشار بر زلنسکی اعتراف کنند. برعکس، آنها ظاهراً همبستگی محکمی با کیف دارند. اما شواهد نشان از ظهور تَرکهای جدی در نما دارند.
برای رهبری اوکراین، پذیرش درخواست ایالات متحده به معنای عقب نشینی تحقیرآمیز پس از چندین ماه لفاظی ستیزه جویانه در مورد نیاز به شکست نظامی قاطع در برابر روسیه به منظور تامین امنیت اوکراین در دراز مدت است.
سلسله موفقیت ها در میدان نبرد، ابتدا در شمال شرق منطقه خارکف و سپس با تصرف خرسون، زلنسکی را تشویق کرد تا به امکان "پیروزی نهایی" باور کند. اما آمریکایی ها درک بهتری از واقعیت دارند و به خوبی می دانند که زمان لزوماً به نفع اوکراین نیست.
آیا پوتین در خطر سرنگونی است؟
ماشین تبلیغاتی غرب مدام تکرار می کند که پوتین به زودی توسط مردم خسته شده از جنگ روسیه سرنگون خواهد شد، اما شواهد حاکی از یک تفکر آرزویی بر پایه یک تصور غلط هستند. در واقع، پوتین با موفقیت از جنگ برای کاهش مبارزه طبقاتی و نارضایتی توده ای استفاده کردهاست. این امر همراه با افزایش سرکوب، یک مهلت موقت برای رژیم روسیه فراهم کرده است. در حال حاضر، پوتین هنوز پایگاه کاملاً گستردهای از حمایت دارد و این در ماههای اخیر به سطوح جدیدی افزایش یافته است، که در نتیجه آن، او در خطر سرنگونی فوری قرار ندارد.
در حال حاضر، جنبش ضد جنگ قابل توجهی در روسیه وجود ندارد و آنچه وجود دارد توسط عناصر بورژوا-لیبرال رهبری و هدایت میشود. این دقیقاً نقطه اصلی ضعف چینین اعتراضاتی است. طبقه کارگر با یک نگاه به اعتبار غربگرایی این عناصر با ناسزا از آنها دور می شود.
هنوز جنگ از حمایت اکثریت برخوردار است، حتی اگر در این میان برخی از آنها نیز تردید داشته باشند. اعمال تحریم ها و جریان مداوم تبلیغات ضد روسی در غرب و تامین تسلیحات مدرن ناتو و آمریکایی ها به اوکراین، موید این ظن است که روسیه توسط دشمنانش محاصره شده است. چیزی که رژیم از آن برای جمع کردن مردم در پشت سر خود استفاده می کند.
ولادیمیر پوتین در تبلیغات جنگی خود تلاش می کند تا خاطره مبارزه شوروی علیه آلمان نازی و نفرت دیرینه مردم روسیه از امپریالیسم غربی را که با شوونیسم بزرگ مرتجع روسیه در هم می آمیزد، به یاد بیاورد. او جنگ اوکراین را جنگی علیه امپریالیسم غربی، برای نازیزدایی رژیم ”کیف“ و دفاع از اقلیت روسیزبان در اوکراین معرفی میکند، که البته بر عوام فریبی محض استوار است.
مطلقاً هیچ چیز مترقی در مورد رژیم پوتین وجود ندارد. او نه ضد امپریالیست، نه ضد فاشیست و نه طرفدار کارگران است. برای ادله این استدلال میتوان از واحدهایی با همدلی آشکار نئونازی و راست افراطی، که به عنوان بخشی از ارتش روسیه، به ویژه در مزدورگاه ”واگنر“ Wagner PMC، به خدمت مشغولند، نام برد. با اتخاذ موضعی خائنانه، ملی گرایانه و میهن پرستانه توسط حزب کمونیست روسیه و ایجاد پوشش چپ برای ناسیونالیسم بزرگ روسی پوتین، کارگران روسی هیچ جایگزین سیاسی برای نمایندگی منافع خود در مخالفت با رژیم و جنگ آن نمی یابند.
تنها فشار بر پوتین، نه از سوی هیچ جنبش ضد جنگ، بلکه برعکس، از سوی ناسیونالیست های روسی و دیگرانی است که می خواهند جنگ با قدرت و اراده بیشتری دنبال شود. با این حال، اگر جنگ برای مدتی طولانی و بدون اثبات قابل توجهی از موفقیت نظامی روسیه ادامه یابد، ما شاهد تغییراتی در این روند خواهیم بود.
در اوایل نوامبر 2022، بیش از یک صد سرباز وظیفه از جمهوری ”چوواش“ روسیه تظاهراتی را برای دریافت مبالغی را که پوتین وعده داده بود، در استان ”اولیانوف“ ترتیب دادند. البته این بدون شک نشانی ناچیز است. اما اگر درگیری کنونی به درازا کشد، انتظار مقیاسی بزرگتر از چنین تظاهراتی را باید داشت، که خود تبدیل به تهدید جدی نه تنها علیه جنگ بلکه حتا علیه خود رژیم بشود.
یکی از نشانه های مهم تر، اعتراض مادران سربازان کشته شده در اوکراین است. اینها هنوز در مقیاس کوچک هستند و عمدتاً در جمهوریهای شرقی مانند ”داغستان“ متمرکز هستند، جایی که سطوح بالای بیکاری به این معنی است که تعداد زیادی از مردان جوان برای ارتش داوطلب میشوند.
با ادامه جنگ، که با افزایش تعداد کشتهها همراه خواهد بود، ممکن است جهان شاهد اعتراضات مادران در مسکو و پترزبورگ باشد، که رژیم روسیه و پوتین نمیتوانند آنرا نادیده بگیرند و نیز آنها قادر به سرکوب آن نخواهند بود. چنین اتفاقی بدون شک یک تغییر در کل وضعیت خواهد بود، که هنوز محقق نشده است.
ذخایر روسیه
در مخالفت با جنگ از همان آغاز، مارکسیست های روسیه در شرایط بسیار دشوار سرکوب و در زیر رگبار تبلیغات دولتی، موضعی اصولی اتخاذ کردند. وظیفه آنها در درجه اول افشای عوام فریبی پوتین است. این عوام فریبی صرفاً پوششی برای حمایت مستمر از منافع الیگارشهای سرمایه داری یعنی دشمن اصلی کارگران و زحمتکشان روسیه است.
در عین حال، مارکسیستهای روسی باید با امپریالیسم غربی و همچنین با لیبرال های مهاجر طرفدار کیف و رسانه های به اصطلاح مستقل که به عنوان سخنگوی آن در روسیه عمل می کنند، مخالفت کنند. حرکت بر خلاف جریان و حفظ موقعیت طبقاتی مستقل امروز، مارکسیستهای روسی را آماده میکند تا پس از شروع امواج خیزش، گامهای بزرگی به جلو بردارند.
در حالی که انقلاب هنوز نمیتواند در دستور کار قرارگیرد، جنگ بدون شک مسائل را در نهاد پرولتاریا به تلاتم میآورد، که خود تشنج های اجتماعی عظیمی را در آینده آماده می کند.
هدف روسیه در درگیری با اوکراین "جلوگیری از عضویت در ناتو و غیرنظامی کردن و نازی کردن اوکراین" اعلام شد. بیش از آن پوتین خواستار یک دولت بی طرف یا طرفدار روسیه در کیف بود. این در واقع به معنای حذف استقلال ملی اوکراین به عنوان یک کشور است.
اما پوتین آشکارا اشتباه محاسباتی کرد و روس ها نیروهای کافی برای رسیدن به این اهداف را نداشتند. حتی وظیفه حفظ دستاوردهای آنها در ”دونباس“ نیز دشوار بود، واقعیتی که به وضوح توسط حمله اوکراین در اوایل سپتامبر 2022 نشان داده شد.
اما شکست در این جبهه، خود محرکی لازم برای تنظیم مجدد بود. آنها اقدامات لازم را برای بسیج نیروهای مورد نیاز جهت اجرای انجام کارهای ضروری انجام دادند، که در پی آن روسیه به یک بسیج توده ای روی آورد. اینگونه که، اعزام سی صد هزار نیروی تازه نفس روسی به جبهه، توازن نیروها را به طرز چشمگیری تغییر خواهد داد.
استدلال مکرر مبنی بر کمبود مهمات روس ها کاملاً نادرست است. روسیه صنعت تسلیحاتی بزرگ و قدرتمندی دارد. آنها ذخایر بسیار قابل توجهی از سلاح و مهمات دارند.
درست است که ذخایر آنها از مدرن ترین موشک ها با دقت نقطه به نقطه محدود است. اما زرادخانه موشکهای دیگری که برای فعالیتهای معمولی در کارزار جنگ به کار میروند، کم نیستند.
در همین حال، روسها با توپخانه، راکت، پهپاد و موشک، به نابود کردن اهداف در سراسر اوکراین ادامه میدهند و مراکز فرماندهی نظامی، مراکز حملونقل و زیرساختها را نابود میکنند که به طور جدی حرکت نیروها و رساندن تسلیحات به جبهه را برای اوکراین با مشکل مواجه میکند.
چه چیز پیش روست؟
گفته ناپلئون که جنگ پیچیده ترین معادله است، که همواره بغرنجی خود را حفظ می کند. جنگ تصویری است متحرک با انواع جرایانات غیرقابل پیشبینی و سناریوهای احتمالی.
به نظر می رسد نسخه ای که از زمان آغاز خصومت ها توسط ماشین تبلیغاتی غرب با اطمینان پیش رفته است، با موفقیت حمله اوکراین در سپتامبر 2022 و بعداً با عقب نشینی روسیه از بخش غربی ”خرسون“ تأیید می شود.
با این حال، ما باید از مبالغه در نتایج ناشی از رویدادها پرهیز کنیم. نتیجه جنگ ها به ندرت با یک یا حتی چندین پیشروی تعیین میشوند.
سؤال این است، که آیا این پیروزی یا آن پیشروی، میتواند از نظر مادی توازن نهایی نیروها را به تنهایی تعیین کنند؟ هنوز پاسخی به این سوالات اساسی مشخص نشده است. بسته به گسترش شرایط در روسیه از یک طرف و اوکراین و اربابان غربی آن از طرف دیگر، میتوان نتایج متفاوتی را شاهد بود.
روسیه در حال تقویت نیروهای خود در شرق، تقویت حضور نظامی خود در بلاروس و تشدید بمباران هوایی خود علیه اهداف نظامی و زیرساخت های تضعیف شده اوکراین است.
این تخریب زیرساختها به حدی رسید که حتی صحبت از تخلیه شهرهای بزرگ - از جمله ”کیف“ - که در نتیجه اختلال در تامین انرژی و آب غیرقابل سکونت میشوند، وجود دارد. به هر حال، تعیین نقطه ای که در آن، این ویرانیها شروع به تضعیف اراده برای مقاومت کند، بسیار دشوار تا ناممکن است. از طرفی دیگر، تجربه تاریخی نشان میدهد که بمباران هوایی به تنهایی نمیتواند باعث پیروزی در جنگ شود.
چه بسا که این تاکتیکها در کوتاه مدت نتیجه معکوس داشته باشند و نفرت را نسبت به دشمن در میان مردم بیشتر کنند، و در نتیجه آن روحیه مقاومت را افزایش دهند. البته این فرایندی موقت خواهد بود، و فراتر از نقطهای خاص، ما شاهد احساس عمومی به نام ”خستگی از جنگ“ خواهیم بود، که اراده برای ادامه جنگ در آن بسیار ضعیف میشود.
تا کنون، اوکراینی ها سطح قابل توجهی از انعطاف پذیری را در شرایط منوط به جنگ را نشان دادهاند. اما اینکه تا چه زمانی می توان روحیه مردم غیرنظامی و سربازان در جبهه را حفظ کرد، مشخص نیست.
اما به محض اینکه غوغایی برای صلح در اوکراین آغاز شود، شکافهای جدی در میان لایههای رهبری ناسیونالیستهای دست راستی که میخواهند تا پایان تلخ مبارزه کنند، و عناصر عملگراتر که میدانند مقاومت بیشتر، فقط به تنهایی ختم میشود ، به وجود میآید. عناصر عمل گرا به خوبی میدانند، که ادامه جنگ، منجر به نابودی کامل اوکراین خواهد شد، و این که راه بهتر نوعی حل و فصل و مذاکره است، که تنها راه نجات خواهد بود.
نتیجه این جنگ هر چه که باشد، باعث بازگشت به وضعیت ثبات در اروپا نخواهد بود. چرا که بحرانهای متناوب موجود سرمایه داری، راهی جز ورود به دوره جدیدی از بی ثباتی شدید، جنگ، جنگ های داخلی، انقلاب و ضدانقلاب را نشان نخواهد داد.
روابط جهانی
جهان دستخوش تغییراتی است که شبیه تغییرات چشمگیر صفحات تکتونیکی در زمین شناسی است. و چنین تغییراتی همیشه با زلزله همراه بوده است.
بر همین وزن، تغییرات سیاسی و دیپلماتیک نیز همین تأثیر را دارد. حتا قبل از جنگ، عقبنشینی از جهانیسازی (گلوبالیزاسیون) و در نتیجه افزایش ناسیونالیسم اقتصادی منجر به تشدید درگیریها بین قدرتهای مختلف شده بود.
اما درگیری اوکراین به شدت همه تنش ها را تشدید کرد و همه تضادها را عمیق تر کرد. در نتیجه همه اینها، ما شاهد تغییر عمیق در روابط جهانی هستیم.
بارزترین نشانه این واقعیت این است که چین بسیار به روسیه نزدیک شده است، زیرا هر دو در رقابت با امپریالیسم ایالات متحده هستند. نقش چین در جنگ اوکراین تحت عنوان حمایت از ”مذاکره برای صلح" مطرح شده است. برای طبقه حاکم چین، این جنگ یک اختلال ناخواسته در روابط تجاری سودمندی است که در 30 سال گذشته ایجاد کرده است، زیرا هنوز احساس نمی کند که آماده رویارویی رودررو با رقیب آمریکایی خود باشد.
با این حال، در ورای به اصطلاح صلحطلبی، یک خط قرمز روشن وجود دارد، که با غیرمجاز بودن بیثباتی فدراسیون روسیه در نتیجه شکست نظامی، مترادف است. چنین شکستی نفوذ امپریالیسم ایالات متحده را گسترش می دهد که در نتیجه آن چین، یک شریک ارزشمند در درگیری استراتژیک خود با ایالات متحده و متحدانش را از دست خواهد داد. واضح است که بدون کمک چین در دور زدن تحریم های غرب، روسیه در وضعیت بسیار بدتری از نظر اجرای جنگ قرار میگرفت.
روسیه
روسیه یک قدرت امپریالیستی منطقه ای است. در اختیار داشتن ذخایر عظیم نفت، گاز و سایر مواد خام، پایگاه صنعتی قوی و مجتمع پیشرفته نظامی-صنعتی آن، همراه با ارتش قدرتمند و زرادخانه تسلیحات هستهای آن، همگی دست به دست هم داده و روسیه را به قدرتی جهانی که در برابر امپریالیسم آمریکا قادر به قد علم کردن است، تبدیل کرده است.
از لحاظ تاریخی، اوکراین به طور کامل در اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی ادغام شده بود. پس از احیای سرمایه داری، این پیوندهای اقتصادی باقی ماندند و اوکراین را به یک دارایی اقتصادی کلیدی برای سرمایه داری روسیه تبدیل کردند. پیوندهای فرهنگی و جغرافیایی نیز وجود دارد که بخشی جدایی ناپذیر از ایدئولوژی ارتجاعی شوونیسم بزرگ روسیه است. الیگارش های روسیه کنترل غرب بر رژیم کیف را به عنوان یک تهدید مستقیم اقتصادی، سیاسی و نظامی می دانند. در پشت تبلیغات دولتی روسیه، گروه کرملین علاقه خود را برای بازپس گیری کنترل اوکراین و تحت سلطه در آوردن آن برای اهداف خود پنهان می کند.
حکومت مستقر در واشنگتن روسیه را تهدیدی برای منافع جهانی خود به ویژه در اروپا می داند. نفرت و سوء ظن قدیمی رژیم ایالات متحده نسبت به اتحاد جماهیر شوروی، حتا با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز از بین نرفت. جو بایدن نمونه بارز نسل ”روسوفوب“ها یا روسیه ستیزهاست که از سال های جنگ سرد به جا مانده است.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکایی ها از هرج و مرج سال های یلتسین استفاده کردند تا سلطه خود را در مقیاس جهانی تثبیت کنند. آنها در مناطقی که قبلا تحت تسلط روسیه بود، مداخله کردند، کاری که در زمان شوروی هرگز جرات انجام آن را نداشتند.
نخست، آنها در بالکان مداخله کردند و تجزیه یوگسلاوی سابق را تسریع کردند. تهاجم جنایتکارانه به عراق و افغانستان با مداخله ناموفق در جنگ داخلی سوریه همراه شد که آنها را با روسیه درگیر کرد.
آنها همواره به گسترش کنترل خود بر اروپای شرقی ادامه دادند و ناتو را با به عضویت در آوردن کشورهای متحد المنافع سابق با شوروی مانند لهستان و کشورهای بالتیک گسترش دادند، که خود نقض مستقیم وعدههایی مبنی بر عدم گسترش ناتو حتا «یک اینچ» به شرق، بود.
غربیها یک اتحاد نظامی خصمانه در تهدید علیه مرزهای فدراسیون روسیه را به وجود آوردند. اما در تلاش برای کشاندن گرجستان به مدار ناتو، آنها از خط قرمز عبور کردند. طبقه حاکم در روسیه تحقیر و تهدید شد و از نیروی نظامی برای بازگرداندن گرجی ها به صف استفاده کرد.
یکی از اهداف روسیه از حمله به اوکراین این بود که زور و بازوی خود را به امپریالیسم آمریکا و ناتو نشان دهد.
آمریکا و اروپا
ایالات متحده از درگیری در اوکراین استفاده می کند تا هدف خود را دنبال کند و اروپایی ها را مجبور به قطع روابط خود با روسیه کند، که در نتیجه آن تسلط امپریالیسم آمریکا بر کل اروپا تقویت شود.
پیش از این، طبقه حاکم آلمان در واقع از پیوندهای خود با روسیه به عنوان اهرمی برای تضمین حداقل استقلال نسبی در برابر ایالات متحده استفاده می کرد.
اهرم مهم دیگر آلمان تسلط بالفعل بر اتحادیه اروپا بود که امیدوار بود به عنوان یک بلوک قدرت جایگزین ایجاد کند تا بتواند اهداف و منافع خود را در صحنه جهانی دنبال کند.
تنشهای فزایندهای بین ایالات متحده و اروپا وجود دارد که در واقع با جنگ در اوکراین تشدید شده است، اگرچه این تنشها به طور موقت ترمیم شده بودند، اما لایحه اخیر ایالات متحده که خواستار تحکیم جانبدارانه زیرساختهای صنعتی ایالات متحده شده است، فشار شدیدی را بر تولید صنعتی در اتحادیه اروپا وارد میکند، که در نتیجه آن ما شاهد ظهور دوباره این تنشها هستیم.
تنش های آمریکا با اروپا چیز جدیدی نیست. آنها در طول جنگ عراق و اخیراً بر سر روابط با ایران ظاهر شدند. رهبران فرانسه و آلمان همیشه به روابط نزدیک آمریکا با بریتانیا مشکوک بودند که به درستی آن را "اسب تروآ" آمریکایی در اردوگاه اروپایی می دانستند.
فرانسویها که هرگز جاه طلبیهای خود برای تسلط بر اروپا را پنهان نمیکردند، به طور سنتی در لفاظیهای ضدآمریکایی خود پر سر و صداتر بودند. آلمانیها که در واقع اربابان واقعی اروپا بودند، محتاطتر بودند و واقعیت قدرت را بر لافهای توخالی ترجیح میدادند.
آمریکایی ها فریب نخوردند. آنها آلمان و نه فرانسه را رقیب اصلی خود میدیدند و به ویژه ترامپ بی اعتمادی و بیزاری شدید خود از برلین را پنهان نمی کرد.
سرمایه داران آلمانی به منظور تضمین استقلال خود از واشنگتن، با مسکو رابطه نزدیکی برقرار کردند. این امر "متحدان" آنها در آن سوی اقیانوس اطلس را خشمگین کرد. این خشم امپریالیسم آمریکا، برای سرمایه داری آلمان و اروپا، که از مزایای قابل توجهی در قالب منابع ارزان و فراوان نفت و گاز برخوردار شده بودند، قابل تحمل بود.
اکنون محروم ماندن از این منابع ارزان و فراوان هزینه بسیار بالایی برای راضی نگه داشتن آمریکایی ها است. در دوران ”آنگلا مرکل“، آلمان با سختی و ”کج دار و مریزی“ نقش مستقل خود را حفظ کرد. برای رام کردن و فرمانبری سرمایه داری آلمان، این جنگ در اوکراین بسیار لازم بود.
سبزهای بورژوازی خود را به عنوان سرسخت ترین مدافعان امپریالیسم ایالات متحده معرفی کرده اند.
اما در پشت نمای «وحدت در برابر تجاوز روسیه»، اختلافات باقی مانده است. این موضوع در کاریکاتور گفتگوی دو زن - یکی آمریکایی و دیگری اروپایی - مشخص شد. زن اروپایی با افتخار به اولی میگوید: "خوشحال می شوم که برای کمک به اوکراین تا حد مرگ از سرما بلرزم" و زن آمریکایی با لبخند پاسخ میدهد: ”من هم از یخ زدن تو خوشحال میشوم!"
در واقع، آمریکا از بهانه جنگ برای سفت کردن چنگال خود بر اروپا استفاده می کند. فعلاً این کار موفق بوده است. اما اصلا معلوم نیست صبر آلمانی ها و دیگر اروپایی ها تا کی ادامه خواهد داشت. در این میان، تناقضات ایجاد شده تنها زمانی مشخص می شود که وضعیت اوکراین به حل و فصل برسد.
آمریکا و چین
در دهه بیست میلادی، تروتسکی در یک پیش بینی درخشان اظهار داشت که مرکز تاریخ جهان از مدیترانه به اقیانوس اطلس رسیده است و قرار است از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام برود. این پیش بینی اکنون در برابر چشمان ما به واقعیت تبدیل شده است.
مبنای درگیری بین ایالات متحده و روسیه عمدتاً (البته نه به طور کامل) بر سر اروپا است. اما درگیری میان چین و آمریکا عمدتاً بر سر سراسر اقیانوس آرام است. در دراز مدت، منطقه اخیر نقش بسیار تعیینکننده تری در تاریخ جهان نسبت به کشورهای درجه دو اروپا که وارد یک دوره طولانی مدت افول تاریخی شدهاند، ایفا خواهد کرد.
میدان نبرد اقیانوس آرام بدون شک در آینده پیامدهای مهمی در سراسر جهان را پدید خواهد آورد. تنش میان این دو کشور هر روز بیشتر می شود. نه دموکرات ها و نه جمهوری خواهان این واقعیت را پنهان نمیکنند که چین را اصلی ترین و خطرناک ترین دشمن خود می دانند.
مناسبات تجاری آمریکا در مسیری قرار دارند که منجر به جنگ تجاری با چین میشوند. این کشور محدودیتهای خود را بر صادرات فناوری به چین بیش از پیش تشدید کرده است.
استراتژیست های بورژوازی با خوشبینی زیاد حدس میزنند که چین خود را از روسیه جدا خواهد کرد. در شرایط کنونی، هیچ راهی وجود ندارد که چین از روسیه دور شود یا برعکس، زیرا آنها برای مقابله با قدرت امپریالیسم آمریکا به یکدیگر نیاز دارند.
در حال حاضر درگیری بین ایالات متحده و چین بر روی مسئله تایوان متمرکز شده است. جنگ در اوکراین بلافاصله باعث شد که مسئله تایوان در دستور کار سیاست بینالملل قرار گیرد. پکن مدتها پیش به وضوح اعلام کرد که تایوان را بخشی جدایی ناپذیر از چین میداند.
اما با حمایت از نیروهای ملیگرای تایوانی، افزایش کمکهای نظامی و ممانعت از دسترسی چین به بازار تایوان، آمریکاییها بر تنشهای حول محور این جزیره میافزایند. در عین حال، ایالات متحده سیاست استراتژیک «ابهام آفرینی» را حفظ می کند، یعنی به حمایت از وضعیت موجود در تایوان ادامه میدهد، چرا که به خوبی از این امر آگاه است که خروج از این روند میتواند به یک رویارویی نظامی فاجعه آمیز منجر شود.
سفر غیررسمی ”نانسی پلوسی“ Nancy Pelosi به جزیره تایوان، اقدامی بسیار احمقانه بود، تحریکی بیمعنی که جدیترین نمایندگان امپریالیسم آمریکا و متحدانش را در سراسر آسیا بسیار نگران کرد. آنها خواستار مجبور شدن به انتخاب شریک تجاری از میان طرفهای درگیر نیستند، و بیش از آن، حتا از یک جنگ تجاری نیز اجتناب میورزند.
همچنین "جو بایدن"، که به زیرکی فکری مشهور نیست، توان دریافت آن را داشت، که این امر میتواند به واکنش فوری چین منجر شود، که چنین نیز شد. پکن با رزمایشهای نیروی دریایی و هوایی در اطراف تایوان آغاز به نشان دادن دندان کرد، که در نتیجه آن جنگ لفظی بین دو کشور به سرعت تشدید شد.
جوانب نشان میدهند، که هیچ یک از طرفین مشتاق به رسیدن به نقطه رویارویی نظامی واقعی نیست. مداخله نظامی ایالات متحده با مشکلات بزرگ سپهداری در زمینه لشکرآمایی روبرو خواهد شد و ”شی جین پینگ“ بیشتر نگران حفظ ثبات داخلی است تا درگیر شدن در ماجراجویی های نظامی. ”شی جین پینگ“ پس از «انتخاب مجدد» خود به ریاست حزب کمونیست چین در در بیستمین کنگره این حزب، لحن آشتیجویانهتری در مورد تایوان و ایالات متحده اتخاذ کرده است.
تنها یک بحران بسیار جدی در داخل چین، که بتواند تهدیدی برای سرنگونی رژیم را بوجود آورد، یا اعلام استقلال تایوان با حمایت ایالات متحده، می تواند کفه ترازو را به سوی یک ماجراجویی از طرف چین منحرف کند، که خود با در نظر گرفتن شرایط امروز به سادگی اتفاق نخواهد افتاد.
پس، تعادل ناآرام کنونی میان چین، آمریکا و تایوان برای زمانی که با فراز و نشیب های اجتناب ناپذیر همراه خواهد بود، حفظ خواهد شد. در عین حال، مبارزه بزرگ برای برتری بین ایالات متحده آمریکا و چین تا زمانی که کل آسیا را در بر بگیرد افزایش خواهد یافت، و پیامدهای آن در گستردگی، همه گوی خاکی را فرا خواهد گرفت.
آمریکا، عربستان سعودی و روسیه
جنگ اوکراین همچنین باعث درگیری بین ایالات متحده آمریکا و کشورهایی شد که قبلاً متحدان نزدیک به شمار می رفتند. ایالات متحده از بسیاری از کشورها که به تجارت با روسیه ادامه می دهند و در نتیجه تحریم های اعمال شده ایالات متحده را تضعیف می کنند، عصبانی است. چین آشکارا خواستههای آمریکا را زیر پا میگذارد و امپریالیسم غرب برای متوقف کردن آن، کارآییهای موثری در دست ندارد.
اما هند، که قرار بود هم پیمان آمریکا باشد، همچنین مقادیر زیادی نفت از روسیه با قیمتهای پایین میخرد، و در پی آن، این خریدها را دوباره با قیمتی مناسب به اروپا میفروشد. ”جو بایدن“ در این میان به جز سر تکان دادن، کاری از پیش نمیبرد. و ”مودی“ Narendra Damodardas Modi صدر اعظم هند با شانه بالا انداختن از کنار آن عبور میکند. به هر حال، نفت روسیه بسیار ارزان است.
این نفت و گاز ممکن است برای هند و چین ارزان باشد، اما کمبود جهانی نفت قیمتهای بازار را افزایش داده است ، و همانطور که پیش از این توضیح داده شد، این مناسبات به نفع روسیه تمام شده است.
تنش ها بین عربستان سعودی، بزرگترین صادرکننده نفت خام جهان، و ایالات متحده، بزرگترین مصرف کننده جهان افزایش یافته است. حکومت ریاض با نادیده گرفتن درخواست بایدن برای افزایش تولید نفت به منظور کاهش قیمت جهانی نفت، به توافقی با مسکو برای کاهش تولید با هدف توقف کاهش قیمت ها دست یافت.
همکاری عربستان سعودی با مسکو منجر به خشم شدید کاخ سفید شده است. ”کارین ژان پیر“ Karine Jean-Pierre، سخنگوی کاخ سفید به خبرنگاران گفت که "واظح است" اوپک پلاس "با روسیه همسو شده است".
مناقشه میان سعودی ها و ایالات متحده نشان دهنده تمایل روزافزون دولت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین برای سوء استفاده از درگیری جهانی بین روسیه، چین و ایالات متحده در دفاع از منافع خود و ایجاد توازن میان طرفین است. رفتار اردوغان در ترکیه نمونه دیگری از این امر است.
دنیای چند قطبی؟
مناسباتی را که ما به آنها اشاره کردیم به گمانه زنی های زیادی در مورد جهان «چند قطبی» منجر شده است. فرض بر این است که صعود چین به یک قدرت اقتصادی و نظامی موقعیت یگانه امپریالیسم ایالات متحده را به چالش خواهد کشید.
افزایش سطح چین در برابری با ایالات متحده در طی ده ها سال مورد اظهار نظر بوده است. با این حال، باید تاکید کرد که کاهش سطح ایالات متحده، مقولهای نسبی است. به طور مطلق، ایالات متحده همچنان ثروتمندترین و قدرتمندترین دولت نظامی روی زمین است.
در دهه 1970، گمانهزنیهای مشابهی در مورد ظهور ژاپن وجود داشت، که برخی پیشبینی میکردند طی چند دهه آینده اقتصاد ایالات متحده را پشت سر بگذارد، که هرگز محقق نشد.
رشد انفجاری اقتصاد ژاپن به مرزهای خود رسید و ژاپن وارد دوره طولانی رکود اقتصادی شد. اکنون نشانه هایی وجود دارد که چین ممکن است با تجربه مشابهی روبرو شود.
مدل به اصطلاح چینی در کاهش شدید رشد اقتصادی، به مرور محدودیت های مشابه با تجربه ژاپن را آشکار میکند. در آینده قابل پیش بینی، ایالات متحده موقعیت خود را به عنوان قدرت اصلی امپریالیستی حفظ خواهد کرد. اما مشکلاتی در این رده را همواره با خود به همراه خواهد داشت.
برای نمونه: در قرن نوزدهم، امپریالیسم بریتانیا بر بخش عظیمی از کره زمین تسلط داشت. ناوگان آن بر دریاها تسلط داشتند، اگرچه به طور فزاینده ای توسط قدرت رو به رشد آلمان به چالش کشیده میشد و امپریالیسم آمریکایی هنوز در مراحل اولیه توسعه خود به سر میبرد.
در آن زمان بریتانیا موفق شد به قیمت استعمار سرزمینهای تحت ریاست خود و نقش مسلط خود در تجارت جهانی، به ثروت بزرگی دست یابد. اما و به ناچار، قدرت آن توسط دو جنگ جهانی تضعیف شد و ایالات متحده نقش بریتانیا را به عنوان پلیس جهانی از آن خود کرد. آمریکا این موقعیت را در دوره افول امپریالیسم به دست آورد. نقش پلیس جهانی نقشی بسیار سنگین است.
با وجود ثروت عظیم و قدرت نظامی، ایالات متحده آمریکا اولین شکست نظامی خود را در جنگل های ویتنام متحمل شد. جنگ قبلی کره با تساوی به پایان رسیده بود، که هنوز حل نشده باقی مانده است. ماجراجویی های نظامی در افغانستان، عراق و سوریه همگی با تحقیر و از دست دادن میلیاردها دلار به پایان رسید.
اکنون جنگ در اوکراین - که قرار نیست در آن شرکت فعال داشته باشد، اگرچه در عمل اینطور است - به تخلیه عظیم بیشتری از منابع آمریکا تبدیل شده است، که واکنش قدرتمندی از سوی افکار عمومی آمریکا در برابر ماجراجویی های نظامی خارجی به وجود آوردهاست. این واکنش عاملی قوی علیه پتانسیل جنگ افروزی است.
شکست های تحقیرآمیز متحمل شده در عراق و افغانستان در آگاهی مردم آمریکا حک شده است. آنها از مداخلات و جنگ های خارجی به شدت خسته شده اند، و این عامل قدرتمندی است که فضای مانور بایدن و پنتاگون را محدود می کند.
از سوی دیگر، جناح ترامپ در حزب جمهوری خواه گرایش شدیدی به سمت انزواگرایی نشان می دهد که به طور سنتی عامل قدرتمندی در سیاست آمریکا بوده است.
بی ثباتی عمومی در جهان به طور مداوم تهدیدی برای شعله ور کردن بی ثباتی سیاسی در جامعه ایالات متحده است. تروتسکی اینگونه پیشبینی کرد که ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به عنوان قدرت برتر جهانی ظاهر میشود، اما در عین حال در پایههای آن دینامیت تعبیه شده است.
جنگ و صلح
دوره ای که ما وارد آن شده ایم با افزایش بی ثباتی و اصطکاک بین قدرت ها و بلوک های مختلف برجسته میشود. رفرمیست های راستگرا با برنامه و لفاظی امپریالیسم در باره "دفاع از دموکراسی“ در یک سو قرار گرفتهاند. نیروهای مصطلح به "چپ" همواره سرودهای تجلیلگر برای صلح و برادری میخوانند، که آنرا منوط به حفظ و اجرای منشور سازمان ملل از طرف همان سازمان میدانند.
در حالی که 80 سال از تأسیس سازمان ملل متحد می گذرد، این سازمان در درازای بقا و سوابق خود هرگز از هیچ جنگی جلوگیری نکرده است. بین سالهای 1946 تا 2020، تقریباً 570 جنگ رخ داده است که باعث کشته شدن میلیونها (حداقل 10،477،718) نفر نظامی و غیرنظامی شده است. سازمان ملل صرفا یک فروشگاه تولید هوای گرم از راه دم و بازدم است، که خواستار ایجاد تصوری است که در آن توان حل مشکلات را لاف میزند.
این سازمان، گاهی مسائل کوچکی را حل و فصل میکند که تأثیری در منافع اساسی قدرت های بزرگ نمیگذارد. در بدترین حالتها، که حداقل شامل جنگ کره در دهه 1950، کنگو در دهه 1960 و اولین جنگ عراق در سال 1991 میشود، این سازمان تنها نقش برگ انجیر برای پنهان کردن طرح های امپریالیستی را ایفا کرده است.
در گذشته، تنشهای موجود میتوانست به یک جنگ بزرگ بین قدرتهای بزرگ منجر شود. اما تغییر شرایط جهانی و نه نفوذ یا عملکرد این سازمان، این موضوع را حداقل در حال حاضر در دستور کار حذف کرده است. در هفت دهه گذشته هیچ جنگ جهانی وجود نداشته است، اگرچه، همانطور که اشاره کردیم، جنگ های کوچک فراوانی وجود داشته است.
سرمایه داران برای میهن پرستی، دموکراسی یا هیچ اصل بلندمرتبه دیگری به جنگ نمی پردازند. آنها برای کسب سود، به دست آوردن بازارهای خارجی، منابع مواد خام مانند نفت، و گسترش حوزه های نفوذ، دست به جنگ افروزی میزنند.
یک جنگ هسته ای هیچ یک از چنین مواردی را نشان نمی دهد، بلکه فقط به نابودی متقابل هر دو طرف اشاره دارد. آنها حتی یک عبارت برای توصیف چنین موردی ابداع کرده اند، که
Mutually Assured Destruction (تخریب متقابل تضمین شده) و یا به اختصار MAD نامیده میشود. چنین جنگی به نفع بانکداران و سرمایه داران نخواهد بود.
یکی دیگر از عوامل تعیین کننده مخالفت تودهها به ویژه - اما نه منحصرا - در ایالات متحده آمریکا با جنگ است. بر اساس یک نظرسنجی، تنها 25 درصد از جمعیت ایالات متحده طرفدار مداخله نظامی مستقیم در اوکراین هستند؛ یعنی اینکه اکثریت قاطع مردم با چنین عملکردی مخالف هستند.
این حقایق، و نه عشق به صلح، و یقیناً نه احترام به سازمان ملل متحد، مانع از اعزام نیروهای ایالات متحده به رویارویی مستقیم با ارتش روسیه در اوکراین شده است.
البته، برخی از ژنرالهای آمریکایی، که باید آنها را خِنگ یا شاید نامتعادل نامید، فکر میکنند که جنگ با روسیه یا چین، و یا هر دو، گزینه خوبی است، حتی اگر این کارکرد به بهای نابودی گوی خاکی، زمین باشد.
اما، همانطور که فردی برای دفاع از دارایی خود یک سگ نگهبان شرور را با زنجیر در مهار خود نگه میدارد، چنین افرادی تحت کنترل هستند. و تا زمانی که چشم انداز به قدرت رسیدن یک هیتلر آمریکایی را نداشته باشیم، هیچ سیاستمدار یا شخصیت ارتشی تمایلی به امضای یادداشت خودکشی دسته جمعی به نام مردم آمریکا را نخواهد داشت.
حتا اگر با تمام اینها و شرایط کنونی یک جنگ جهانی را منتفی بدانیم، اما جنگهای «کوچک» و جنگهای نیابتی زیادی مانند جنگ اوکراین وجود خواهند داشت. این امر بر نوسانات عمومی میافزاید و بر شعله های بی نظمی جهانی نیز.
ایالات متحده آمریکا
ثبات وجودی وضعیت در ایالات متحده آمریکا مدیون تقسیم قدرت میان دو حزب بورژوایی، یعنی جمهوری خواهان و دموکرات ها بود. همانند آونگ ساعت دیواری در تناوب، این دو غول سیاسی از تاریخی نزدیک به یک صد سال پیش نیروی برتر دولت را در دورهای به دست میگرفت.
به نظر می رسید همه چیز بدون اصطکاک محسوس به کار خود ادامه میدهد. اما اکنون، آن نظم پیشین جای خود را به یکی از خشن ترین آشفتگیهای محسوس داده است.
سال های ترامپ با شدتی غیرقابل پیش بینی به برجستگی خودنمایی میکرد. امتناع او از پذیرش انتقال قدرت، یا حتی اعتراف به اینکه ممکن است در انتخابات شکست بخورد، شرایط را برای حمله 6 ژانویه 2021 به کنگره توسط گروهی از حامیان خشمگین او ایجاد کرد. این رویدادها منادی دوره جدیدی از تحولات خشونت آمیز در جامعه آمریکا بوده است.
بر پایه پیش بینی مفسران متعهد اقتصادی، ایالات متحده در سال 2023 با رکود مواجه خواهد شد. نرخ تورم سالانه برای ایالات متحده اکنون بیش از 8 درصد است که بالاترین میزان در 40 سال گذشته بوده است. فدرال رزرو، همانگونه که در بالا به آن اشاره شد، به تدریج نرخ های بهره را افزایش داده است و نرخ وام مسکن را به بالاترین حد در 15 سال گذشته رسانده، که به سطحی برابر با 7 درصد رسیده است. این نرخ در مقایسه با سال 2021 افزایشی نزدیک به 4 درصد را به ثبت میرساند.
در عین حال، بدهی ملی ایالات متحده از مرز 31 تریلیون دلار عبور کرده است. با افزایش شدید نرخ بهره، این امر فشار زیادی را بر امور مالی ایالات متحده وارد خواهد کرد، که در نتیجه آن ایجاد شغل بسیار کُند شده است و بیکاری رو به افزایش گذاشته است.
چنین روندی رکود یا کاهش استانداردهای زندگی برای میلیون ها آمریکایی را به همراه داشته، که شواهد نشان از دراز مدت بودن آن دارند. توان خرید مردم از دهه 1970 راکد مانده است، و در کنار آن میلیونها شغل تولیدی طی دههها نابود شدهاند.
این موضوع کاهش محبوبیت دموکراتها را توضیح میدهد که زمانی به عنوان «پشتیبان کارگر» تلقی میشدند. مساله مهمتر در کنار آن این است، که چرا شخصیتی مانند ترامپ میتواند از خشم عمومی علیه لایهای از طبقه کارگر به نفع جناح خود استفاده کند.
با این حال و با وجود کمبود محبوبیت بایدن، انتخابات میان دوره ای 2022، پیروزی ”ترامپیسمی“ را که بسیاری انتظار آن را داشتند، به همراه نیاورد و بسیاری از نامزدهای ترامپ شکست خوردند. یکی از دلایل اصلی آن را میتوان واکنش به لغو مصوبه دادگاه عالی معروف به «رو در برابر وید» Roe vs Wade (قانون حمایت از آزادی زنان مصوبه سال 1973 برای انتخاب انجام سقط جنین بدون محدودیتهای مفرط دولتی)، دانست.
باید دید که آیا ترامپ نمایندگی ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه را بدست میآورد، و یا توسط ”ران دیسانتیس“، فرماندار وقت فلوریدا که خود را به عنوان نامزد "ترامپیسم بدون ترامپ" معرفی کرده، کنار گذاشته خواهد شد. اگر ترامپ به خواسته خود نرسد، ممکن است زمینه ساز انشعاب در حزب جمهوری خواه شود.
نارضایتی گسترده
وجود و گسترش نارضایتی عمومی خود را در هر نظرسنجی، یکی پس از دیگری بیشتر نمایان میکند.
برای نمونه میتوان به نظرسنجی دانشگاه کالیفرنیا در سال 2022 اشاره کرد،که در آن بیش از نیمی از آمریکایی ها معتقد به ”یک جنگ داخلی قریب الوقوع در ایالات متحده هستند“. در نظرسنجی دیگری، 85 درصد از آمریکایی ها معتقدند که این کشور در مسیر اشتباهی قرار دارد. 58 درصد از رای دهندگان آمریکایی "معتقدند که سیستم حکومتی آنها کار نمی کند...".
این روحیه عمیق نارضایتی بارزترین بیان خود را در جنبش زندگی سیاه پوستان، در سال 2020 نمایان کرد، که از حمایت 75 درصد جمعیت برخوردار بود. اما این رادیکالیزه شدن تا حدی توسط ”سیاست های هویتی“ منحرف شده است.
سیاستمداران راست افراطی و لیبرالها برای تحریک حامیان خود از فریبکاری به نام ”جنگ فرهنگی“ استفاده میکنند. تنها راه مبارزه با این سم پاشی و نفاق افکنی میان زحمتکشان با فرهنگهای مختلف در مبارزه متشکل طبقاتی گنجانده میشود.
تشکل زحمتکشان
نیاز مجدد برای پاسخ به فشارهای روزافزون بر زندگی کارگران در موجی از انسجام تشکیلاتی مانند اتحادیههای کارگری تبلور یافته است. این تشکلات کارگری در شرکتهایی مانند آمازون و استارباکس برای دستیابه به مطالبات خود دست به اعتراضات متشکل زدهاند، بیش از آن این تشکلات با امواج اعتصابی ایالات متحده را تحت تأثیر قرار داده است. برای نمونه بارز میتوان از «Striketober 2021» ”اعتصابات ماه اکتبر 2021“ یاد کرد. این فعالیتهای اعتصابی همچنان به رشد خود ادامه می دهند.
آمار اخیر نشان از حمایت 71 درصدی مردم ایالات متحده از اتحادیههای کارگری دارند که بالاترین سطح حمایت آنها از دهه 1960 را رقم میزند. این حمایت در میان جوانان از ارقام بالاتری پرده برداری میکنند. حتا گروه سنی میان 18 تا 34 سال از حامیان ترامپ، به میزان 71 درصد با انگیزه های اتحادیههای کارگری در آمازون احساس همدردی دارند.
جنبش به سوی اتحاد با کارگران، عمدتاً از سوی جوانان، نخستین نشانه واقعی از احیای مبارزه طبقاتی است. این کمپینهای تشکل طلب توسط کارگران جوان دارای ابتکار عمل و جسور که دارای مناسبات کمتری با جنبش سنتی سندیکایی هستند، هدایت میشوند. آنها بخشی از نسل جدیدی از مبارزین طبقاتی هستند که در سراسر ایالات متحده به سوی استحکام تشکلات کارگری پیش میروند و به تندی به سوی جذب جناح چپ حرکت می کنند.
در این میان بی اعتمادی فزاینده ای نسبت به همه احزاب موجود، به ویژه دموکرات ها در حال رشد است. این اوضاع تحلیلی عینی برای بحران ریاست جمهوری ”بایدن“ را به تصویر میکشد. بدین ترتیب مردم از توان و خواست او برای حل مشکلات روزافزون طبقه کارگر و جوانان، از تورم گرفته تا جنگ در اوکراین، از تاثیر فزاینده و ویرانگر تغییرات آب و هوایی تا کمبود مسکن ارزان قیمت، ناامید هستند.
این امر نشان بیاعتمادی عمومی به دولت ”بایدن“ و دموکراتها در میان لایههای وسیعی از مردم است. تکامل بیشتر مبارزه طبقاتی راه را در نقطه ای معین برای ظهور یک حزب ثالث بر اساس طبقه کارگر باز خواهد کرد. این یک تغییر اساسی در کل وضعیت موجود خواهد بود.
چین
چین به عنوان یکی از محرکههای پیشران اقتصاد جهانی، اکنون به مرزهای محدودیتهای خود رسیده است و در حال تبدیل شدن به نقطه مقابل خود است. اقتصاددانان بورژوا با هشدارهای فزاینده تحولات چین را دنبال می کنند.
در بازارهای آزاد غرب، که نقش دولتها به گونه روزافزون در اقتصاد کلان کمرنگتر میشود، بحرانهای مالی میتوانند به طور ناگهانی بروز کنند و دولتها و سرمایهگذاران را غافلگیر کنند. اما در چین، جایی که دولت هنوز نقش مهمی در اقتصاد بازی میکند، دولت میتواند سرمایههای سیاسی و مالی را تا حد بسیار بالاتری به کار گیرد تا بحران را کاهش دهد یا بروز آنرا به تعویق بیاندازد.
در واقع به تعویق انداختن بروز و یا کاهش شدت آن، نشان از تظاهر به ثبات را تداعی میکند و یا اعمال یک توهم است. از آنجایی که چین راه سرمایه داری را انتخاب کرده و اکنون کاملاً در بازار جهانی سرمایه داری ادغام شده است، تابع همان قوانین اقتصاد بازار سرمایه داری است.
یکی از عوامل کلیدی تسکین اقتصاد جهانی از پس بحران کم نظیر جهانی 2008، حجم عظیمی از پول تزریق شده توسط دولت چین به اقتصاد جهانی بود.
در این راستا سخن از مبالغی به میزان صدها میلیارد دلار است، که بخش اعظم آن به پروژه های عمرانی و زیربنایی اختصاص یافت. آنچه اکنون ما شاهد آن هستیم پایان آن مدل، یعنی پایان تاثیر مُسکن تزریق شده است. در پس این روند، اقتصاد چین در حال کند شدن است. نرخ رشد ناچیز 2.8 درصدی در سال 2022 پایین ترین سطح رشد را از سال 1990 را نمایان کرد. در سال 2021 تولید ناخالص ملی با نرخی معادل 8.1 درصد رشد به ثبت رسیده بود.
بخش بزرگی از این سرمایه گذاری به ”سهام تأمین مالی دولت محلی“ اختصاص یافت که کوه عظیمی از بدهی برابر با 7.8 تریلیون دلار ایجاد کرده است و ثبات کل اقتصاد چین را تهدید می کند. مقدار زیادی از این بدهی ها به عنوان بخشی از بخش بانکداری سایه نیمه قانونی پنهان است که شرکت های دولتی و بانک ها به شدت با آن درگیر هستند.
مقدار زیادی از این بدهیها به عنوان بخشی از بانکداری در سایه با عناصر منسجم در درزهای گُشاد قوانین مالی پنهان شدهاند. این بخش مالی در چین به گونهای مرموز در شرکت های دولتی و بانک های این کشور در هم آمیخته هستند.
این بدهی معادل تقریباً نیمی از کل تولید ناخالص ملی چین در سال 2021 را تشکیل میدهد، که به طور تقریبی دو برابر میزان اقتصاد آلمان برآورد میشود، که شاخص کاهش درآمدهای دولت محلی است، که در نتیجه آن، تلنگُر به ”دومینوی“ ویرانی را به طور فزاینده ای محتمل تر میکند.
مداخله دولت در اقتصاد سرمایه داری امروز جهانی فقط در خدمت مخدوش کردن مکانیسم بازار است، اما نمی تواند تناقضات اساسی آن را برطرف کند؛ در نتیجه مداخله دولت میتواند یک بحران را به تعویق بیندازد، اما زمانی که بحران ظهور کند (که دیر یا زود باید انتظار آن را داشت) شخصیتی انفجاری، مخرب و غیرقابل کنترل خواهد داشت.
سقوط مالی در چین تأثیر مخربی بر اقتصاد جهانی در فراگیری خواهد داشت. همچنین وضعیتی انفجاری در داخل چین ایجاد خواهد کرد.
همیشه فرض بر این بوده است که چین برای حفظ ثبات اجتماعی به نرخ رشد سالانه حداقل 8 درصدی نیاز دارد. بنابراین این میزان، نرخ رشد 2.8 درصدی بسیار کوچکتر از انتظار است. یک بحران اقتصادی بزرگ، ناشی از فروپاشی بازار املاک، زمینه را برای تحولات اجتماعی بزرگ فراهم می کند.
فروپاشی تعادل اجتماعی در چین
طبق قوانین پیشین حزب کمونیست چین، ”شی جین پینگ“ باید در کنگره سال 2022 این حزب از سمت رهبری کناره گیری میکرد، اما در عوض او در این مسند به جا ماند. در این چارچوب است که ما باید کنگره حزب کمونیست چین را براورد کنیم، جایی که ”شی“ کنترل خود را بر قدرت گسترش داد.
تصادفی نیست که ”شی“ تمام قدرت را در دستان خود متمرکز کرده است. چین یک دولت توتالیتر، وارث دولت منحط کارگری است که اقتصاد بازار سرمایه داری را با عناصر کنترل دولتی ترکیب می کند.
در یک دولت توتالیتر، که در آن همه منابع اطلاعاتی به شدت کنترل میشوند و همه اشکال مخالفت به طرز بیرحمانهای سرکوب میشوند، تا زمانی که ناگهان همه چیز فوران کند. در چنین شرایطی، پیش از وقوع جنبش، مُسلماً بسیار دشوار است که بدانیم در زیر پوسته جامعه چه میگذرد.
ما شاهد خیزشهایی مانند مبارزه کارگران ابرکارخانه ”فاکسکان“ Foxconn در شهر ”ژنگژو“ و تظاهرات ملی ضد قرنطینه در نوامبر 2022 بودهایم. این خیزشها که ظاهراً از ناکجاآباد تشعشع یافتهاند، شکلی انفجاری به خود گرفتند؛ برای نمونه اعتراضات ضد قرنطینه، در عرض چند ساعت به صدها نقطه در سراسر کشور گسترش یافت. این رویدادها نشانه آغاز فروپاشی تعادل اجتماعی در چین است.
البته که حاکمان و خادمین آنها به خوبی از این موضوع آگاه هستند. این کشور دارای یک دستگاه سرکوبگر قدرتمند و شبکه عظیمی از جاسوسان و مخبران است که در هر کارخانه، اداره، بلوک آپارتمان، مدرسه و دانشگاه حضور فعال دارند.
تراز هزینه سالانه امنیت داخلی (خوانده شود هزینه سرکوب فیزیکی، ذهنی و رسانهای) بالاتر از هزینه دفاع ملی را تشکیل میدهد، با این حال هر دو در حال افزایش هستند. ”شی“ و دار و دسته او به خوبی از خطرات عظیم ناآرامیهای مردمی آگاه هستند و اقداماتی را برای پیشبینی آن انجام میدهند. علیرغم اینکه در اعتراضات یاد شده، تنها صدها نفر در شهر های مختلف شرکت داشتند، صنعت بسیار پیشرفته سانسور آنلاین رژیم، نتوانست از انتشار اطلاعات در مورد اعتراضات اخیر جلوگیری کند. پس یک جنبش توده ای طبقه کارگر توان چیرگی بر این نظام را خواهد داشت.
اگر جنبش اعتراضی توده ای 2019 در هنگ کنگ با سرکوب به زیر پوسته جامعه کشانده نمیشد، به زودی به سرزمین اصلی سرایت میکرد.
گستره باشکوه آن جنبش - قبل از ربوده شدن و هدایت آن به کور راه توسط نخبگان لیبرال طرفدار غرب - به انسان یک تصور مختصر از انقلاب پرولتری در چین را میداد،
ناپلئون بناپارت گفته است: «چین یک اژدهای خفته است. بگذار چین بخوابد، زیرا وقتی بیدار شود، دنیا را تکان خواهد داد.» حقیقت زیادی در این گفته وجود دارد. اما ما در اینجا باید یک تغییر کوچک را در این گذاره بگنجانیم:
پرولتاریای چین بزرگترین و بالقوه قوی ترین در جهان است. در واقع مانند اژدهای خفته ای است که در شرف بیدار شدن است. و وقتی این اتفاق بیفتد، واقعاً دنیا را تکان خواهد داد.
یک انفجار اجتماعی عظیم در چین در حال آماده شدن است، اگرچه نمی توان گفت که چه زمانی رخ می دهد. اما یک چیز را می توان با قطعیت مطلق پیش بینی کرد. این انفجار زمانی رخ خواهد داد، که ما کمترین انتظار را از آن داشته باشیم.
و هنگامی که آغاز شود، هیچ توقفی وجود نخواهد داشت. هیچ مقدار سرکوب یا ارعاب کافی نخواهد بود. درست مانند زمانی که رودخانه ”یانگ تسه“ از سواحل خود طغیان می کند، چنین جنبشی همه چیز را در جلوی راه خود جارو خواهد کرد.
اروپا: گرایش های گریز از مرکز
تا زمانی که شرایط رونق در تداوم باشد، می توان انسجام اتحادیه اروپا را مسلم دانست. اما آن شرایط مساعد ناپدید شده اند. و شروع نابسامانی های اقتصادی و مالی منجر به حمایت گرایی ”پروتکتیونیسم“ و ملی گرایی اقتصادی بیشتر خواهد شد.
بافت شکننده اتحاد اروپا در شرایط رکود عمیق اقتصادی تا حد نابودی به آزمون گذاشته خواهد شد. گرایش های گریز از جهانی شدن، نشان از تحلیل روزافزون اتحادیه اروپا دارند.
اروپای جنوبی ضعیف ترین حلقه در زنجیره اتحادیه است و آبستن اختلال و بی ثباتی جدی سیاسی است. تداوم ضعف مالی یونان و ایتالیا ممکن است باعث فروپاشی پول واحد اروپا شود. در این میان، قویترین کشورها نیز دچار سستی روزافزون هستند. این روندها به ناچار شدیدتر خواهند شد، که فشار زیادی بر بافت شکننده اتحاد اروپا وارد میکنند.
نفاق در اروپا
این بحران خطوط گسل عمیقی را که بین کشورهای مختلف عضو اتحادیه اروپا وجود دارد، آشکار کرده است. حتی قبل از جنگ اوکراین و همهگیری، اقتصاد اروپا کند شده بود و تنشها بین کشورهای اتحادیه اروپا رو به افزایش داشت. بارزترین نشانه در این مقوله خروج بریتانیا بود که بسیاری از مشکلات را حل نشده باقی گذاشت. در اینجا باید اشاره شود، که روابط با بریتانیا تنها بنمایه سایش در اتحادیه اروپا نبودهاست.
در نتیجه جنگ اوکراین و تهدید به قطع گاز روسیه به اروپا، اتحادیه اروپا با یک فاجعه اقتصادی تهدید میشود. سرمایه داران هر کشور اروپایی در تلاش هستند تا اقداماتی را به نفع خود انجام دهند.
همبستگی کشورهای اروپایی در این زمینه نمایی بسیار کم رنگ به خود گرفته است.
جنگ در اوکراین باعث ایجاد اختلافات جدی در اتحادیه اروپا شده است. همانطور که گفته شد، لهستان و کشورهای بالتیک در این میان از صریح ترینها هستند. اما ”ویکتور اوربان“ رئیس دولت مجارستان منتقد صریح تحریم های غرب علیه روسیه بوده است و مجارستان از روابط بسیار خوبی با رئیس جمهور روسیه برخوردار است. در نتیجه، مجارستان اکنون در اروپا پایین ترین قیمت گاز را پرداخت میکند.
زمانیکه ”اوربان“ با کنایه زنی گفت، «در بحث انرژی، ما کوتوله هستیم و روسیه یک غول است. یکی از کوتولهها یک غول را تحریم می کند و همه ما از مرگ آن کوتوله شگفت زده میشویم.»، که باعث رسوایی سران اتحادیه اروپا شد، در اشتباه نبود.
بسته حمایتی آلمان از شرکت های انرژی بلافاصله واکنش شدید تعدادی از کشورهای اتحادیه اروپا را برانگیخت که خواستار واکنش مشترک اتحادیه اروپا به بحران انرژی هستند. نخستوزیر مجارستان هشدار داد که بسته حمایتی برنامهریزی شده آلمان معادل «آدمخواری» است و اتحاد اتحادیه اروپا را در زمانی که کشورهای عضو به دلیل جنگ در اوکراین تحت فشار شدید اقتصادی قرار دارند، تهدید میکند.
یکی از مشاوران ارشد ”جورجیا ملونی“ Giorgia Meloni نخست وزیر ایتالیا در واکنش به این عمل آلمان گفت: «این اقدامی دقیقاً عمدی، توافق نشده، به مشاوره گذاشته نشده است، که دلایل اتحادیه را تضعیف می کند.» عکسالعمل ”امانوئل مکرون“ بیشتر دیپلماتیک بود، اما اصل موضوع را نشان گرفت و یاد آور شد، که «ما نمیتوانیم به سیاستهای ملی پایبند باشیم، زیرا این باعث ایجاد انحراف در قاره اروپا میشود».
با این وجود، وزیر دارایی آلمان، ”روبرت هابک“ Robert Habeck، در دفاع از بسته کمکهای انرژی این کشور، با یک هشدار جدی پاسخ داد: «اگر آلمان یک رکود واقعاً عمیق را تجربه کند، کل اروپا را با خود به پایین میکشاند.»
در اصل مناقشه بر سر این است که آیا آلمان از کشورهای سرمایه داری ثروتمند در شمال اروپا آمادگی پرداخت صورت حساب اقتصادهای سرمایه داری فقیرتر شرق و جنوب اروپا را دارد،
نشانه های نارضایتی فزاینده از کل موقعیت موجود با گذر زمان روشنتر میشوند. ”فایننشال تایمز“ مقالهای را با این عنوان منتشر کرد: «آلمان هزینه آنرا میپردازد: تظاهرات ضد جنگ در سراسر اروپای مرکزی گسترده شده است». این گزارش از رشد نگران کننده تظاهرات ضد جنگ و طرفدار روسیه در آلمان و سایر کشورهای اروپای شرقی خبر داد.
تعداد تظاهر کنندگان در این مرحله از صدها نفر بیشتر نبودند، اما با ورود به سرمای زمستان و روبرویی با هزینههای سرسامآور انرژی، خشم بسیاری از مردم افزایش خواهد یافت، و تنش های اجتماعی ناشی از آن، بافت ظریف سیاسی آلمان را تهدید خواهد کرد.
در جمهوری چک نیز، در 3 سپتامبر 2022، بین 70000 تا 100000 نفر در میدان Wenceslas در پراگ تظاهرات کردند و خواهان استعفای دولت ائتلافی راستگرای طرفدار ناتو به نخست وزیری ”پتر فیالا“ Petr Fiala شدند. در کنار این خواست، معترضان شعارهایی در مخالفت با افزایش هزینه های زندگی و دخالت ”جمهوری چک“ در جنگ نیابتی ناتو با روسیه سر دادند.
همچنین حمایت ایتالیا از جنگ را نمی توان مسلم دانست. در حالی که ”ملونی“ موضع «مسئولانه» طرفدار غرب را در مورد جنگ اتخاذ کرد، شرکای ائتلافی او ”سالوینی“ و ”برلوسکونی“ آهنگ متفاوتی را نواختند و ”سالوینی“ خواستار پایان دادن به تحریمها علیه روسیه شد، در این میان ”برلوسکونی“ آشکارا دوستی خود با ”ولادیمیر پوتین“ را به رخ کشید.
آلمان
گستره بحران جهانی سرمایه داری سایه خود بر آلمان را نیز آشکار کرده است. جنگ در اوکراین بیخوابیهای بیمارگونه را برای طبقه حاکم آلمان نسبت به شکنندگی واقعی امپریالیسم این کشور ایجاد کرده است.
آلمان برای چندین دهه نیروگاه صنعتی اروپا بود. سرمایه داری آلمان تحت هدایت 15 سال تصدی صدراعظم آنگلا مرکل، با موفقیت راه خود را برای عبور از بحران 2008 یافت.
قابلیت رقابت سرمایهدرای آلمان به بهای اسارت بیشتر طبقه کارگر توسط اصلاحات ضد کارگری، مانند ”هارتز “ Hartz IV و تضعیف قانونی حمایت شغلی از کارگران، که در سال 2004 توسط دولت سوسیال دموکرات ”گرهارد شرودر“ اجرا شد، تقویت شد. طبقه حاکم آلمان نیز از احیای سرمایه داری در اروپای شرقی برای گسترش نفوذ خود به سمت شرق استفاده کرد تا به نیروی کار ماهر ارزانی دست یابد، که شامل دسترسی آسان و نامحدود به منابع نفت و گاز ارزان روسیه نیز میشد. بدینسان سرمایه داران آلمانی مزیت رقابتی بیشتری نسبت به رقبای خود یافتند.
در نتیجه آن صادرات به بقیه کشورهای اتحادیه اروپا، ایالات متحده و چین در دهه بعد رونق یافت و آلمان موقعیت خود را به عنوان یک ابرقدرت تجارت جهانی تقویت کرد.
سطح نسبتاً پایین بدهی دولتی، کنترل بر ”یورو“ و موقعیت برجسته آلمان در نهادهای اتحادیه اروپا، به طبقه حاکم آلمان امتیازات بیشتری برای مانور جهت حفظ ثبات اجتماعی داخلی داد، که با هزینه ضرر و زیان بقیه اروپا بدست آمد.
با این حال، تمام نقاط قوت "مدل آلمانی" به نقطه مقابل خود تبدیل می شود. تجارت جهانی رو به رکود روزافزون در سال 2019، که به واسطه همهگیری کووید تشدید شده و در متعاقب آن باعث جابجایی زنجیره تأمین مواد خام، کاهش تأمین قطعات الکترونیک، افزایش هزینههای حمل و نقل، و همچنین تعویق در تولید و تضعیف صادرات آلمانی خودرو، ماشینآلات و مواد شیمیایی شده است.
تأثیر جنگ اوکراین این واقعیت را برجسته کرد که آلمان از قدرت اقتصادی یا نظامی کافی برای پیگیری منافع استراتژیک خود در هنگام رویارویی با قدرت های اقتصادی و نظامی بزرگتر برخوردار نیست.
بسته 100 میلیارد یورویی هزینه های نظامی اضافی اعلام شده توسط ”اولاف شولز“، صدراعظم آلمان، تأییدی بر این واقعیت بود، اما این امر تنها به سود مجتمع صنعتی-نظامی تمام میشود.
فشارهای بی امان امپریالیسم ایالات متحده، سرمایه داران آلمانی را مجبور کرد تا خود را از شبکه به دقت ساخته روابط تجاری روسیه و آلمان، سرمایه گذاری های مشترک و سرمایه گذاری های مستقیم به واسطه تقبل هزینههای زیاد خارج کرده و این روابط قطع شود.
علیرغم تلاشهای آلمان برای عقبنشینی و طفره رفتن از اقداماتی که مستلزم رویارویی مستقیم با روسیه بود، پویایی جنگ به طور اجتنابناپذیری اقتصاد آسیبپذیر و وابسته آلمان را در معرض انتقامجویی شدید روسیه از طریق قطع کامل منابع انرژی قرار داد.
این وضعیت، همراه با انفجار تورم، قطعاً پیامدهای عمیقی بر ثبات سیاسی و اجتماعی سرمایه داری آلمان خواهد داشت. دوره آتی ناگزیر تضادهای شدید طبقاتی را آشکار خواهد کرد، و همراه با آن سیاست های مماشاتگری سوسیال دموکراسی و رهبران اتحادیههای کارگری را تضعیف خواهد کرد.
طبقه کارگر در مواجهه با تضعیف پر شتاب استانداردهای زندگی، زیر پُتک تورم افسارگسیخته و افزایش هزینه های انرژی، مجبور به مقابله خواهد شد. هر تلاشی از سوی بوروکراسی اتحادیه های کارگری برای پایبندی به روش های قدیمی مشارکت اجتماعی، اقتدار آنها را بیشتر تضعیف خواهد کرد.
تلاشها برای تجمع طبقه کارگر در حمایت از طبقه سرمایه دار، مانند سخنان ”یواخیم گاوک“ Joachim Gauck، تنها رئیسجمهور (میان سالهای 2012 تا 2017 ) آلمان فدرال ”بدون تعلق حزبی“، که از آلمانیها میخواهد «برای آزادی هم که شده، تن به منجمد شدن در سرما بدهند»، هم اکنون با چنین مفاهیم توخالی همراه شده است، که نشان از محدودیت شدید در گزینه دارد. در این زمینه تظاهرات ضد جنگی که به آن اشاره کردیم هشداری جدی است. گرایش اجتناب ناپذیر به سمت گسست از ”مشارکت اجتماعی“ و انفجار مبارزه طبقاتی در این زمینه ضمنی است، زیرا گزینه های طبقه حاکم در حال اتمام است.
ایتالیا
روی کار آمدن دولت محافظه کار ”ملونی“ تحولی عمیقاً نگران کننده برای بورژوازی و امپریالیسم ایتالیا بود.
ایتالیا که در حال حاضر در رکود است و تورم در بالاترین سطح خود در 40 سال گذشته بوده است، بار بدهی عظیمی معادل 2.75 تریلیون یورو، به میزان 152 درصد از تولید ناخالص ملی دارد که با افزایش نرخهای بهره، خطر تبدیل شدن به معضل بزرگتری را در پی دارد.
موفقیت جناح ”ملونی“ و او در انتخابات به این دلیل بود، که او در خطی خارج از دولت ”ماریو دراگی“ ایستاد. ”دراگی” یک بورژوا بود، با این حال او با مشکلی مواجه بود، که در آن همه احزاب ائتلاف او در انتخابات متحمل ضررهای سنگین شدند.
”ملونی“ پیشتر از آن یک نژادپرست متعصب و یک مرتجع افراطی است، اما این مهم دال بر «بازگشت به فاشیسم» در ایتالیانیست. همانطور که نرخ ممتنع 40 درصدی آمار نظرسنجی آن را تأیید میکند، بیاعتمادی فزایندهای نسبت به همه احزاب وجود دارد.
آرای کلی ائتلاف جناح راست افزایش پیدا نکرد، اما تعداد زیادی از آرا از احزاب برلوسکونی و ”لگا“ Lega به ”فراتلی د-ایتالیا“ Fratelli d'Italia منتقل شدند. در واقع، تنها یک نفر از هر شش نفر از رای دهندگان به ”فراتلی د-ایتالیا“ رای دادند.
بلافاصله پس از انتخابات، ”ملونی“ هر کاری که می توانست انجام داد تا به بازارهای مالی اروپا اطمینان دهد که می توان به او اعتماد کرد و او کمابیش همان سیاست هایی را که ”دراگی“ پیش میبرد، ادامه خواهد داد. بودجه اتحادیه اروپا برای ثبات اقتصاد ایتالیا مشروط به اعمال تدابیر ریاضتی از سوی دولت است.
بحران کنونی با تورم فزاینده، دستمزدهای پایین، نرخ بیکاری بالا، همراه با سیاست های ارتجاعی در مورد مسائلی مانند حقوق سقط جنین، مهاجرت و غیره، محرکی نیرومند برای انفجار مبارزه طبقاتی و اعتراضات کارگران و جوانان است.
فرانسه
مانند همه کشورهای بزرگ سرمایه داری، دولت فرانسه مبالغ هنگفتی را برای جلوگیری از یک بحران بزرگ در طول همه گیری کووید هزینه کرد، و اکنون کسی باید این هزینهها را بپردازد، و واضح است که آن به جز طبقه کارگر فرانسه خواهد بود.
برای ما روشن است، که بورژوازی فرانسه هر بار که تلاش جدی برای حذف دستاوردهای گذشته را پیش گرفته، آن با واکنش ستیزه جویانه کارگران روبرو شده است. زمانی که ”مکرون“ برای اولین بار انتخاب شد، یک سال پس از روی کار آمدن با جنبش جلیقه زردها روبرو بود. او در حال حاضر حتی ضعیف تر از آن زمان است.
حمایت واقعی او در دور اول به سختی شامل 20 درصد از آرای کل رای دهندگان فرانسه بود، چرا که قطبی از افکار عمومی به شدت به سوی جناح چپ (یعنی ”ملانشون“) و قطب بزرگ دیگر به جناح راست (یعنی ”لوپن“) وجود دارد.
بی ثباتی فزاینده چند ماه پس از آن در انتخابات پارلمانی آشکار شد، جایی که جناح ”مکرون“ نتوانست اکثریت مطلق کرسیهای پارلمان را به دست آورد. در نتیجه دولت او یک دولت ضعیف است، که مجبور به سازش و همایش با پارلمانی از هم گسیخته است، و در چنین وضعیتی تحت فشار زیادی برای اجرای برنامه مورد نیاز طبقه سرمایه دار است.
علت پایهای این وضعیت بی ثباتی سیاسی در عمیقتر شدن بحران اقتصادی، همراه با تداوم افزایش تورم، در کنار افزایش نرخهای بهره و افزایش هزینههای وام مسکن میلیونها خانوار، و تهدید افزایش بیکاری در پی تأثیر بحران جهانی سرمایهداری بر فرانسه خودنمایی میکند.
نشانه ای از تغییر خلق و خوی را می توان در اعتصاب چند هفته ای کارگران نفت در اکتبر 2022 مشاهده کرد که توسط «فدراسیون ملی صنایع شیمیایی» Fédération nationale des industries chimiques به اختصار NFIC، از متعهدترین اتحادیه های چپ تشکیل دهنده «کنفدراسیون عمومی کار» Confédération générale du travail به اختصار CGT رهبری می شد. دولت تلاش کرد برای شکست اعتصاب تدابیری اتخاذ کند، اما کارگران نفت علیرغم کمبود سوخت ناشی از اعتصاب، از حمایت اکثریت قاطع مردم برخوردار بودند.
رهبران اتحادیههای کارگری چندین روز سکون در مبارزه را به مناسبت فرصت دهی به دولت جهت برآورده کردن خواستههای کارگران اختصاص دادند، تا در صورت عدم برآورده شدن، کارگران وارد یک مبارزه همه جانبه علیه دولت شوند. برای اعتصاب شکنی در مبارزه علیه ”اصلاحات“ بازنشستگی نیز از همین تاکتیک استفاده شده است. این امر به دولت فرجه کافی داد تا علی رغم بسیج میلیون ها کارگر و جوان، ”اصلاحات“ خود را در چندین نوبت به پیش ببرد.
رهبری اتحادیه کارگری قادر نخواهد بود جنبش را برای مدت نامعلومی عقب نگه دارد. اعتصاب کارگران نفت، جنبش گسترده علیه اصلاحات حقوق بازنشستگی و توسعه یک اپوزیسیون چپ در CGT، پیش بینی هایی هستند که ما میتوانیم برای دوره آینده البته در مقیاسی بسیار بزرگتر انتظار آنرا داشته باشیم. یک لایه رو به رشد طبقه کارگر این فریبکاریهای طبقه حاکم را درک میکند. در این تظاهرات شعار «اعتصاب عمومی» بیش از هر زمان دیگری نمایان بود، که تکراری از ماه مه 1968 را تداعی میکرد.
بریتانیا
”وارن بافت“ Warren Buffett، سرمایهگذار میلیاردر، زمانی این چنین گفت: «تنها زمانی که جزر و مد از بین میرود متوجه میشوید چه کسی برهنه شنا میکند». این توصیف به طرز شگفت انگیزی با موقعیت کنونی بریتانیا مطابقت دارد.
در سال های نه چندان دور، بریتانیا به عنوان باثبات ترین کشور از نظر سیاسی و اجتماعی و احتمالاً محافظه کارترین کشور در اروپا شناخته می شد. اکنون این وضعیت به نقطه مقابل خود تبدیل میشود.
”ریشی سوناک“ Rishi Sunak در پی افتضاح مالی ”لیز تراس“ و اخراج او، به عنوان جانشین او منسوب شد. پس از این انتساب، او قول داد که "اشتباهات" سلف خود را "رفع" کند.
این ”رفع“ که به نیاز فوری به ایجاد تعادل در حساب رسی و از میان بردن حفره های مالی عمومی تفصیر میشود، تنها میتواند به این معنی باشد، که مردم بریتانیا با دوره جدیدی از ریاضت، کاهش درآمد و حمله به سطح زندگی روبرو هستند.
میلیون ها خانوار بریتانیایی مجبور هستند میان پرداخت هزینه برای روشنایی خانه و یا تهیه خوراک یکی را انتخاب کنند. تهدید به تفاوت فاحش میان دارا و ندار هرگز به اندازه امروز آشکار نبوده است، که خود شعله ور شدن آتش کینه و خشم را به همراه خواهد داشت.
نشانه های زیادی دال بر رشد آگاهی در بریتانیا وجود دارد. از جمله اینکه 47 درصد از رای دهندگان به حزب محافظه کار طرفدار ملی شدن آب، برق و گاز هستند که در تضاد مستقیم با سیاست های بازار آزاد دولت محافظه کار است.
پس از سالها حملات بیسابقه به دستمزد و استانداردهای زندگی، کارگران تمایلی به پذیرش هرگونه تحمیل ریاضت بیشتر ندارند، و تضاد بین طبقات هر روز حادتر می شود.
خلق و خوی خشم در تعداد روزافزون اعتصاب ها منعکس می شود: کارگران راه آهن، باراندازها، کارگران پست، جمع آوری زباله ها خواهان اعتصابات سراسری هستند، که توسط معلمان و پرستاران پشتیبانی میشوند. حتا وکلای جنایی در حال آزمون ابزار اعتصاب هستند.
صحبت از اقدام هماهنگ صنعتی در حال افزایش است. آیا اعتصاب عمومی در بریتانیا برگزار می شود؟ پیش بینی این امر غیرممکن است. تنها چیزی که میتوان با اطمینان گفت این است که نه دولت و نه رهبران اتحادیههای کارگری آن را نمیخواهند، اما از آنجایی که همه شرایط عینی برای چنین نتیجهای وجود دارد، این امر اجتناب ناپذیر به نظر میرسد.
فعال شدن مجدد مبارزه اقتصادی یک تحول مهم است. اما محدودیت هایی دارد. تروتسکی خاطرنشان کرد که حتی طوفانی ترین اعتصاب هم نمی تواند اساسی ترین مشکلات جامعه را حل کند، حتا آن اعتصابهایی که موفق بودهاند.
حتا زمانی که کارگران موفق به افزایش دستمزد می شوند، این موفقیت با افزایش بیشتر قیمت ها به سرعت از بین می رود. بنابراین، در مقطعی، جنبش باید بیانی سیاسی پیدا کند. اما چگونه این امر محقق می شود؟
کارگر و محافظهکاران
برای مدتی، حزب کارگر بریتانیا تحت رهبری ”جرمی کوربین“ به شدت به سمت چپ گرایش یافته بود. در واقع، طبقه حاکم کنترل هر دو حزب اصلی را از دست داده بود. حزب کارگر رویکردی به چپگرایان اصلاح طلبان و محافظهکاران رویکردی به راستگرایان پشتیبان ”برگزیت“ تمایل یافته بودند.
در نتیجه چیزی که حتی خوشبینترین ناظران بورژوازی آن را تقریباً غیرممکن میدانستند، پیش آمد، که در آن چپگرایان تسلیم شرمآور جناح راست حزب کارگر شد، که اکنون نیز سکان این حزب را بدست دارد.
اکنون محافظهکاران بیاعتبار و درگیر بحران هستند. آنها به چندین جریان مختلف تقسیم شدهاند و به طور فزایندهای تضعیف شدهاند. با بالا رفتن فشارهای بحران، دقیقاً در زمانی که طبقه حاکم برای انجام حملات خود به کارگران به یک دولت متحد نیاز دارد، این جریانها روبروی یکدیگر قرار میگیرند.
سیاستهای دولت جدید نشاندهنده ترکیبی از کاهش و افزایش مالیات است که نه تنها بر کارگران بلکه بر لایههای گسترده قشر متوسط تأثیر میگذارد، که میتواند به دستورالعملی برای مبارزه طبقاتی تبدیل شود. در این مرحله، هر کاری که محافظهکاران انجام دهند، اشتباه خواهد بود.
دولت جدید محافظهکاران تلاش میکند از برگزاری انتخابات زودهنگام اجتناب کند، زیرا میداند که نابود خواهند شد، و حزب کارگر به قدرت خواهد رسید. البته این انتقال قدرت نه به خاطر عملکرد به نفع طبقه کارگر ”کییِر رادنی استارمر“ Keir Rodney Starmer ریاست کنونی حزب کارگر خواهد بود، بلکه به رغم او.
به نوبه خود، ”استارمر“ چندان مشتاق ریاست یک دولت با اکثریت از حزب کارگر نیست، زیرا این امر او را از هر بهانه ای برای عدم اجرای سیاست هایی در راستای منافع طبقه کارگر محروم می کند. سیاست او این است که انتظارات را کم کند و تا حد امکان تشنگی زحمتکشان را با وعده تسکین دهد.
حتی منتفی نیست که انشعاب آشکاری در حزب محافظه کار وجود داشته باشد، با جدا شدن جناح راست برای تشکیل یک حزب جدید ”برگزیت“، احتمالاً همراه با ”نایجل فاراژ“ Nigel Farage. این می تواند به تشکیل «دولت وحدت ملی» با حزب کارگر در اتحاد با لیبرال ها و میانه روهای محافظه کار منجر شود.
شاید طبقه کارگر مجبور به آزمونهای دردناکی در مکتب ”کییِر“ و همچنین جناح دست راستی که اکنون حزب کارگر را کنترل میکند، بیاموزد.
جناح راست حزب کارگر به منظور جلوگیری از هرگونه احتمال تکرار ماجرای کوربین، پاکسازی کامل حزب را انجام داده است. اما به محض اینکه حزب کارگر در دولت حضور داشته باشد، هم از سوی مشاغل بزرگ و هم از سوی طبقه کارگر تحت فشار قرار خواهد گرفت.
”استارمر“ به عنوان خدمتگزار وفادار بانکداران و سرمایه داران، در اجرای سیاست هایی در راستای منافع آنها تردید نخواهد کرد. اما هرگونه تلاش برای اجرای سیاست کاهش دستمزد و ریاضت، انفجاری از خشم را برمیانگیزد، که در نهایت زمین لرزههای بزرگی را در اتحادیه های کارگری که همچنان پیوند خود را با حزب کارگر حفظ کرده اند، و بیش از آن در خود حزب پدید میآورد. رویدادهای بزرگ مردم را مجبور به کنار آمدن با این واقعیت ضروری خواهد کرد، که دیگر امکان بازگشت به آنچه پہش از این بود، وجود ندارد.
در اسکاتلند، حزب کارگر سنگر خود را مدت ها پیش از دست داد. حزب ملی اسکاتلند - بزرگترین حزب در اسکاتلند - در وضعیت آشفتگی قرار دارد و از سال 2021 تاکنون 30000 عضو خود را به دلیل بن بست استراتژیک در مورد مسئله ملی از دست داده است، و طبقه کارگر و به ویژه جوانان، که اکثریت آنها از استقلال حمایت می کنند، بعید است که به تعداد پرشمار به حزب کارگر باز گردند، چرا که آنها به یقین دنبال راهی برای پیشرفت به جلو هستند. در این شرایط، فرصت های بزرگی برای ”گرایش مارکسیستی“ IMT در سراسر بریتانیا باز خواهد شد.
بحران طبقه حاکم
«از کوزه همان برون تراود که در اوست» بر این مصداق رهبران طبقه حاکم، شایسته همان نظام هستند که رهبری آنرا به داست دارند. ما شاهد بحران رهبری طبقه حاکم در همه جا و بخصوص انشعابات آشکار در راس هرم قدرت نظامهای سرمایه داری - امپریالیستی در ایالات متحده آمریکا، در بریتانیا، در برزیل و نیز در پاکستان هستیم، که نمیتوان آنها را تصادفی دانست.
ریشه بحران رهبری را تنها میتوان در وضعیت و ساختار موجود جستجو کرد. بحران کنونی سرمایه داری به اندازهای عمیق است که عملاً هیچ فضایی برای انعطاف در راس هرم قدرت آن وجود ندارد. لنین مَثَل پر معنایی را به کار برده، که در آن گوشزد میکند، «مردی که در لبه پرتگاه ایستاده، توان استدلال ندارد.» حتی باهوش ترین و تواناترین رهبران هم نمی توانند خود را از منجلاب موجود رها کنند.
در جنگ گاهی ارتش مجبور به عقب نشینی می شود. در این راستا فرماندهان خوشفکر و هوشیار میتواند با نظمی استوار همراه ارتش عقب نشینی کند، تا بیشتر نیروهای خود را برای نبرد روز دیگر حفظ کند، در حالی که فرماندهان ناکارآمد عقبنشینی را به یک شکست تبدیل میکنند.
برای نشان دادن درستی این استدلال کافی است به بریتانیا در زمان کنونی اشاره کنیم.
بحران دموکراسی بورژوایی
در دورانی که ما در آن زندگی میکنیم، یعنی عصر امپریالیسم، سرمایهداری تسلط خود را بر همه چیز گسترانده است. به عنوان مثال، هر دولتی میخواهد دوره خود را آغاز کند، اربابان سرمایه به آن دستور میدهند که در درجه نخست، وزیر دارایی باید «قابل قبول بازار» باشد.
تجربه دولت کوتاه مدت تراس در بریتانیا ماهیت کاملا ساختگی دموکراسی بورژوایی را در بتن خود نشان داد. برای نمونه در بریتانیا، بازار سرمایه وزیر دارایی و نخست وزیر را به ”انتخاب“ رساند، و - باید در اینجا باید با بیانی پر زهر خند آشکار کرد، که - مردم بریتانیا را از دشواری پر زحمت ”سبک - سنگین کردن برای“ یک انتخاب واقعی در امان نگاه داشت.
پشت نقاب خندان لیبرالیسم، مشت آهنین سرمایه داری انحصاری و دیکتاتوری بانکداران نهفته است، و به سان شمشیر داموکلس میتواند در هر زمان برای نابودی هر دولتی که از دستورات سرمایه تبعیت نمی کند بر سر آن فرود آید. دولت ”لیز تراس“ و خود که هزینه سنگینی را در آن پرداخت کرد، میتوانند از پاره شدن موس متصل به شمشیر شهادت دهند. دولتی که سیاستهایی را دنبال میکرد که بورژواها دوست نداشتند، بدون تأمل برکنار شد. همانگونه که در مورد یونان را میتوان به یاد آورد، بیگمان دولت های چپ نیز از این مقوله مستثنا نیستند.
در نتیجه این استدلال روشن است، که واقعاً چه نیروهایی سکان دولتها را در اختیار دارند، آری قوانین بازار حکم رانان واقعی هستند. هر آن لایه دیگری که به جا میماند، چیزی جز فریب و حماقت آفرینی نیست، که در اسطورهای بالفعل و کاملا طبیعی، نهادینه شده در سیستم است. حتی در مساعدترین شرایط، دموکراسی بورژوایی همیشه گیاهی بسیار شکننده بود. مساعدترین شرایط را میتوان به دورانی اطلاق کرد که در آن طبقه حاکم در عقب نشینیهای تاکتیکی مجبور به دادن امتیازات خاصی به طبقه کارگر شده بود، تا لبه تیز مبارزه طبقاتی را خنثی کند. در این دوران «قواعد بازی» باید توسط همه نهادهای موجود مانند (مجلس، سیاستمداران، احزاب، دولت، پلیس، قوه قضائیه، «مطبوعات آزاد» و غیره) در حدود اقتدار خود رعایت میشد.
این مدل برای زمانی طولانی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری اروپا و آمریکای شمالی در نوع خود موفق بود. اما اکنون شرایط به گونهای پیچیده تغییر کرده است و کل ساختار دموکراسی بورژوایی تا دورترین مرزهای خود به چالش کشیده میشود.
سیستم موجود آشکارا با تشدید تضادهای طبقاتی روبروست که تار و پود جامعه را به لرزه در آورده است. گرایش های گریز از مرکز در سپهر سیاسی در فروپاشی مرکز سیاسی تجلی می یابند که واضح ترین بیان دوقطبی شدن اجتماعی است. افق سیاسی جوامع نشان از گرایشهای گریز از مرکز به سود فروپاشی مرکزیت سیاسی دارند، که واضح ترین بیان در دوقطبی شدن اجتماع متبلور میشود.
آمریکای لاتین
تمامی آمریکای لاتین به کوه آتشفشانی میماند، که در هر آن منتظر انفجار است. اقتصاد این کشورها زیر بار افزایش ارزش دلار آمریکا لِه میشوند، که در عین حال هزینه بدهیهای موجود آنها را افزایش می دهد و تامین مالی را گرانتر می کند.
دور از انتظار نیست، که ادامه این روند منجر به بحران بدهی عمومی مانند بحران دهه 1980 شود. شاید آرژانتین به عنوان آسیب پذیرترین اقتصاد در آمریکای لاتین شناخته شده باشد، اما چندین کشور دیگر نیز در حال حاضر در آستانه ورشکستگی کامل هستند.
آمریکای لاتین منطقه ای از جهان بود که بدترین تأثیرات اجتماعی و اقتصادی همه گیری COVID-19 را که پس از یک دوره رکود اقتصادی رخ داد، تجربه کرد.این حیطه، پیش از همهگیری شاهد جنبشهای تودهای در چندین کشور، بهویژه اکوادور و شیلی در اکتبر و نوامبر 2019 بود، که به ابعادی شورشی گسترش پیدا کرد.
قرنطینههای متاثر از همه گیری تا حدی این وضعیت را آرام کرد، اما اکنون فرآیندهای اساسی دوباره خود را نشان می دهند، که از جمله میتوان از جنبش تاریخی اعتصاب ملی کلمبیا در سال 2021 و اعتصاب ملی در اکوادور در سال 2022 نام برد، در کنار آن ما در هائیتی و دیگر کشورها شاهد اعتراضات خیابانی توده ها بودیم. اگر طبقه کارگر در شیلی، اکوادور و یا کلمبیا قدرت را به دست نگرفت، تنها به دلیل نبود شرایط ذهنی برای مبارزه طبقاتی، یعنی رهبری انقلابی بود.
در دوره قبل، در دوران رونق کالاها، ”اوو مورالس“ Evo Morales رئیس جمهور بولیوی میان سالهای 2006 تا نوامبر 2019، ”رافائل کورئا“ Correa رئیس جمهور اکوادور در میان سالهای 2007 تا 2017، ”نستور کیرشنر“ Nestor Kirchner رئیس جمهور آرژانتین میان سالهای ماه مه 2003 تا دسامبر 2007 و حتی ”چاوز“ Chavez توانستند تا حدودی سیاستهایی با امتیازات اجتماعی را اجرا کنند، که در سال 2014 با کاهش سرعت رشد اقتصاد در چین متوقف شد.
دولت های متعلغ به جناح سیاسی ”چپ“، که اکنون رهبری بخش بزرگی از کشورهای این حیطه جغرافیایی را به دست دارند، با بحران اقتصادی عمیق سرمایه داری مواجه خواهند شد و محدوده انعطاف آنها بسیار تَنگ خواهد شد. این امر در مورد دولت ”لولا“ Lula در برزیل نیز صادق خواهد بود.
شکست دولتهای «مترقی»
محدودیت دولتهای ”چپ“ و ”مترقی“ در دورهای از بحران شدید اقتصادی سرمایه داری برای حمایت از کارگران و اقشار آسیبپذیر به خوبی آشکار شده است. با رجوع به تجربیات دولت رئیس جمهور وقت ”فرناندز“ و رئیس جمهور گذشته ”کیرشنر“ آرژانتین آشکار است که آنها در اجبار تبعیت از دستورات صندوق بین المللی پول قراردادی با آن امضا کردند که شامل سیاست های ریاضتی شدید برای مردم آرژانتین میشود.
”گابریل بوریچ فونت“ Gabriel Boric Font که از 11 مارس 2022 رئیس جمهور شیلی است، به سیاست نظامی سازی مناطق ”ماپوچه“ (از اقوام سرخپوست شیلی با جمعیت به شمار تقریبی 900 هزار نفر) ادامه داده و سیاست مالی کاهش هزینه های عمرانی و اجتماعی را به منظور کاهش کسری بودجه دنبال میکند. همچنین، ”لوپز اوبرادور“ Lopez Obrador، که از سال 2018 رئیس جمهور مکزیک است، انواع توافقات را با و به نفع ایالات متحده در مورد مهاجرت انجام داده است و ارتش را برای تضمین امنیت به خیابان ها آورده است.
”پدرو کاستیلو“ Pedro Castillo ، که از ژوئیه 2021 رئیس جمهور ”پرو“ است، امتیازاتی را یکی پس از دیگری به طبقه حاکم و شرکت های چندملیتی داد، که در نهایت این به تضعیف خود او کمک کرد. در این میان طبقه حاکم بدون کمترین مماشات در برابر اقشار آسیب پذیر جامعه، اکنون او را نیز به کلی کنار گذاشته است.
همه این دولت ها یک خواسته مشترکی داشتند، که آن را میتوان در خیزش بر «ضد نئولیبرالیسم» خلاصه کرد. این تصوری رویایی است که میتوان در چارچوب سرمایه داری به نفع کارگران و دهقانان دولت را رهبری کرد. اما «نئولیبرالیسم» یک طریق سیاسی نیست، بلکه صرفاً بیان بن بست سرمایه داری امروزی در مقیاس جهانی است.
اجرای مجموعه ای از سیاست ها متفاوت بدون به چالش کشیدن سلطه طبقه حاکم و امپریالیسم ممکن نیست. این ضعف ریشهای همه این دولتهای به اصطلاح «مترقی» است، و تضادی ژرفتر از تصور آنها را نمایان میکند، که پیشزمینه انفجارهای اجتماعی توده ای جدید در آمریکای لاتین را به دنبال خوهاد داشت. جوامع عصر حاضر خیزشهای انقلابی را در دستور کار روز خود دارند.
کوبا در میان دوراهی
کوبا با سخت ترین شرایط وجودی خود از زمان انقلاب 1959 مواجه است. ما شاهد ضربات ترکیبی اقتصادی ترامپ با تشدید تحریم های ایالات متحده، تأثیرات COVID-19 بر کاهش مشهود گردشگری و هزینههای سنگین انرژی در این کشور هستیم. در کنار محاصره اقتصادی که ایالات متحده دهها سال است با تیغه تیز آن گلوی این کشور را میفشارد، نشانههای ناکارآمدی ، سوء مدیریت و حاکمیت بوروکراتیک تیغه دیگر این قیچی هستند.
بوروکراسی بالنده کوبا برای یافتن راهی جهت خروج از بنبست کنونی، به یقین چین و ویتنام را سرمشق قرار دادهاند. پس از بیش از ده سال بحث در باره اصلاحات اقتصادی، نه تنها بهبودی در وضعیت ایجاد نشده بلکه بدتر هم شده است. برپایی اعتراضات ضد دولتی مانند سال 1994 یا پر شدتتر از آن چشمانداز این پیش زمینه است.
این پیشزمینهای است که ممکن است اعتراضات ضد دولتی به شکلی شکل بگیرد که از سال 1994 تاکنون دیده نشده است. اکنون وضعیت بدتر شده است. پس از 10 سال بحث اصلاحات اقتصادی، وضعیت بهبود نیافته بلکه بدتر شده است. نا امیدی بخش بزرگی از مردم از آینده، بسیاری را خواهان مهاجرت کرده است. در این میان بیاعتمادی نسبت به دولت و بوروکراسی به گونهای روزافزون شده، که تداعی اعتراضات بزرگ سال 1994 دیگر دور از ذهن نیست.
در غیاب رهبری آگاهانه انقلابی، نارضایتی قابل درک توده ها می تواند بستر مناسبی برای حمایت مردمی از ضدانقلاب سرمایه داری ایجاد کند.
از سوی دیگر، بخش قابل توجهی از مردم حامی انقلاب هستند، که دارای احساسات ضد امپریالیستی قوی هستند و ضد انقلاب را رد می کنند. در میان این لایه نیز انتقادات فزاینده ای نسبت به بوروکراسی وجود دارد.
وظیفه ما این است که با حوصله به پیشرفته ترین عناصر در میان آنها توضیح دهیم که تنها راه دفاع از انقلاب، مبارزه برای دموکراسی کارگری و انترناسیونالیسم پرولتری است.
آفریقا
بخشهای بزرگی از آفریقا اکنون دورهای از آشفتگی و بیثباتی شدید را تجربه میکنند. از 60 کشوری که صندوق بینالمللی پول آنها را به عنوان «در تنگنای بدهی یا در خطر رسیدن به این مرحله» معرفی میکند، 50 مورد از آنها در آفریقا هستند. سال 2021، حدود 278 میلیون نفر، که تقریباً یک پنجم کل جمعیت آفریقا را تشکیل میدهد، از گرسنگی رنج میبردهاند. طبق آمار سازمان ملل برای سال 2019 ، حدود 50 میلیون تن به این شمار افزوده شده است. بر پایه روند جاری، پیش بینی می شود که این رقم تا سال 2030 به 310 میلیون افزایش یابد.
این پیشزمینه بیثباتی و آشفتگی عمومی اجتماعی و سیاسی است که در سراسر این قاره گسترش یافته است. جنبش های توده ای، کودتا، جنگ ها و جنگ های داخلی در مالی، نیجر، بورکینافاسو، چاد، سودان، اتیوپی، گینه بیسائو، گینه و کل حیطه جغرافیای ساحل وجود داشته است.
این درگیریها نیروی محرکه نسبی برای رکورد ۱۰۰ میلیون نفری بوده است که تا سال ۲۰۲۲ مجبور به ترک خانههای خود شدهاند. درگیریها در اوکراین، میانمار، یمن و سوریه نیز به این رقم کمک کردهاند. با این حال، مشکل مهاجرت اجباری به ویژه در کشورهای جنوب صحرای آفریقا به دلیل بحران زیست محیطی حاد است. بر اساس گزارش اخیر، دو سوم از 27 کشوری که با "تهدیدات زیست محیطی فاجعه بار" روبرو هستند در این بخش از جهان هستند و همه به جز یک کشور از 52 کشور جنوب صحرای آفریقا با "فشار آبی شدید" مواجه هستند. فشارهای ترکیبی بحران محیطی، درگیری و مهاجرت اجباری تأثیر بی ثبات کننده فزاینده ای در سراسر قاره و فراتر از آن خواهد داشت.
نیجریه
نیجریه، بزرگترین اقتصاد این قاره، به هیچ وجه از این بی ثباتی مصون نمانده است. با وجود منابع عظیم نفت و زیر زمینی کشور، 70 میلیون تن هنوز در فقر شدید زندگی می کنند.
”نخبگان“ حاکم، که در فاسد غوطه ور هستند، نه خواهان و نه قادر به حل هیچ یک از مشکلات سرمایه داری نیجریه نیستند. دو حزب اصلی کشور، حزب حاکم کنگره همه مترقیان و حزب اصلی اپوزیسیون، PDP، در بین لایههای وسیعی از جامعه کاملاً بی اعتبار هستند.
در سال 2020، کشور توسط جنبش توده ای جوانان «پایان دادن به سارس» به لرزه درآمد. این جنبش شگفت انگیز که عمدتاً توسط جوانان رهبری می شود، به عنوان واکنشی به قتل یک مرد جوان در دلتای اوگلی توسط گروه ویژه ضد سرقت دولتی (SARS) نیروی پلیس نیجریه آغاز شد.
این جنبش تقریباً به تمام ایالتهای جنوب کشور گسترش یافت، که بیانگر خشم، ناامیدی و نارضایتی انباشته جوانان نیجریه ای بده است و سنگینترین ضربهها را از بحران سرمایه داری به خود دیده اند.
جنبش در نهایت متوقف شد، اما هیچ یک از مشکلات اساسی منجر به آن حل نشد. بحران اقتصادی جهانی و تورم فزاینده، و با پیوستن میلیون ها نفر دیگر به صفوف فقرا، صحنه برای دوره جدید مبارزه طبقاتی در سطحی حتی گسترده تر آماده می شود.
آفریقای جنوبی
آفریقای جنوبی کشور به واسطه وجود اقتصاد نسبتاً توسعه یافته و زیرساخت های پیشرفته خود، به عنوان کشوری کلیدی در قاره آفریقا شناخته میشود. این کشور در کنار اخذ جایگاهی به عنوان یکی از بزرگترین صادرکنندگان مواد معدنی در جهان، همچنین دارای بخش های تولیدی، مالی، انرژی و ارتباطات نیز میباشد. در این میان و مهمتر از همه، آفریقای جنوبی دارای پرولتاریای قدرتمندی با سنت مبارزات شگفت انگیزی است.
با اینکه همه عناصر لازم برای ایجاد رفاه همگانی در آنجا وجود دارد، اکثریت مردم از بی رفاهی رنج میبرند، بینگونه که بیکاری واقعی به شماری خیره کننده برابر با 10.2 میلیون نفر می رسد و نیمی از شمار جمعیت کشور در فقر زندگی می کنند.
برای چندین دهه، کنگره ملی آفریق، African National Congress (ANC) (یک جنبش آزادی بخش، که علیه آپارتاید نیز مبارزه میکرد و از سال 1994 یکی از نیرهای اعتلافی دولت را تشکیل میذهد. ) ستون ثبات سرمایه داری آفریقای جنوبی بود. اما سالها رسوایی و فساد، که با حملات به طبقه کارگر برای سرکوب خواستههای آنها، اقتدار این گروه را در میان مردم از بین برده و در عمیقترین بحران خود دوره وجودی خود فرو رفته است.
بر اثر کاهش حمایت مردمی، این ائتلاف به شدت گرفتار اختلافات درونی فرسایشی میان جبهههای گوناگون بورژوازی شده که باعث جدائی بیش از پیش تودههایی که آنرا از خود میدانستند شده. در نتیجه همه این روندها دیر یا زود این ائتلاف مجبور به انشعاب خواهد شد. روند و توسعه تاریخی خاص مبارزه طبقاتی در ارتباط با احزاب سیاسی آفریقای جنوبی نشان میدهند، که طبقه حاکم حزب دومی به عنوان آلترناتیو برای تکیه زدن بر آن ندارد.
همانطور که شرایط اقتصادی یک خیزش دیگر را در مبارزه طبقاتی آماده می کند، به همان میزان نیز طبقه حاکم در استفاده از رهبران نابدنام ANC برای عقب نگه داشتن جنبش دچار دشواریهای فراوان خواهد بود.
پاکستان
پاکستان با یک بحران مالی حاد مواجه است و در خطر عدم پرداخت 130 میلیارد دلار بدهی خارجی خود قرار دارد. ذخایر ارزی خارجی این کشور به یکی از پایین ترین سطوح خود در تاریخ سقوط کرده است. تورم در بسیاری از نیازمندیها، برای نمونه در مورد مواد خوراکی و سوخت به بیش از 45 درصد، به بالاترین حد خود از زمان استقلال این کشور قد علم کرده است.
علاوه بر این، ما تأثیر فاجعهبارترین سیلهای تاریخ این کشور را شاهد هستیم. در این کشور، میلیون ها نفر از گرسنگی حاد، کمبود آب آشامیدنی، بی خانمانی و فقر شدیدرنج میبرند.
نخستوزیر پاکستان، شریف برای دریافت بستههای نجات به صندوق بینالمللی پول روی آورده است، اما خسارت شدید ناشی از سیل گسترده به این معناست که حتی وامهای صندوق بینالمللی پول نیز به اندازه کافی برای بستن سوراخهای مالی پاکستان نیست.
در این میان و در حالی که قدرت واقعی همچنان در دست ژنرالهای ارتش است، رژیم طوری دچار شکاف و بحران درونی شده، که جناحهای رقیب را به جنگ با یکدیگر کشانده است،.
دولت فعلی به رهبری ”شهباز شریف“ به شدت نگران حذف حزب عمران خان از مجالس استانی و تثبیت کنترل خود بر قدرت است.
تلاش ناامیدانه ”خان“ برای بازگرداندن موقعیت خود توسط ارتش مسدود شد و آنها سعی کردند با یک ترور ساده (که شکست خورد) او را از صحنه سیاست و قدرت خارج کنند.
این امر منجر به بی اعتمادی گسترده اکثریت مردم نسبت به همه احزاب شده است که به درستی آنها را از اوباش سازمانیافته می دانند. با توجه به همه این عوامل، فوران اعتراضات گسترده مانند آنهایی که در سریلانکا در سال 2022 رخ داد را نمی توان به هیچ وجه رد کرد.
خود خان درباره وضعیت فاجعهبار کنونی گفت: «شش ماه است که شاهد انقلابی هستم که کشور را در دست گرفته است... [تنها سؤال این است که آیا انقلاب نرم از طریق صندوقهای رأی خواهد بود یا ویرانگر از طریق خونریزی؟»
سخنان او ممکن است بیش از آن چیزی که او تصور می کند به واقعیت نزدیک باشد.
تبدیل عقل به جهل
وقتی اکثر مردم به وضعیت فعلی فکر می کنند، به این نتیجه می رسند که دنیا دیوانه شده است. به نقل از "هملت" شکسپیر، تودهها به خوبی احساس میکنند که چیزی اشتباه شده است، چیزی انطور که باید، کار نمیکند، «زمانه به سود مردم نیست». اما آنها نمی دانند آن چه چیزیست که درست نیست.
منظور آنها از این امر این است که نمی توانند هیچ توضیح عقلانی برای آنچه در حال وقوع است بیابند. به یک معنا وقتی همه چیز را به نوعی جنون جمعی نسبت می دهند. در این ارتباط نمیتوان ادعا کرد، که آنها اشتباه میکنند. اما این یک جنون است که در بتن نظام سرمایه داری جا افتاده است. به قول هگل، عقل به ضدعقل تبدیل می شود.
اما در معنایی عمیق تر، اشتباه می کنند. آنها معتقدند آنچه اتفاق می افتد قابل درک نیست و ناامید میشوند. بر خلاف این تصور، تمام فرآیندهایی را که به طور کلی در جهان مشاهده می کنیم، توضیحی عقلانی دارند و قابل درک هستند، و برای به دست آوردن چنین درکی، توسل به روش تفکر دیالکتیکی یعنی روش مارکسیسم، راه گشایی ممکن خواهد بود.
آنچه در اینجا شرح داده می شود صرفاً تجلی آشکار یک بحران وجودی سرمایه داری است.
نظام سرمایه داری دیگر قادر به استفاده از تمام نیروهای مولده، از جمله نیروی کار طبقه کارگر نیست. این نشان از محدودیت هایی است که نظام سرمایه داری به آن رسیده است.
البته، این بدان معنا نیست که نظام سرمایه داری در شرف فروپاشی است. لنین در تحلیلهای خود توضیح داد، که سرمایه داری همیشه راهی برای خروج از عمیق ترین بحران پیدا خواهد کرد، اما سوال مهم در اینجا نهفته است، که این خروج به چه قیمتی برای بشریت و به ویژه طبقه کارگر تمام خواهد شد؟
یک رکود عمیق اقتصادی-اجتماعی باعث می شود که بیکاری به ابعاد غیر قابل مهار برسد، که خود پیامدهای عمیق انقلابی را به دنبال خواهد داشت. استراتژیستهای سرمایه به یقین مدتهاست، که این مهم را درک کردهاند.
اواخر سپتامبر گذشته، ”آنتونیو گوترش“، دبیر کل سازمان ملل متحد، به رهبران بینالمللی درباره نزدیک شدن به «زمستان نارضایتی جهانی» در جهانی که درگیر بحرانهای متعدد از جنگ اوکراین تا دگرگونیهای اقلیمی غیر قابل کنترل است، هشدار داد.
گوترش در پیشگفتار افتتاحیه سالانه مجمع عمومی سازمان ملل گفت: ”اعتماد عمومی (به نظامهای موجود) در حال فروپاشی است، نابرابری ها انفجار اجنماعی-سیاسی را به دنبال خواهد داشت، گوی خاکی ما در حال سوختن است.“ که خود یک ارزیابی منصفانه از وضعیت امروز جهان بود. البته که او در بازگویی این چشم انداز غم انگیز از جهان تنها نبود. موسسه مشاور مخاطرات بازار Verisk Maplecroft در گزارشی در 2 سپتامبر 2022 نوشت:
«جهان با افزایش بیسابقه ناآرامیهای مدنی مواجه است، زیرا دولتهای مختلف با تأثیرات تورم بر قیمت مواد غذایی اصلی و انرژی دست و پنجه نرم میکنند.»در ادامه این گزارش آمدهاست:
«دولتهایی که حاضر به پرداخت هزینه به ضرر خود، برای خروج از بحران نیستند، سرکوب احتمالاً پاسخ اصلی به اعتراضات ضد دولتی خواهد بود. اما آنها باید بدانند، که سرکوب خطرات خاص خود را دارد و باعث میشود که این دولتها حیطه عمل خشنتری را برای مقابله با مخالفان خود در زمان ناامیدی فزاینده از وضعیت موجود و در نتیجه انعطاف پذیری کمتری را درمقابله با جمعیت ناراضی داشته باشند. اما در کشورهایی که مکانیسمهای مؤثر بیشتری برای ”هدایت“ نارضایتیهای مردمی مانند رسانههای آزاد، اتحادیههای فعال و دادگاههای مستقل وجود دارد، آستانه حضور مردم در خیابانها به احتمال زیاد پایینتر خواهد بودانعطاف پذیری.»
تن ندادن به اصلاحات؟
از نظر عینی، نظام سرمایه داری دیگر نمی تواند امتازاتی را که در دهه های پس از جنگ جهانی دوم توسط طبقه کارگر بدست آورده شد، تضمین کند.
اکنون سیستم کاپیتالیسم با یک مشکل غیر قابل حل مواجه است، و آن را میتوان در چگونگی واداری طبقه کارگر به پذیرش انحلال این دستاوردها خلاصه کرد. برای بورژوازی ثابت شده، که این کار آنقدر دشوار است که طبقه حاکم مجبور است به حفظ سیستمی که ناپایدار است ادامه دهد.
اما آیا در همراهی با برخی از نیروهای سیاسی ادعا کرد، که اصلاحات دیگر غیرممکن هستند؟ البته که نه. اگر طبقه حاکم با تهدیدی حاد روبرو شود، که در عمل ممکن باشد تا همه چیز را از دست بدهد، این طبقه حاضر به انجام اصلاحاتی خواهد شد، که حتی «ادعا میکرد نمیتواند از عهده آن برآید».
در دوران پس از جنگ جهانی دوم، بورژوازی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری میتوانست از عهده پس دادن امتیازاتی به طبقه کارگر برآید، زیرا سرمایه داری لایههایی از چربی زیر پوست خود ساخته بود، تا از ذخایر آن لایهها در مواقع بحران، زمانی که بقای سیستم در خطر باشد، بتواند استفاده کند.
و حتی اگر این ذخایر کافی نمیبود، آنها می توانستند متوسل به استقراض شوند و بدهیهای هنگفتی ایجاد کنند که هزینه بازپرداخت آن را بر دوش نسل های آینده بگذارند. و این همان کاری است که آنها در طول همه گیری انجام دادند، زیرا از پیامدهای اجتماعی و سیاسی احتمالی یک فروپاشی عمومی اقتصادی وحشت داشتند.
بنابراین کارگزاران حکومتهای سرمایه داری به روشهای ”کینزی“ متوسل شدند که اقتصاددانان قبلاً آن را به زبالهدان تاریخ انداخته بودند. آنها در طول این همه گیری، مبالغ چشمگیری پول خرج کردند. اما اکنون حکومتها با بدهی های هنگفتی روبرو هستند، که دیر یا زود باید بازپرداخت شوند.
چیزی که می توان گفت این است که بورژوازی نمی تواند هیچ گونه اصلاحات ریشهای و طولانی مدتی انجام دهد. آنچه را با یک دست می دهند با دو دست پس می گیرند. تورم به سرعت هر گونه افزایش دستمزد را خنثی می کند. و انباشت بدهی صرفاً تضادهای بزرگتری را برای آینده انبار میکند.
تورم منجر به موج اعتصابات و تشدید مبارزه اقتصادی خواهد شد.
در مقابل، یک رکود عمیق منجر به کاهش فعالیت اعتصابی میشود، اما تهدید تعطیلی کارخانهها میتواند به اشغال و تحصن منجر شود و به سمت جبهه گیری سیاسی به حرکت در آید.
در مواجهه با ریاضت اقتصادی، مخالفت توده ها میتواند بورژواها را وادار به عقب نشینی کند، و سیستم را مجبور به انتخاب گزینه حمله غیرمستقیم به جای حمله مستقیم علیه زحمتکشان کند.
اختلاف این دو را میتوان اینگونه توضیح داد، که تورم و کاهش تورم هر دو حمله خشونت آمیز به طبقه کارگر هستند. در این صورت، تورم یک حمله غیرمستقیم است، در حالی که کاهش تورم، که به محدود سازی سخت زندگی یعنی شیوع بیکاری مردم ختم میشود، یک حمله مستقیم و به شدت خشونت آمیز است. از دیدگاه کارگران، این انتخاب بین مرگ آهسته در اثر گرسنگی یا مرگ سریع از طریق حلق آویز کردن است. البته که هیچ کدام قابل قبول نیست. و هر دو منجر به انفجار مبارزه طبقاتی خواهد شد.
نابرابری
گزارش اخیر بانک جهانی پیشبینی میکند، که اگر تا سال 2030، یک جهش شدید در اقتصاد جهانی اتفاق نیافتد، جمعیتی حدود 574 میلیون نفر به خصوص در آفریقا، برابر باتقریباً 7 درصد از جمعیت جهان، مجبور به گذران زندگی با درآمدی معادل با 2.15 دلار در روز خواهند بود.
در مقابل، ثروتمندان به طرز فاحشی ثروتمندتر می شوند. مقالهای اخیر در ”بلومبرگ“ از چشمانداز پدیده جدیدی به نام «نوزادان صندوق تریلیون دلاری» پرده برداشته است، که در دهه آینده ظاهر خواهد شد. اینها فرزندان ابر-ثروتمندانی هستند، که از بدو تولد ثروتمندتر از برخی کشورهای کوچک خواهند بود.
در این مقاله آمده است: «در زمانی که برخی افراد با میراث مالی خود، قادر به خرید و فروش کل موقوفات دانشگاهها خواهند بود، چگونه میتوان از برابری فرصتها نام برد؟ و زمانیکه ثروت باد آورده اندکی، شرایط دلخوه لذت از اوقات فراقتی بی پایان را فراهم میکند، چگونه می توانید ستایشگر اخلاق کاری باقی ماند؟
واقعیت همان است، که مارکس در کاپیتال توضیح میدهد: «انباشت ثروت در یک قطب، در عین حال، انباشت بدبختی، عذاب، بردگی، جهل، وحشیگری، انحطاط ذهنی، در قطب مقابل، یعنی در طرف طبقه ای که محصول خود را به شکل سرمایه تولید می کند.»
ابرسودهای برجسته اعلام شده توسط ”شل“ Shell (هیولای نفتی چند ملیتی) و دیگر شرکت های بزرگ انرژی، دقیقاً در زمانی که میلیون ها نفر در تلاش برای بقا هستند، احساس بی عدالتی و تلخی عمیق و پایدار را برمی انگیزد.
این تضادهای آشکار توسط توده ها مورد توجه قرار میگیرد و آتش سوزان کینه و نفرت نسبت به این انگل های غنی را شعله ور می کند، که به نوبه خود به مبارزه طبقاتی دامن می زند. کل وضعیت آبستن پیامدهای انقلابی است. ما در حال حاضر می توانیم شواهد روشنی از این وضعیت را ببینیم.
سریلانکا
اگر می خواهید ببینید انقلاب چگونه است، کافیست به به شورش خود جوش مردمی در سریلانکا نگاه کنید. در اینجا ما قدرت بالقوه عظیم توده ها را دیدیم. و بدون هیچ هشداری مانند صاعقه ای از آسمان بی ابر هوا و زمین را به لرزه درآورد.
اگر کسی در توانایی تودهها برای انقلاب شک داشت، این پاسخی قاطع بود. رویدادهای سریلانکا نشان داد که وقتی توده ها ترس خود را از دست میدهند، هیچ سرکوبی نمی تواند آنها را متوقف کند.
بدون رهبری، بدون سازمان و برنامه مشخص، تودهها به خیابانها ریختند و به راحتی لِه کردن سوسکی زیر پا، دولت را سرنگون کردند. اما سریلانکا چیز دیگری را نیز به ما نشان می دهد.
قدرت در کف خیابان خوابیده بود و منتظر بود کسی آن را بردارد. برای رهبران این اعتراضات کافی بود، که میگفتند: «ای مردم، ما اکنون قدرت داریم، و ما دولت هستیم.»
اما این جملات هرگز گفته نشد. توده ها بی سر و صدا کاخ ریاست جمهوری را ترک کردند و به قدرت قدیمی اجازه بازگشت داده شد. ثمره پیروزی به دست ستمگران قدیمی و شارلاتان های پارلمانی بازگردانده شد.
قدرت در دست تودهها بود، اما اجازه داده شد که از میان انگشتان آنها بگذرد. این یک حقیقت ناخوشایند، اما حقیقت است.
نتیجه گیری اجتناب ناپذیر است. بدون رهبری صحیح، انقلاب تنها با سختیهای فراوان میتواند به موفقیت برسد و در اغلب موارد، اصلاً نمیتواند موفق شود.
ایران
خیزش انقلابی الهام بخش ایران، تأیید قابل توجه دیگری بر این امر ارائه کرد. این در پی مرگ مهسا (ژینا) امینی، زن 22 ساله کُرد در بازداشت پلیس به اتهام «عدم رعایت حجاب» توسط پلیس منفور ارشاد دستگیر شد. اما این یک رویداد منفرد نبود. از این قبیل مرگ و میرها در ایران زیاد بوده است. اما در این مناسبت به نقطه حساسی رسید که کمیت به کیفیت تبدیل شد.
انفجاری که به وقوع پیوست بلافاصله به تمام شهرهای بزرگ سرایت کرد، حتی به شهرهای کوچک و روستاها نیز که تا به حال شاهد هیچ تظاهراتی نبودهاند، گسترش یافت. معترضان اکثراً جوانان بودند، قشر بزرگی از آنان دختران جوان، نه تنها از دختران دانشجو، بلکه حتا از دانشآموزان بودند،.
نیروهای امنیتی با سرکوب وحشیانه پاسخ دادند که با رشد جنبش شدیدتر شد. در درگیری های خشونت آمیز متعدد بین جوانان و نیروهای سرکوب، صدها کشته و هزاران نفر دستگیر شدند.
اعتصابات دانشجویی به بیش از صد دانشگاه و بسیاری از مدارس گسترش یافت، که بارزترین جنبه این اعتراضات فقدان کامل ترس جوانان، به ویژه دختران جوان از سرکوب بود.
دختران دانش آموز در ایران شروع به اهتزاز در آوردن روسری خود در هوا کردند و علیه مقامات روحانی شعار سر دادند. این چه الهام بخش بود! شعارهای آنها غالباً محتوایی آشکارا انقلابی داشت و خواهان سرنگونی رژیم و ”مرگ بر رهبر“ بود.
ارتجاع وحشیانه رژیم نه تنها جوانان، بلکه سازمان های کارگری را نیز رادیکالیزه کرد، که موج بسیاری از اعتصابها را رقم زد. این بسیاری شامل اعتصاب رانندگان کامیون، شورای برگزاری اعتراضات کارگران قراردادی نفت، کارگران هفت تپه، کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران، کمیته هماهنگی معلمان و ... میشود.
کمیته های جوانان انقلابی در سراسر کشور به همراه فراخوان هایی برای اعتصاب عمومی که توسط سازمان های ذکر شده در بالا و همچنین اکثر اتحادیه های مستقل حمایت شده است، راه اندازی شد. موجهای اعتصابی خرده فروشان، بازاریها که در گذشته یکی از استوارترین ستونهای رژیم بودند، به راه افتاد. اما کارگران صنعتی هنوز به شکلی قاطع حرکت نکرده اند و این پاشنه آشیل جنبش است.
همه اینها شباهت زیادی به جنبشهایی داشت که قبل از تحولات انقلابی 1979 رخ داد.
کارگران از شورش جوانان حمایتی بسیار و همدردی خود با آنان را هنوز نشان میدهند، اما اگر خیزش در انزوای جوانان باقی بماند، نمی تواند موفق شود.
جنبشی مانند این نمی تواند برای مدتی طولانی به حال خود باقی بماند بدون اینکه به نقطه حساسی برسد که در آن یا موفق به سرنگونی رژیم شود و یا شکست بخورد. همانطور که در سریلانکا، تعیین کننده ترین سوال عامل ذهنی -یعنی رهبری انقلابی بسیار تعیین کننده است - در اینجا نیز جای رهبری انقلابی خالی است.
شرایط و عامل ذهنی
شب خارج از اراده ما جای خود را به بامداد و روز میدهد، مبارزه طبقاطی نیز - تا زمانی که این طبقات وجود داشته باشند - امری بدیهی و خارج از اراده ما خواهد بود. اما نتیجه مبارزه طبقاتی را هرگز نمی توان از قبل پیش بینی کرد، زیرا ما با نیروهای زنده و بالنده سر و کار داریم.
همانطور که قبلاً توضیح دادیم، مبارزه طبقاتی و جنگ میان ملل تشابهات زیادی با یکدیگر دارند. در هر دو مورد عوامل عینی و ذهنی دخیل هستند. و عامل ذهنی اغلب نقش تعیین کننده ای دارد.
ما به مواردی مانند روحیه و روحیه جنگندگی نیروها و بالاتر از همه به کیفیت رهبری اشاره می کنیم. دوره حاضر دوره تشدید و مملو از مبارزات طبقاتی و قیام های توده ای خواهد بود. اما آنچه در میان گم شده، رهبری انقلابی است.
عامل ذهنی در انقلاب ها بیش از اندازه و به میزان رهبری نیروهای جنگی مهم است. چند بار در تاریخ جنگ ها، نیروی بزرگی از سربازان مصمم و شجاع توسط افسران ترسو و نالایق در مواجهه با نیروی بسیار کمتری از سربازان حرفهای منضبط و آموزش دیده به رهبری افسران جسور و کارآمد به شکست کشیده شده است؟
این عاملی است که در حال حاضر غایب، یا بسیار ضعیف است. نیروهای مارکسیسم اصیل برای چندین دهه به دلیل عوامل تاریخی که ما نیازی به توضیح آنها نداریم، به عقب پرتاب شده اند. انحطاط رهبران اصلاح طلب و یا متکی بر روشهای استالین به نقطه کم اهمیتی رسیده است که در گذشته غیرقابل تصور به نظر می رسید.
اگرچه ما میتوانیم با اطمینان پیشبینی کنیم که کارگران در هر کشوری یکی پس از دیگری قیام خواهند کرد، اما نمیتوانیم به همان میزان اطمینان را در مورد نتیجه این مبارزات ابراز کنیم.
شکست "چپ"
ما در اینجا بحث خود را با چند مثال از شخصیتهای بارز در رهبری جبشهای منسوب به چپ مانند ”سندرز“ در ایالات متحده و ”کوربین“ در بریتانیا آغاز میکنیم. سردرگمی و محدودیتهای زیاد آنها در مبارزات به سود زحمتکشان و کارگران برای مارکسیست ها کاملاً آشکار بود. اما آنچه برای ما روشن است لزوماً برای توده ها روشن نیست. با این وجود، از دیدگاه ما، هر دوی آنها علائم پر اهمیت زیادی را برجسته ساختند. آنها چیز بسیار مهمی را فاش کردند. هر دو آنها عامل یک فروگشایی عینی شدند، تا روحیه عمیق پنهان نارضایتی از تشکیلات سیاسی در جامعه کنونی تودهها، آشکار شود. این روحیه پنهان تا آن زمان به دلیل نداشتن نقطه مرجع، پنهان مانده بود.
سخنان رادیکال سندرز و کوربین مانند آهنربای قدرتمندی عمل کرد که به غرایز نامنسجم، جنینی و انقلابی اجازه داد تا خود را به شیوه ای سازمان یافته ابراز کنند. این یک واقعیت بسیار مهم است که پیامدهای مهمی برای آینده دارد.
زیر سؤال بردن کلی نظام سرمایه داری ظاهر شد و «سوسیالیسم» دوباره در دستور کار قرار گرفت که بسیار مثبت بود. با این حال، در تحلیل نهایی، ثابت شد که این افراد فقط افراد تصادفی هستند که توان مقابله با محدودیتهای خود را نداشتند و در نهایت توسط همان محدودیتها نیز نابود شدند. در نتیجه، جنبشهای تودهای که در اطراف آنها به وجود آمد نیز اکنون خاموش شدهاند.
همین را می توان در مورد ”هوگو چاوز“ نیز گفت، اگرچه او فراتر از آنها رفت و به مراتب بیشتر از آن ها دست یافت. این که آیا اگر پیش از موعد نمی مرد، ممکن بود تکامل بیشتری پیدا کند یا نه، سوالی است که هرگز نمی توان به آن پاسخ داد. اما در مورد او نیز، همانطور که تحولات بعدی در ونزوئلا به وضوح نشان داده است، فقدان شفافیت سیاسی نقش مهلکی داشت.
موارد ”پودموس“ Podemos در اسپانیا و ”سیریزا“ Syriza در یونان نمونه های واضح تری از نقش فاجعه بار نیروهای به اصطلاح چپ در سیاست را ارائه می دهند. هر چه این رهبران به قدرت نزدیکتر میشوند، شکنندهتر و مماشاتگر میشوند.
لفاظی های رادیکال آنها صرفاً به عنوان پوششی برای این واقعیت عمل می کند که آنها هرگز وجود نظام سرمایه داری را مورد تردید قرار نمیدهند، و بنابراین، وقتی خود را در دولت می بینند، مجبور میشوند بر اساس قوانین آن عمل کنند.
نتیجه اجتناب ناپذیر سر خمودگی آنها در برابر قوانین و ارزشهای نظام سرمایه داری، تضعیف روحیه پایگاه مردمی آنهاست. که چشم اندازی جز بدیهی نمیتواند داشته باشد. با رهبری فعلی، شکست ها یکی پس از دیگری رقم خواهد خورد.
اما این تنها یک طرف این فرآیند است، چرا که بتدریج پیشرفته ترین لایه ها، به ویژه جوانان و کارگران از شکست های خود درس خواهند گرفت. آنها متوجه نقش واقعی اصلاح طلبی چپ خواهند شد و برای فراتر رفتن از آن تلاش خواهند کرد.
در بسیاری از کشورها ما شاهد گرایش خودخواسته گروه هایی از جوانان بوده ایم که خود را کمونیست می نامند. این یک تحول بسیار مهم است که ما باید به آن توجه دقیق داشته باشیم.
مشابهت ها و تفاوت ها
شرایط اقتصادی در دوره آتی بسیار شبیه به دهه 1930 خواهد بود تا شرایط پس از جنگ جهانی دوم. اما تفاوت های مهمی وجود دارد، عمدتاً به این دلیل که معادلات اجتماعی تغییر کرده است.
ذخایر اجتماعی ارتجاع بسیار ضعیف تر؛ و وزن ویژه طبقه کارگر به مراتب نسبت به آن زمان سنگینتر است. دهقانان تا حد زیادی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ناپدید شده اند، در حالی که لایه های گسترده ای از قشر متوسط (افراد حرفه ای، کارگران یقه سفید، معلمان، اساتید دانشگاه، کارمندان دولت، پزشکان و پرستاران) به پرولتاریا نزدیک شده و در سطح خود متحد شده اند.
دانشجویانی که در گذشته نیروهای شوک فاشیسم را فراهم می کردند، به شدت به سمت چپ نزدیک شده و پذیرای ایده های انقلابی هستند. مهمتر از همه، طبقه کارگر، در اکثر کشورها، چندین دهه متحمل شکستهای جدی نشده است. نیروهای آن تا حد زیادی دست نخورده هستند.
علاوه بر این، طبقه حاکم در گذشته انگشتان خود را با فاشیسم سوزانده بود و احتمالاً به راحتی توان عبور از آن مسیر را نخواهد داشت. آنچه ما می بینیم یک قطبی شدن فزاینده سیاسی، نه تنها به سمت راست، بلکه همچنین به سمت چپ نیز هست. عوام فریبی راستگرایان بسیار محسوس است و حتیبرخی از نماینگان این جناح با توان بالایی انتخاب میشوند. با این حال، این را نمیتوان همسان رژیم فاشیستی دانست، که مبتنی بر بسیج توده ای خرده بورژوازی خشمگین به عنوان قوچ شاخ زدن برای نابودی سازمان های کارگری بود.
این بدان معناست که طبقه حاکم هنگامی که بخواهد همه چیز را به عقب براند و دستاوردهای گذشته را پس بگیرد با مشکلات جدی روبرو خواهد شد. عمق بحران به اندازهای است که آنها برای دستیابی به آن مواضع باید تا به استخوان برش دهند، که به یقین، این امر باعث ایجاد انفجارهایی در کشورها پس از دیگری خواهد شد.
زنان و جوانان
از بتن این هرج و مرج اقتصادی - سیاسی - اجتماعی ، سطح جدیدی از آگاهی در حال ظهور است. این احساس غریزی در بین مردم عادی، به ویژه جوانان و زنان وجود دارد که "در این جامعه چیزهای نادرستی وجود دارند“، و آن اینکه، "ما در جهانی ناعادلانه زندگی می کنیم".
تا حدودی در مورد کارگران به طور کلی چنین است. فشار بی رحمانه ای بر کارگران وارد شده است تا میزان تولید را افزایش دهند و زمان لازم برای تولید آن را کاهش دهند. دستمزدها به طور مداوم از افزایش بهره وری عقب مانده اند. در آمریکا، دستمزدهای واقعی (قدرت تامین هزینه زندگی) تا همین اواخر برای مدتی حدود 40 سال افزایش نیافته بود. و با بازگشت تورم بالا، دستمزدهای واقعی ایالات متحده بار دیگر در حال کاهش است.
اما در مورد جوانان و زنانی که باید بار عمده بحران سرمایه داری را تحمل کنند، آشکارترین و پیشرفته ترین آن است. آنها استثمار شده ترین و مظلوم ترین لایه های طبقه کارگر هستند.
در کشورها یکی پس از دیگری، بسیج بزرگی از زنان علیه ممنوعیت سقط جنین صورت گرفته است: از ایالات متحده، تا لهستان کاتولیک و ایرلند. آرژانتین و شیلی نیز شاهد جنبش های توده ای برای حقوق سقط جنین بوده اند. در مکزیک، جایی که رفتار غیرانسانی و وحشیانه با زنان به ابعاد همه گیر رسیده است، جنبش های گسترده ای نیز در اعتراض به خشونت علیه زنان به راه افتاده است. در کنار آن ما شاهد عوامل مشابهای هستیم، که منجر به رادیکالیزه شدن سیاسی جنبشها در اسپانیا شده است.
در این زمینه، ابتدایی ترین شعارهای دموکراتیک می توانند به سرعت محتوایی آشکارا انقلابی پیدا کنند.
بارزترین بیان این مقاومت شورش زنان در ایران بود، جایی که جنبش شمار زیادی از دختران جوان به سرعت از اعتراضات علیه حجاب اجباری به خواست سرنگونی انقلابی یک رژیم ستمگر هیولایی تبدیل شد.
این نشان می دهد که یک سطح کاملاً جدید از آگاهی در حال شکل گرفتن است. در این شرایط، حساسیت عمیقی در بین این لایه ها نسبت به هرگونه بی عدالتی وجود دارد. همانطور که با قیام Black Lives Matter دیدیم، این شامل مسئله نژادپرستی نیز میشود.
در همه کشورها، جوانان در خط مقدم مبارزه هستند. این تصادفی نیست. وقایع نشان داده است که تعداد فزاینده ای از جوانان آماده اند تا برای اعتراض علیه سرمایه داری به خیابان ها بیایند.
بار دیگر بر آگاهی
این یک اشتباه اساسی خواهد بود که فرض کنیم اکثریت کارگران همه چیز را همانند مارکسیستها میبینند. دیدن کل روند تاریخی یک چیز است، اما اینکه چگونه توده ها آن فرآیند را درک می کنند، چیزی دیگر و کاملاً متفاوت است.
آگاهی طبقه کارگر به شدت تحت تأثیر تغییرات در وضعیت عینی است. تروتسکی در مقاله مهمی به نام «دوره سوم خطاهای کمینترن» این موضوع را به خوبی توضیح داد.
برای برخی از فرقه گرایان، این سوال به سادگی مطرح نمی شود. برای آنها طبقه کارگر همیشه آماده شورش است. این برای آنها ثابتی در معادلات اجتماعی است که ربطی به تغییرات در شرایط عینی ندارد. اما اصلاً اینطور نیست.
تروتسکی به شدت از ایده ای که استالینیست ها در "دوره سوم" بدنام مطرح کردند و امروز هم توسط برخی چپ های تنگنظر تکرار می شود، انتقاد کرد که توده ها همیشه آماده شورش هستند و این فقط دستگاه های بوروکراتیک محافظه کار هستند، جنبش کارگری را از خیزش انقلابی باز می دارد.
تروتسکی این ایده را تحقیر می کند و شایسته است سخنان او را مفصل نقل کنیم:
«رادیکالیزه شدن توده ها به عنوان یک روند مستمر توصیف میشود: امروز، تود ها انقلابی تر از دیروز هستند و فردا انقلابی تر از امروز خواهند بود. چنین ایده مکانیکی با روند واقعی توسعه پرولتاریا یا کل جامعه سرمایه داری مطابقت ندارد.»
«احزاب سوسیال دموکرات، به ویژه قبل از جنگ، آینده را افزایش مستمر آرای سوسیال دموکرات تصور می کردند که تا لحظه به دست گرفتن قدرت به طور سیستماتیک رشد می کرد. برای یک انقلابی مبتذل یا شبه انقلابی، این دیدگاه هنوز اساساً نیروی خود را حفظ کرده است، فقط به جای افزایش مداوم تعداد آرا، او از رادیکال شدن مستمر توده ها صحبت میکند. مفهوم مکانیکی آن نیز توسط برنامه بوخارین-استالین در کمینترن آنها تایید شده است.»
«ناگفته نماند که از دیدگاه کل دوران ما، توسعه پرولتاریا در جهت انقلاب پیش می رود. اما این یک پیشرفت ثابت، بیش از روند عینی تعمیق تضادهای سرمایه داری نیست. اصلاح طلبان فقط فرازهای جاده سرمایه داری را میبینند. «انقلابیون» رسمی فقط زیان های آن را می بینند. اما یک مارکسیست راه را به عنوان یک کل می بیند، همه فراز و نشیب های زمانه اش را بدون اینکه لحظه ای از مسیر اصلی آن غافل شود.»
«روحیه سیاسی پرولتاریا به طور خودکار در یک جهت تغییر نمیکند. تحولات در مبارزه طبقاتی بسته به ترکیبات پیچیده شرایط مادی و ایدئولوژیک، ملی و بین المللی، با رکود، همچنین جزر و مدهای وابسته به آن، همراه است. خیزش توده ها، اگر در لحظه مناسب مورد استفاده قرار نگیرد یا مورد سوء استفاده قرار گیرد، معکوس میشود و راه به دوره زوال مییابد، که توده ها، دیر یا زود از آن، تحت تأثیر محرک های عینی جدید بهبود می یابند.»
«دوران ما با نوسانات دورهای فوقالعاده شدید، با چرخشهای فوقالعاده ناگهانی در موقعیت مشخص میشود، و این امر، چالش رهبری در مورد جهتگیری صحیح در تعهد به وضیفه خود است.»
«فعالیت تودهها که به درستی درک میشود، بسته به شرایط مختلف، خود را به روشهای مختلف نشان میدهد. تودهها ممکن است در دورههای معینی کاملاً غرق درگیریهای اقتصادی شوند و علاقه بسیار کمی به مسائل سیاسی نشان دهند. یا با تحمل یک سری شکست در مبارزات اقتصادی، توده ها ممکن است ناگهان توجه خود را به سیاست معطوف کنند. سپس - بسته به شرایط مشخص و تجربه گذشته توده ها - فعالیت سیاسی آنها ممکن است در جهت مبارزه صرفاً پارلمانی یا فرا پارلمانی باشد. (لئون تروتسکی، نوشته ها، 1930، ص 28 نسخه انگلیسی)»
این خطوط بسیار مهم هستند زیرا نشان میدهند که از گزارههای کلی در مورد دوران نمیتوان مرحلهای را که آگاهی پرولتاریا در آن قرار میگیرد یا جنبش ملموس طبقه استنتاج کرد. ما در اینجا به وضوح روش تروتسکی را می بینیم که از فرمول های انتزاعی («عصر جدید») سرچشمه نمی گیرد، بلکه از واقعیت های عینی سرچشمه می گیرد.
مقولهها، همه گونه با هم ترکیب می شوند تا آگاهی توده ها را در کشورهای پیشرفته سرمایه داری را شکل دهند، نه فقط وضعیت کنونی یا حتی وضعیت دهه گذشته، بلکه شرایطی که در طی چند دهه پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شد. این به ویژه در مورد نسل قدیمی صادق است. ذهنیت جوانان موضوع دیگری است که بحث جداگانه ای دارد.
آگاهی کارگران در اروپا و ایالات متحده برای چندین دهه توسط دوره ای از شکوفایی نسبی شکل گرفته است. در 15 نوامبر 1857، انگلس در نامه ای به مارکس شکایت کرد:
«تودهها پس از چنین رونق طولانی میبایست سست شده باشند.» او افزود: « فشار مزمن مدتی برای گرم کردن جمعیت لازم است. پس پرولتاریا با آگاهی بهتر از آرمان خود و اتحاد بیشتر ضربه بهتری خواهد زد...»
طبقه کارگر به طور کلی توانایی عظیمی در تحمل نابسامانیها دارد. آنها حتی شرایط بد را تا مدتی قبل از اینکه کاملا غیرقابل تحمل شوند، تحمل می کنند. ابته زمان در تبدیل کمیت به کیفیت نقشی تعیین کننده دارد. و آگاهی، که ذاتاً محافظه کارانه است، به زمان نیاز دارد تا به واقعیت در حال تغییر برسد.
برای یک دوره کامل، تورم پایین وجود داشت، به این معنی که با وجود افزایش نرخ بهرهکشی از کارگران، آنها با دستمزد خود میتوانستند بیشتر از قبل خرید کنند. کارگران میتوانستند ماشین، تلویزیونهای بزرگ و کالاهای دیگری بخرند که قیمت آنها در نتیجه پیشرفت تکنولوژیکی و افزایش بهرهوری نیروی کار در حال کاهش بود.
نرخ بهره پایین نیز باعث افزایش قابل توجه اعتبار شده بود. بدینگونه، که میلیونها نفر توانستند چیزهایی را در عوض مرتفعتر شدن بدهیها خود بخرند که واقعاً توانایی بازپرداخت آن را نداشتند.
با دیدن اوضاع بد در حال حاضر، و نگاه کردن به گذشته، خیلی آسان است که تصور نادرستی از خوب بودن چیزهای قدیم داشته باشیم. به هر حال همه اینها اکنون در تهدید هستند. و این همان چیزی است که باعث ایجاد یک تغییر اساسی در آگاهی میشود.
فرآیند مولکولی انقلاب
مسئله تورم یک عنصر کلیدی در تغییر نگرش نسل قدیم است. در حالی که درست است که جوانان رادیکالترین لایهها هستند و به ایدههای انقلابی با دریافتی بازتر نگرش دارند، اما خلق و خوی خشمگینانهای در میان همه لایههای مردم در حال ایجاد شدن است. افرادی که تا همین اواخر فکر میکردند اوضاع به خوبی پیش میرود و زندگی پایدار و قابل پیشبینی است، اکنون دچار یک شوک واقعی شدهاند.
همه چیز در حال تبدیل به عکس خود میباشد؛ از یک سو بدتر شدن ناگهانی و بسیار شدید شرایط زندگی که دیدگاه مردم را پُر کرده است، و مشاهده میشود، که ناگهان همه شاکی هستند. آنها فقط نمی توانند هزینه و پول خود را تا پایان ماه برابر کنند.
پیش از این، در غرب، روسا و رهبران اتحادیهها دستمزدهای سالیانه را یک یا دو درصد افزایش میدادند، و به سختی با تورم همراهی میکردند، و آنها را به کارگران تحمیل میکردند. امروز، چنین معاملاتی به کاهش قابل توجه دستمزدهای واقعی منجر میشود. برای کارگران بیشتر و بیشتر، مشخص میشود که فقط برای حفظ استاندارد زندگی خود، نیاز به سازماندهی و مبارزه دارند. در همه جا یک افزایش قابل توجه در کنش صنعتی وجود دارد که اغلب به پیروزی کارگران ختم می شود.
در بریتانیا، صدها هزار نفر در بخشهای مختلف دست به اعتصاب زدهاند. در یونان، بلژیک و فرانسه شاهد اعتصابات عمومی بوده ایم. در ایالات متحده، لایههای جدیدی مانند کارگران استارباکس، اپل و آمازون در حال مبارزه برای تشکیل اتحادیه هستند و شروع به اقدامات اعتراضی در واحدهای صنعتی کردهاند، و ما همچنین شاهد اعتراضهای کارگران راهآهن بودیم. در نهایت، ما همچنین در کانادا دیدیم که چگونه حملات ”داگ فورد“ Doug Ford (رهبر حزب محافظهکار پیشروی ”انتاریو“) علیه کارکنان آموزش و پرورش ”انتاریو“ منجر به اعتصاب غیرقانونی شد و رهبران اتحادیه تهدید به اعتصاب عمومی کردند که در نتیجه آن برای اولین بار در تاریخ کانادا، معترضین موفق به شکست دادن قانون «بازگشت به کار» شدند. در همه جا، طبقه کارگر تحت تأثیر بحران هزینه های زندگی شروع به بیدار شدن می کند.
تورم همچنین تأثیر زیادی بر مشاغل کوچک دارد که بسیاری از آنها منجر به ورشکستگی میشوند وبر افراد مسنی که کاهش ارزش حقوق بازنشستگی خود را روز به روز بیشتر احساس میکنند. در حال حاضر تظاهرات گسترده بازنشستگان در اسپانیا وجود داشته است. و بخش بزرگی از نوسانات اجتماعی که در کشورهایی مانند ایتالیا مشاهده می کنیم، پدیده ای نزدیک به همین است.
احساس عمومی ناامنی و ترس از آینده وجود دارد که بی ثباتی سیاسی و اجتماعی را به شدت تشدید میکند. این امر طبقه سرمایه دار را با خطرات بزرگی روبرو می کند، که توضیح می دهد که چرا آنها مجبور به انجام اقدامات بسیار مخاطره آمیز در تلاش برای جلوگیری از تحولات انقلابی هستند.
وقتی افرادی که قبلاً هیچ علاقه ای به سیاست نشان نمی دادند، ناگهان در ایستگاه اتوبوس یا سوپرمارکت شروع به صحبت در مورد سیاست می کنند، این آغاز چیزی است که تروتسکی آن را «فرایند مولکولی انقلاب» می نامد.
درست است که آنها فاقد تحلیل علمی و کارآمدی هستند که مارکسیست ها دارند. درک آنها از سیاست چیزی ابتدایی، خام و توسعه نیافته است. اما با یک حس ابتدایی بی عدالتی هدایت می شود، احساس اینکه چیزی در جامعه کار نمی کند و چیزی باید تغییر کند.
این یک آگاهی طبقاتی ابتدایی است که اولین جنین یک آگاهی انقلابی است. مهمترین عنصر در این تغییر اقتصاد است. اما این تنها عامل نیست.
فاجعه زیست محیطی
نظام سرمایه داری جهان را به سوی یک فاجعه زیست محیطی سوق می دهد، فاجعه ای که اکنون در ذهن بسیاری از مردم نقش بسته است. برای برخی، در واقع، این یک مشکل وجودی است. آینده همه کشورها در خطر است.
در یک نقطه، مشکل خشکسالی و خشک شدن رودخانه ها وجود دارد که تأثیر مخربی بر محصولات و تولید مواد غذایی دارد و در نتیجه تورم را افزایش می دهد.
از سوی دیگر، طوفان های ویرانگر، طوفان ها و سیل های وحشتناک وجود دارد، همانطور که شاهد بودیم، در کشورهایی مانند بنگلادش و پاکستان، 33 میلیون نفر به طور مستقیم تحت تأثیر این فجایع قرار گرفتند.
در کشورهایی مانند سومالی بیش از سه میلیون جانور تلف شده اند که معیشت میلیون ها نفر را از بین برده است. در برزیل، ویرانی جنایتکارانه ”آمازونیا“ به سطح بی سابقه ای رسیده است. گیاهان محیطی در حدود 3,988 کیلومتر مربع از زمین در زمانی میان ژانویه تا ژوئن 2022 نابود شدند. 3,088 کیلومتر مربع از جنگل های بارانی در طول مدت مشابه نابود شد.
در کشورهای پیشرفته سرمایه داری نیز، شواهد واضحی از شرایط تغییر آب و هوایی شدیدتر وجود دارد. بسیاری از مردم در ترس دائمی زندگی میکنند که خانهشان دچار سیل یا آبگرفتگی شود.
در شهرهای بزرگ، هوا توسط دودهای سمی مسموم میشود، رودخانهها با زبالههای شیمیایی کارخانهها، مزارع، پساب انسانی و اقیانوسها با تُنها پلاستیک و زبالههای دیگر آلوده میشوند.
استخراج معادن در اعماق دریا که زمانی چیزی محدود به داستان های علمی تخیلی بود، اکنون با عواقب فاجعه بار قابل پیش بینی برای تعادل اکولوژیکی سیاره و تنوع زیستی در حال تبدیل شدن به واقعیت است. و در همه کشورها میزان انقراض گونه های گیاهی و جانوری به حد هشدار رسیده است.
همه این چیزها وجدان میلیون ها نفر، به ویژه جوانان را تحریک می کند. اما خشم اخلاقی و تظاهرات خشم آلود کاملاً ناکافی است، زیرا بدون تشخیص صحیح، ارائه هیچ راه حلی غیرممکن است.
بورژواها با تأخیر به این نتیجه رسیده اند که باید کاری کرد. اما در سرمایه داری، همه چیز تابع انگیزه سود و منافع انحصارها است. به عنوان مثال، آنها با لفاظی سبز سیاست هایی را با هدف محافظت از صنعت آمریکایی یا اروپایی در برابر کالاهای کشورهای دارای قوانین زیست محیطی «کمتر سختگیرانه» (در وهله اول چین) پنهان می کنند.
اساساً، تمام سیاست سرمایه داری در تلاش است تا هزینه های بحران زیست محیطی را بر دوش طبقه کارگر و فقیرترین بخش های جامعه انبار کند. در حالی که شرکتهای چندملیتی انرژی همچنان به کسب سودهای بیسابقه خود ادامه میدهند، خانوادههای طبقه کارگر مجبور خواهند شد، قیمت سوخت بالاتری بپردازند، و همچنین در برابر پرداخت هزینه تعویض خودروها و دستگاههای آبگرمکن خود را بر عهده گیرند، و در عین حال، آنها مجبورند یارانه های هنگفتی را به شرکت های بزرگ از طریق مالیات بیشتر بپردازند.
در نتیجه، از دید بخشی از طبقه کارگر، «مبارزه با تغییرات آب و هوایی» می تواند به طور فزاینده ای با اجبار به ریاضت از سوی سرمایه داری و بر دوش کشیدن هزینههای بحران زندگی پیوند خورد. البته چنین برخوردی میتواند به سود نیروهای ارتجاعی تمام شود، که وجود گرمایش جهانی انسان زا را انکار می کنند و سوخت های فسیلی را ترویج می کنند. برای مبارزه با این، یک سیاست انقلابی مورد نیاز است.
فاجعه زیست محیطی نتیجه آشکار جنون اقتصاد بازار است. باید تاکید کرد که وجود سرمایه داری در حال حاضر تهدیدی آشکار و بالفعل برای آینده تمدن بشری است.
اگر جنبش محیط زیستی به کِرشمگری سیاستی تقلیل یابد، ناتوانی حکم نهایی آن خواهد بود. تنها راهی که می تواند در اهداف خود موفق شود، اتخاذ موضعی روشن و آشکارا ضد سرمایه داری و انقلابی است. ما باید برای رسیدن به بهترین عناصر و متقاعد کردن آنها به این واقعیت تلاش کنیم.
نقش مارکسیست ها
عمدتاً در نتیجه ضعف عامل ذهنی، بحران کنونی حل سریعی نخواهد داشت. این تأخیر برای مارکسیستها سودمند است، زیرا زمان لازم را برای تقویت نیروهای خود و ایجاد یک پایگاه محکم در طبقه کارگر و جنبش کارگری به ما میدهد.
شواهد حاکی از طولانی شدن بحرانهای کنونی در زمان هستند. فراز و نشیبها و جریانهای بسیاری در مبارزات طبقاتی در انتظار ما هستند، که لحظات سرخوشی، لحظات خستگی، بی تفاوتی و حتی ناامیدی را به دنبال خواهند داشت. اما مبارزه همیشیه ادامه خواهد داشت و کارگران هموراه به قیام خواهند خاست، نه به دلیل جادویی بودن آنها، بلکه صرفاً به این دلیل که هیچ جایگزین دیگری جز مبارزه ندارد.
طبقه کارگر در کل نه از کتاب بلکه از تجربه می آموزد، و آن از عقب نشینی، همچنین از شکستها و پیروزیها نیز درس می گیرد. اکنون طبقه کارگر در حال تجربه اندوزی و آشنایی با محدودیتهای اصلاح طلبی چپ است. انگلس زمانی گفت که ارتش های شکست خورده درس های خود را به خوبی یاد می گیرند. لنین در مورد آن اظهار داشت: «این کلمات عالی به مراتب بیشتر در مورد ارتش های انقلابی صدق می کند.»
اما این یک منحنی یادگیری بسیار طولانی است و قبل از اینکه طبقه کارگر در نهایت توهمات خود را در اصلاح طلبی (مخصوصاً در لباس «چپ») کنار بگذارد و نیاز به یک انقلاب اجتماعی کامل را درک کند، تجربیات آتی زیادی لازم خواهد بود.
نقش ما این نیست که از کنار گود برای طبقه کارگر سخنرانی کنیم، بلکه شرکت فعالانه در مبارزه طبقاتی است. این وظیفه مارکسیست هاست که با طبقه کارگر این روند را طی کنند، شانه به شانه کارگران بجنگند و در نتیجه احترام و اعتماد آنها را جلب کنند.
اما اگر این تنها محتوای فعالیت ما بود، ما فقط یک کنشگر بودیم و دلیلی نداشتیم که به عنوان یک گرایش جداگانه در جنبش کارگری وجود داشته باشیم.
مهم ترین نقش ما این است که به کارگران و جوانان کمک کنیم، از پیشرفته ترین لایه ها شروع کنیم تا از تجربیات خود نتایج لازم را بگیرند و در عمل برتری اندیشه های مارکسیستی را نشان دهند.
این کار اندکی زمان می برد و ما باید فضایل صبر انقلابی را بیاموزیم. جاده صافی و یا روش آسانی وجود ندارد. جستوجوی راههای کوتاه همواره به انحرافات جدی ختم میشود، چه از نوع اپورتونیستی یا چپگرا.
در میانه انقلاب سال 1917، لنین این شعار را مطرح کرد: «باید صبورانه توضیح داد!» ما نقطه نظرات درستی داریم که به تنهایی می تواند راه پیروزی در مبارزه طبقاتی را نشان دهد.
با اینکه پتانسیل انفجاری مبارزه طبقاتی در بسیاری از کشورها وجود دارد، اما آهنگ و هنجار واقعی وقایع را نمی توان پیش بینی کرد،. نمی توانیم بگوییم از کجا شروع خواهد شد، ممکن است آذرخش آغازین انقلاب از فرانسه یا ایتالیا یا ایران یا برزیل، اندونزی، پاکستان، آرژانتین یا حتی چین باشد.
زمان آنرا برای ما به دیده خوهد آورد. اما نکته اصلی این است که امکانات جدیدی را برای گرایش مارکسیستی باز خواهد کرد، ما شرایط را باید طوری ارزیابی کنیم، که بتوانیم از آنها استفاده کنیم. و این فقط به یک چیز بستگی دارد: توانایی ما برای رشد نیروهایمان تا نقطهای که از نظر حجمی نیز قادر به مداخله باشیم.
این به نوبه خود به کاری که اکنون انجام می دهیم بستگی دارد. شعار ما باید این باشد: قدرت کامل در نقطه حمله. و این دقیقاً به این معنی است که نیروهای خود را بسازیم.
ما باید خستگی ناپذیر تلاش کنیم تا نیروهایی را ایجاد کنیم که برای بلوغ و اجرای این ایده ها در هر کارخانه، هر شعبه اتحادیه، هر مدرسه و دانشگاه مورد نیاز است. تنها از این طریق میتوان رهبری انقلابی آینده پرولتاریا را ساخت.
خیلی وقت است که ما علیه جریان در مبارزه هستیم. کادرهای ما در آن مبارزه سخت و تقویت شده اند. ما احترام پیشرفته ترین کارگران و جوانان را به دست آورده ایم. اقتدار سیاسی و اخلاقی انترناسیونال ما هرگز بالاتر از این نبوده است.
اینها دستاوردهای بزرگی هستند! اما هنوز راه درازی در پیش داریم. این یک راه طولانی و سخت است و همه چیز آسان نخواهد بود. تمام اینها لحظات سرخوشی، سرخوردگی و حتی ناامیدی را به دنبال خواهد داشت. ما باید یاد بگیریم که با مشکلات زندگی کنیم و شکستها و همچنین موفقیت ها را با آرامش شادمان بپذیریم.
اما روند در تاریخ تغییر کرده است و ما اکنون با جریان شنا می کنیم، نه مخالف آن. کارگران و جوانان بیش از هر زمان دیگری توجه خاصی به گرایشات ما نشان میدهند. کل این روند تسریع خواهد شد.
انترناسیونال ما خیلی زودتر از آنچه که انتظار می رود با فرصت های عظیم روبرو خواهد شد، که بسیاری از درها را باز خواهد کرد. این به ما بستگی دارد که اطمینان حاصل کنیم که از هر امکانی نهایت استفاده را کنیم و ثابت کنیم که دارای توان لازم و کافی برای برآوردن وظایف بزرگی که تاریخ بر ما تحمیل کرده است، هستیم.
26 ژوئیه 2023