این نوشتار به عنوان سرمقاله در مجله تئوریک «گرایش جهانی مارکسیست» International Marxist Tendency به نام IDOM-44 به زبان انگلیسی منتشر شده است.
لنین و مولفه علمی او در مقایسه با تمامی لفاظیها، گفتار و کردارهای رهبران لیلیپوتی کارگری، از راست گرا تا چپ گرا، که سرآخر خود را محکوم به تبعیت از نظام سرمایه داری کردند، بزرگترین بزرگان بوده است.
یکصد سال پیش از این، در تاریخ 21 ژانویه 2024 ولادیمیر ایلیچ اولیانوف که در بین جهانیان با نام لنین شناخته میشود، چشم بر جهان فرو بست.
او بدون شک یکی از بزرگترین انقلابیونی بود که جهان تاکنون به خود دیده است. این مرد خارق العاده با اقدامات خود در رهبری حزب بلشویک به معنای واقعی کلمه مسیر تاریخ را تغییر داد. تمام زندگی لنین وقف رهایی طبقه کارگر بود، که با پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1917 به اوج خود رسید. اهمیت این رویداد به درستی توسط رزا لوکزامبورگ بیان شد:
«لنین، تروتسکی و سایر رفقا هر آنچه را که رهبری حزب میتوانست از شجاعت، دوراندیشی انقلابی و ثبات در یک برهه تاریخی ارائه کند، به خوبی ارائه کرده اند. تمام افتخارات و ظرفیت انقلابی که سوسیال دموکراسی غرب فاقد آن بود توسط بلشویک ها نمایندگی میشد. خیزش اکتبر روسیه به رهبری آنها نه تنها انقلاب روسیه را به سر انجام رساند، بلکه آن همچنین افتخار سوسیالیسم بین المللی بود.»[i]
طبقه کارگر برای اولین بار، پس از دستآورد قهرمانانه کمون پاریس، به قدرت رسید و توانست آن را برای زمان کوتاهی حفظ کند. به همین دلیل، انقلاب اکتبر را می توان بزرگترین رویداد تاریخ دانست. تحولات بعدی هر چه باشد، این یک پیروزی به یاد ماندنی است که هرگز کم رنگ نخواهد شد.
به این دلیل است که لنین در پروپاگاندای طبقه حاکم و جیره خواران آن منفورترین فرد تاریخ معرفی شده است و آنها همواره بر او تهمت های فراوان روا داشته اند.
تهمتها
در حالی که مفسران بورژوا گاهی اوقات تجزیه و تحلیل های مارکس از سرمایه داری را میستایند - گرچه آنها با سرسختی گُنگ او را رد می کنند.- نتیجه گیری های انقلابی لنین از تجزیه و تحلیلهای مارکس برای این سرسختان گُنگ به یک کفر آسمانی تبدیل شده است، که البته این نباید ما را شگفت زده کند.
درست مانند حملات سخیفانه به انقلاب فرانسه توسط مطبوعات ریافکن انگلیسی در آن زمان، نویسندگان مزدور سرمایه داری، امروزه نیز لنین و انقلاب روسیه را محکوم می کنند.
هدف آنها بی اعتبار ساختن و محو اهمیت واقعی این رویدادها از تاریخ است. زمانی بیش از یک قرن است، که سرمایه داری این ریافکنی را با انسجامی ویژه در وظایف اهم خود جا داده است.
بنابر فرافکنی سرمایه داری و خادمین بی چون و چرای آن، لنین به عنوان یک «دیکتاتور»، یک عامل آلمانی، یک عامل تزار، یک تزار جدید، و در نهایت، پیشروی استالین و استالینیسم معرفی میشود؛ آنها در تلاشند تا این هیاهو را به اوج برسانند.
داستان سراییهای آنها بسیار مضحک و به نهایت شرم آور است. صدها تَن از این -به معنای واقعی کلمه - «مورخین» نادان وجود دارند، که همگی سرودی همسان از یک برگ را میخوانند و همگی همان ادعاهای بیهوده خون ریزی درباره لنین را مطرح می کنند؛ با این حال تعداد کمی از آنها ارزش خواندن دارند. حتی آثار بیشتر «صیقلخورده» درباره لنین نیز مملو از سم پاشیهای فراوان هستند. برای نمونه میتوان مثالی از قلم زهرآگین ”آنتونی رید“ Anthony Read در نوشتار او به نام ”جهان در آتش“ را نام برد، که مینویسد:
«بلشویسم بر اساس یک دروغ بنا شد و سابقه ای را ایجاد کرد که قرار بود در نود سال آینده دنبال شود. لنین نه زمانی برای دموکراسی داشت، نه اعتمادی به توده ها داشت و نه در مورد استفاده از خشونت تردید داشت. او یک حزب کوچک، کاملاً سازمانیافته و کاملاً منظم از انقلابیون حرفه ای تندرو میخواست که دقیقاً همانطور که به آنها گفته میشد عمل کنند.»[ii]
ریچارد پایپس Richard Pipes در داستانی ترسناک که برای خدشه دار کردن اعصاب به قصد ترساندن مخاطب نوشته شده است، میگوید: «در اینجا جوانه های حکومت ترور، و تمامیت خواه برای نظارت کامل بر زندگی و افکار مردم نهفته است.»[iii]
فیگس Figs برای عقب نماندن از دیگر مزدور نویسندگان مینویسد: «لنین اولین رئیس حزب مدرنی بود که به مقام خدا دست یافت: استالین، موسولینی، هیتلر و مائو تسه تونگ همه جانشینان او از این نظر بودند.»[iv]
این نیرنگ پیشهگان پُردرآمد با وابستگی کامل به نظام سرمایه هرگز از این کارهای خود دست نخواهند کشید و کارزار ریاپراکنی آنها تا سرنگونی خود سرمایه داری ادامه خواهد داشت. ما باید این نیرنگ بازان ”پست جادو“ را، همانگونه که شکسپیر در داستان مکبث، جادوگران این داستان را مورد نوشتار خود قرار داد، به پنداشتهای ریاکاری و فرافکنی خودشان بسپاریم.
علیرغم تمام تلاش های این قبیل از مزدوران ادبی، برای مخدوش کردن اذهان جوانان علیه لنین و بلشویسم، همه چیز آنطور که توسط سرمایه داری برنامه ریزی شده، پیش نمی رود، چرا که مردم شروع به زیر سوال بردن «روایتهای رسمی» کرده اند؛ و مانند بسیاری از چیزهای دیگر، برای نوکران ادبی بورژوازی، ترویج افکار ضد کمونیستی آنها آنطور که باید کار نمی کند!
البته همانطور که پروفسور ”اورلاندو فیگس“ Orlando Figs مجبور به اعتراف میشود، «اشباح 1917 آرام نگرفته اند.»[v] و با توجه به دوره ای که ما وارد آن شده ایم، این ”اشباح“ به سان سیمرغ دوباره از خاکستر به پا خواهند خاست.
چراغ امید
دوره آشفتگی بیسابقه سرمایه داری به عنوان یک سیستم اجتماعی-اقتصادی بیش از اندی است در درازا که به فرسودگی رسیده است، و ده ها میلیون نفر در سطح جهان تردیدی بنیادین نسبت به چنین سیستمی پیدا کرده اند. اندیشمندان سرمایه و خدمت گذارانش فعالانه به دنبال راهی برای خروج از این بن بست هستند. در عین حال، احزاب قدیمی به طور فزاینده ای بی اعتبار شده اند و میلیون ها نفر اعتماد خود را به اصلاح طلبان از دست داده اند، که از هر اوصافی تنها جهت «اصلاح» نظام غیر قابل اصلاح سرمایه داری استفاده میکنند. در واقع اصلاح طلبان خواهان ادامه بقای سیستم تا مغز استخوان فرسوده نظام سرمایه داری هستند.
لنین و مولفه علمی او در مقایسه با تمامی لفاظیها، گفتار و کردارهای رهبران لیلیپوتی کارگری، از راست گرا تا چپ گرا، که سرآخر خود را محکوم به تبعیت از نظام سرمایه داری کردند، بزرگترین بزرگان بوده است.
انیشکده نظام سرمایه داری با زبان بورژواها، لنین را یا به عنوان هیولا معرفی میکنند، یا در بهترین حالت صرفاً «منسوخ» میدانند، و در این میان آنها اندیشه ها و تئوریهای او را بی ارزش یا نامربوط میدانند.
اما لنین و ایده هایش را نمیتوان به این سادگی کنار گذاشت. او توضیح میدهد، که «دکترین مارکسیستی پروادار واقیعت عینی است». این «یک جهان بینی یکپارچه است، که با هر گونه خرافه، ارتجاع و ستم بورژوایی آشتی ناپذیر است.»[vi] این نظریه ای است برای دگرگونی جهان که در آن تئوری و عمل از یکدیگر جدا نیستند، بلکه یک کل واحد را تشکیل می دهند. بنابراین، لنین، یک مارکسیست واقعی، زندگی خود را وقف پیروزی انقلاب سوسیالیستی جهانی کرد. از این نظر، او به عنوان روشنایی نه بسیار دور برای کارگران به سود آگاهی طبقاتی در همه جا برجسته می شود. امروزه علاقه فزاینده ای در میان مردم به لنین و اندیشه های او وجود دارد و به ویژه توسط بسیاری از جوانان تلاش میشود تا برنامه واقعی لنینیسم و بلشویسم را به ژرفی مطالعه کنند. این علاقه به مطالعه مناسبات و نظریه های لنین در ارتباط با جامعه و بحران عمیق نظام سرمایه داری نشان دهنده درستی نظریه های او در ارتباط با مسائل سیاسی اجتماعی دوران و زمان ما است.
بلشویسم
لنین با پا گذاشتن روی جای پای مارکس و انگلس نظرات آنان را عملی کرد. لنینیسم صرفاً انقلاب مارکسیسم در تقابل با ضدانقلاب در خاستگاه امپریالیسم است.
با توجه به خیانت رهبران فرقه های سوسیال-دموکرات، بسیار مهم بود که یک رهبری انقلابی نوین ایجاد شود. و این خود بدان معنی بود که احزاب نوین کمونیستی باید برای سازماندهی طبقه کارگر جهت به دست آوردن قدرت تشکیل میشدند. بر خلاف احزاب (رفورمیست) اصلاح طلب، که تا حد زیادی به دستگاه های مصنوعی برای انتخابات پارلمانی تبدیل شده بودند، احزاب نوین کمونیستی میبایست حزب بلشویک را از نظر سازمانی و چشم انداز انقلابی الگو قرار میدادند. احزاب نوین کمونیستی میبایست به سر مشقی حزب بلشویک از نظر سازمانی و چشم انداز انقلابی مجهز میشدند. لنین در گرایش کمونیستی چپ اینگونه توضیح داد: "با این حال از نظر تاریخی، این الگوی روسی است، که از آینده نزدیک و اجتناب ناپذیر خود برای همه کشورها چیزی -و مقوله ای بسیار مهم- را آشکار می کند.“ [vii]
"تنها تاریخ بلشویسم در تمامی دوران وجودی خود است، که میتواند به طور رضایت بخش توضیح دهد، که چرا در شرایط سخت قادر به ایجاد و حفظ نظم و انضباط آهنین برای پیروزی پرولتاریا بوده است."[viii]
حزب بلشویک با توجه به تاریخ منحصر به فرد خود و نقش لنین توانست چنین نقشی را ایفا کند. همانطور که او توضیح داد:
«روسیه مارکسیسم را به عنوان تنها نظریه انقلابی صحیح جامه عمل پوشاند. این مهم با تحمل عذابی در طول نیم قرن فداکاریهای بینظیر، قهرمانیهای اسطوره وار، صرف انرژی باورنکردنی، تحصیل و تحقیق به همراه آزمون های عملی طاقت فرسا بدست آمد. به جهت اجبار مهاجرت سیاسی ناشی از سرکوب تزاریسم، روسیه انقلابی در نیمه دوم قرن نوزدهم، پیوندهای بین المللی فراوان و اطلاعات عالی در مورد اشکال و تئوری های جنبش انقلابی جهانی به دست آورد، که در مقایسه با کشورهای دیگر تجربه ای بسیار ارزشمند و نایاب بود.»[ix]
حزب بلشویک به رهبری لنین انقلابیترین حزب تاریخ بود. او به خوبی درک کرده بود، که قبل از وقوع وقایع انقلابی ، چنین حزبی باید سازمان یابد. مطمئناً نمیتوان چنین تشکیلاتی را در میان تحولات انقلابی بالبداهه بوجود آورد، و یا به طور خودجوش این سازماندهی را به پیش راند، زیرا تحولات ناشی از وضعیت های انقلابی فرصتی را برای تشکل باقی نخواهند گذاشت. کل تجربه گذشته نشان می دهد که موارد زیر میبایست پایه گذاری میشدند. نخست، ایجاد شبکه ای از کادرهای حزبی با جهان بینی مارکسیستی بسیار مهم بود، که در چارچوبی عمل کند، تا بتواند در نهایت یک حزب انبوه را سازمان دهی کند. با توجه به اینکه انقلاب تحولی کم نظیر در برهه تاریخی است و باید از آن، همان وجهه درخور را درک کرد، لنین برای ایجاد حزب "انقلابیون حرفه ای" که خود را وقف انقلاب می کردند، مبارزه میکرد.
علاوه بر این ، حزب انقلابی باید در بستر نظریه مارکسیستی تأسیس شود. لنین در ”چه باید کرد“، اثری که برای ساخت چنین حزبی[x] نوشته شده است، توضیح داد: "بدون نظریه انقلابی ، هیچ جنبش انقلابی وجود ندارد.“ او ستون نظری حزب بود. حزبی که تحت رهبری او، اخلاق پرولتری را بر پایه منافع انقلاب سوسیالیستی گسترش داد. برای لنین مبارزه در راستای نظریه مارکسیستی کاری بسیار مهم و اساسی بود، که او این روند را در ایسکرا ISKRA (ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) به صورت "یک مبارزه قاطع و مداوم برای حمایت از اصول مارکسیسم“ به اشتراک میگذاشت؛ و همانگونه که او توضیح داد، "دوباره در دستور روز قرار گرفت.“[xi]
لنین ”چه باید کرد“ را در دوره ای از پشتوانه نظری و تجدید نظر گرایی سوسیال-دموکراسی نوشت، که روسیه با آن درگیر بود. بخش اعظم جزوه لنین به رد استدلال های رایج ”اقتصاددان“ تعلق میگیرد، که از نام بردن مبارزات سیاسی به نام "خودجوش" و کارگری مبادرت میکردند. در این میان، همچنین لازم بود تا با تأثیر "مارکسیسم قانونی”، که همه محتوای انقلابی مارکسیسم را مخدوش میکرد، جداً مقابله شود.
برای لنین، دفاع از تئوری مارکسیستی به چیزی بسیار گسترده تر از تکرار فرمول های قدیمی نیاز داشت. این به معنای کاربرد روش مارکسیسم در وضعیت مشخص بود. این مقوله ای بسیار مهم بود، که نظریه به واقعیت تحمیل نشود، چرا که واقعیت نقطه آغازین بود؛ و همانطور که او با هوشمندی هشدار داد، تئوری ، هنگامی که به یک جزم انتزاعی کاهش می یابد ، می تواند برای توجیه تجدید نظر گرایی مورد سوء استفاده قرار گیرد: "مارکسیسم یک آموزه بسیار عمیق و چند وجهی است. بنابراین ، جای تعجب نیست که نقل قولهای نا بجا از مارکس را - به ویژه هنگامی که این نقل قول ها به طور نامناسب به کار گرفته میشوند - میتوان همیشه در میان "استدلال" کسانی که مارکسیسم را کنار گذاشته اند، یافت."[xii]
او تأکید می کند که مارکسیسم نه یک جزم بی جان، و نه مجموعه ای از آموزه های غیرقابل تغییر نیست، بلکه یک راهنمای زندگی برای عمل است. این بدان معناست که ارتباط ایده های مارکسیسم با وضعیت واقعی بسیار مهم است و در پروازهای تفنن و هوس شرکت نمیکند. او اغلب تکرار میکرد: "حقیقت مشخص است". آزمایش عالی برای انقلابیون این بود که این ایده ها را به حرکت واقعی طبقه کارگر متصل کنند، و شاهد ثمره تلاشهای خود باشند.
انعطاف پذیری
لنین همیشه روی اصول ثابت قدم و محکم، اما در مورد سازماندهی و تاکتیک ها بسیار انعطاف پذیر بود. این یکی از نقاط قوت بزرگ لنین بود. او به این موضع شناخت رسیده بود، که ساختمان یک حزب کمونیست واقعی، مانند حزب بلشویک، راهپیمایی روی یک خط مستقیم نیست. برای جذب کارگران، به ویژه کسانی که هنوز تحت تأثیر احزاب اصلاح طلب قرار دارند، سازمان نیازمند تاکتیک های انعطاف پذیر بود. این یک موضوع کم اهمیت نبود. لنین در کار شگفت انگیز خود، به نام «بیماری کودکی چپ. روی در کمونیسم»، توضیح داد:
«تنها یک چیز کم است، که ما را قادر خواهد ساخت تا با اطمینان بیشتر و محکم تر به سوی پیروزی پیش برویم، و آن چیزی نیست به جز آگاهی جهانی و کامل همه کمونیستها در همه کشورها با حداکثر انعطاف پذیری در تاکتیک هایی است، که آنان باید از خود نشان دهند.»[xiii]
لنین «احساسی» درخور نسبت به موقعیتها پیدا کرده بود و میتوانست هر زمان که یک چرخش شدید در رویدادها اتفاق میافتد، آنها را برآورد کند. او قادر بود آنچه را که ضروری است و آنچه از اهمیت کمتری برخوردار است را از یکدیگر متمایز کند. تروتسکی در این باره اینگونه توضیح داد:
«این موهبت عجیب لنین بود که او در بالاترین درجه از آن برخوردار بود، او با نگاه آزموده انقلابی خود میتوانست جریانات را درک کند و به دیگران بفهماند، که چه چیز مهم ترین، ضروری ترین و از اساسی ترین است. آن رفقایی که مانند من این فرصت را پیدا کردند، که فعالیتهای لنین و عملکرد ذهن او را از نزدیک مشاهده کنند، نمیتوانستند با شور و شوق تحسین نکنند - بله، تکرار میکنم، مشتاقانه تحسین میکردند - ظرافت، تیزبینی افکار او که اتفاقات جانبی را متمایز میکرد؛ او هر آنچه را که ظاهری، تصادفی و سطحی بود، دست چین میکرد، تا به اصل ماجرا می رسید و روش های عمل ضروری را به خوبی برآورد میکرد. طبقه کارگر میآموزد که فقط برای رهبرانی ارزش قائل شود، که با گشودن راه های نوین، با قاطعیت به پیش میروند. حتی اگر تعصبات خود پرولتاریا موقتاً مانع پیشرفت آنها شود.»[xiv]
مهمتر از همه، لنین توانست با آینده نگری خود را با تغییراتی که در حال وقوع بودند، وفق دهد. این امر معمولاً نیاز به تغییر تاکتیک برای مطابقت با نیازهای جدید موقعیت داشت. باز هم، این تغییرات همیشه مستقیم نبودند و میتوانستند به نزاع های تند درون حزبی منجر شوند. بدین دلایل بود که بلشویسم به عنوان ”مکتب ضربات سخت“ شناخته میشد.
در هر مرحله از توسعه حزب، از زمانی که فعالیتها زیرزمینی بود، تا سال 1905، که فعالیتهای تودهای حزب آغاز شد، و پس از آن تا سال 1917 ادامه یافت؛ و نیز در پی آن، لنین باید بر مقاومت کسانی که هنوز با پافشاری در گیر و دار روشهای گذشته باقی مانده بودند، غلبه می کرد. زندگی حزبی همیشه خویهای روزمره خاصی را با خود ایجاد می کند، که این خود یکی از دلایل مقاومت نامبرده در بالا میباشد. با توجه بی این امر، تغییر شرایط در تقابل با حزب، نیاز به کاربرد روشها و مطالبات دگرگون در مقایسه با آنچه روش روزمره خوانده میشود، دارد. و حفاظ ”روزمره“ در گرایش به آن، با مطالبات جدید در تضاد میباشد. نمونه های زیادی از این تجربیات وجود دارد.
تلاش لنین برای پیشرفته سازی حزب سوسیال دموکرات کارگر روسیه (RSDLP) در کنگره دوم سال 1903، جایی که او تلاش کرد حزب را از ذهنیت غیررسمی "گروه کوچک" دوره اولیه دور کند، در واقع به انشعاب میان بلشویک ها و منشویک ها منجر شد. انقلاب 1905 چالش های جدیدی را با خود به همراه آورد. لنین برای استفاده از شرایط فعالیت علنی سعی کرد از روشهای کار زیرزمینی جدا شود. این امر او را با «سران کمیته ها» درگیر کرد. اینها انقلابیون فداکاری بودند که در شرایط کار زیرزمینی که دیدگاه آنها را شکل داده بود، رشد کرده بودند. بنابراین زمانی که شرایط برای فعالیت آزادانه باز شد، سازگاری با آنها دشوار بود، که خود به یک مانع تبدیل شدند، و تناقضات حاصل از آن منجر به شکست بزرگی شد.
اما لنین از پای ننشست، چرا که فرصت های جدید مستلزم تغییر رویکرد هستند. از این رو او مجبور شد با اعضای کمیته ها و روش های آنها وارد نبرد شود. دوران نیازمند گشایش مهمانی رویکردهای نوین بود! و لنین مواضع خود را اینگونه عنوان کرد:
«ما به نیروهای جوان نیاز داریم. هر کسی با جرات بگوید، که فردی برای جذب وجود ندارد، او در اشتباهی جدی بسر میبرد.
مردم در روسیه لژیون هستند. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که جوانان را به طور گسترده تر و جسورانه تر؛ جسورانه تر و گسترده تر، و دوباره به طور گسترده تر و دوباره جسورانه تر، بدون ترس آنها به همکاری بگیریم. این زمان مبارزه است. جوانان – دانشجویان و حتی بیشتر از آن کارگران جوان. تمام عادات قدیمی مانند بی تحرکی، احترام به رتبه و غیره را کنار بگذارید. صدها حلقه از علاقهمندان به «وپریود[xv] вперёд » را از میان جوانان تشکیل دهید و آنها را تشویق کنید تا با تمام قوا همکاری کنند...»[xvi]
لنین خواستار آن شد که رهبران بلشویک از روزمره گرایی قدیمی جدا شوند و سازمان را روی پایه مبارزه استوار کنند. در غیر این صورت، این خطر واقعی وجود داشت که فرصت های جدید پیش روی حزب به هدر برود. بار دیگر لنین خواستار اقدام شد:
«فقط شما باید مطمئن باشید که صدها حلقه را سازماندهی، سازماندهی و سازماندهی میکنید، و حماقتهای مرسوم کمیته های (سلسله مراتبی) را کاملاً به پس میزنید. این زمان جنگ است. یا سازمانهای مبارز نوین، جوان، تازه و پرانرژی را در همه جا برای کار انقلابی سوسیال دمکراتیک از همه نوع در میان همه اقشار ایجاد میکنید، و یا با پوشیدن ردای بوروکراتهای «کمیته» زیر بار خواست آنها خواهید رفت.»[xvii]
رویکرد و نگرش روزمره گرایانه برخی از رهبران بلشویک به شوراهای تازه متشکل نیز کشیده شد. اما شوراهای کارگری به طور خودجوش توسط کارگران در حال مبارزه، که کمیته های اعتصابی را تشکیل داده بودند، گسترش یافتند، و با گذشت زمانی اندک به قدرتی جایگزین برای رژیم مرتجع تزار تبدیل شدند.
برخی از رهبران قدیمی بلشویک به جای پذیرش این تشکیلات طبقاتی جدید، آنها را رقیب حزب میدانستند. آنها رویکردی کاملاً فرقه ای به خود گرفتند. اصلاح این اشتباه به مداخله شخصی لنین نیاز داشت. در واقع لنین شوراها (سوویت ها) را «جنین یک دولت کارگری» میدانست که در وقایع 1917 به پیروزی دست یافت، که نشان از دوراندیشی واقع گرای او دارد.[xviii]
در سال 1905، حزب سوسیال دموکرات کارگر روسیه RSDLP، متشکل از هر دو جناح منشویک و بلشویک، به یک حزب تودهای تبدیل شد. این نشان دهنده پتانسیل بسیار زیاد این موقعیت بود، که دوام نیاورد. شکست انقلاب 1905 دوره ارتجاع خونین را در روسیه آغاز کرد. جنبش با شکست بزرگی روبرو شد. این به نوبه خود منجر به فرار بسیاری از سران حزب شد، به ویژه انواع خرده بورژوازی که نمی توانستند فشار را تحمل کنند. جوّ درون حزبی بسیار بد بود و بلشویک ها به پوستهای نازک تبدیل شده بودند.
مشکلات زیادی در این سال های ارتجاع وجود داشت. لنین مجبور شد از یک سو با کسانی که تسلیم حالات ناامیدی شده بودند و چپگرایی افراطی پیشه کرده بودند، مانند بلشویکهایی که مدتها پس از شکست انقلاب بر تحریم انتخابات دومای دولتی اصرار داشتند، وارد جدل و جدایی شود، و از سوی دیگر با کسانی که می خواستند حزب را به طور کامل منحل کنند ("برچینندگان“)، به مبارزه بر خیزد.
یک بار دیگر، لنین مجبور شد در سطح تئوریک، علیه کسانی که سعی در تجدید نظر در اساسی ترین اصول فلسفی جنبش مارکسیستی، و حتا به نوبه خود ماتریالیسم، داشتند، وارد مبارزه شود. در این دوره بود که لنین ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم (Materialism and Empiriocriticism، اثری فلسفی در زمینه شناختشناسی است که در سال 1909 منتشر شد) را به عنوان جدلی علیه جریانی در جنبش مارکسیستی روسیه نوشت که از ماتریالیسم دیالکتیکی رویگردان بود و راه به بن بست فلسفی ایدئالیسم ذهنی را در پیش گرفته بود.
در جریان مناسبات سازمانی پس از انقلاب 1905، تلاشهایی برای ادغام جناح های منشویک و بلشویک صورت گرفته بود، که رشد اختلافات سیاسی از این روند جلوگیری کرد.
در حالی که منشویک ها به لیبرال ها به عنوان نیروی رهبری انقلاب نگاه می کردند، بلشویک ها کارگران و دهقانان فقیر را وارث انقلاب میدانستند. بدینگونه بلشویکها به راه خود ادامه داده و سر انجام حزب بلشویک را در آوریل 1912 به طور رسمی تشکیل دادند.
تجهیز مجدد حزب
برخی در تلاش بوده اند تا لنین را افسانه وار و خلاف بر واقع، ترکه آهنین بدست به عنوان حکمران حزب معرفی کنند. بارها اتفاق افتاده بود، که لنین حتی در درون رهبری در اقلیت بود. اقتدار لنین نه بر تکان دادن ترکه تهدید، بلکه مبتنی بر اقتدار سیاسی و رویکرد صبورانه او بود.
برای نمونه، در سال 1917 هنگامی که لنین با انقلاب فوریه روبرو شد، تاکتیک های جدیدی که او از آن حمایت می کرد، پشتیبانی چندانی پیدا نکرد.
انقلاب به سرنگونی تزاریسم منجر شده بود و یک دولت موقت متشکل از نمایندگان بورژوا تشکیل شده بود. در عین حال کارگران روسی نیز شوراها را در مقیاسی حتی گسترده تر از سال 1905 برپا میکردند. رهبران بلشویک در داخل روسیه - به ویژه کامنف و استالین - از انقلاب و احساسات «وحدت» که در روزهای اولیه آن غالب بود، سرمست بودند. در نتیجه برخورد کاملاً اشتباهی با دولت موقت داشتند. آنها به جای مخالفت با دولت، از آن «حمایت انتقادی» از جمله از جنگ امپریالیستی حمایت میکردند.
لنین عصبانی بود. او در حالی که هنوز در تلاش بود سوئیس را به مقصد روسیه ترک کند، مجموعه ای از مقالات و نامه های مشهورش، که اساس تزهای ماه آوریل او را تشکیل میداد را در مخالفت با دولت موقت سرمایه داری نوشت و خواهان انقلابی جدید شد.
بلشویکها مدتها با دیدگاه «دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان» پرورش یافته بودند که با ایده برانگیختن انقلاب سوسیالیستی در غرب مرتبط بود. در حالی که این فرمولبندی انقلاب آینده را انقلابی بورژوایی میدانست تا بقایای فئودالیسم را از بین ببرد و زمینه را برای توسعه سرمایه داری فراهم کند، رهبری این انقلاب میبایست به دست کارگران و دهقانان و نه به دست بورژوازی که نقش ضدانقلابی ایفا میکند، میافتاد. با این حال، این فرمول دارای ویژگی جبری بود، زیرا این پرسش که کدام طبقه نقش اصلی را در این اتحاد ایفا میکند، به عنوان یک «کمیت ناشناخته» باز می ماند. موضع بلشویک ها کاملاً در تضاد با منشویک ها بود که می گفتند انقلاب بورژوازی است و بنابراین باید توسط بورژوازی رهبری شود. کارگران از نظر آنها فقط باید نقش حمایتی داشته باشند.
از سوی دیگر، تروتسکی تئوری «انقلاب دائمی» خود را به عنوان چشمانداز روسیه مطرح کرده بود. در حالی که با بلشویک ها موافق بود که بورژوازی ضدانقلابی است، اما معتقد بود تنها طبقه ای که می تواند انقلاب را رهبری کند طبقه کارگر است که توسط دهقانان فقیر حمایت می شود. با این حال، تروتسکی به جای برقراری «دیکتاتوری دموکراتیک»، معتقد بود که ابتدا میبایست یک حکومت کارگری برای از میان بردن فئودالیسم (وظایف «دمکراتیک») به پیش رانده شود و سپس به وظایف سوسیالیستی ادامه دهد. این انقلاب سوسیالیستی نیز به نوبه خود انقلابی را در غرب برانگیخته خواهد کرد، که به به نوبه خود به کمک کارگران روسیه خواهد آمد، که این خود او این ویژگی "دائمی" انقلاب را معرفی میکند.
موضعی که لنین در آوریل 1917 مطرح کرد اساساً با موضع تروتسکی یکسان بود. با این حال، رهبران «بلشویک قدیمی» که به فرمول اصلی «دیکتاتوری دموکراتیک» پایبند بودند، در برابر این امر مقاومت کردند.
لنین مجبور شد از تمام اختیارات سیاسی خود برای تغییر جهت حزب استفاده کند. به این ترتیب، او باید با «بلشویکهای قدیمی»، که او را به «تروتسکیسم» متهم میکردند، مقابله میکرد!
در مواجهه با به متقاعد ساختن رهبران بلشویک، و با توجه به آنچه در خطر بود، لنین به مبارزه برخاست: «من ترجیح میدهم از هرکسی از حزب ما حتی فوراً جدا شوم، هر کسی که، امتیازاتی برای میهنپرستی اجتماعی کرنسکی و شرکایش؛ و یا صلح طلبی اجتماعی کائوتسکییسم[xix] Kautskyism، چخیدزه[xx] Chkheidze و شرکای دیگرشان قائل باشد.»[xxi]
او ادامه داد:
«به کارگران باید حقیقت گفته شود. باید بگوییم که دولت گوچکوف[xxii]-میلیوکف[xxiii] و شرکایشان یک حکومت امپریالیستی است... تمام قدرت دولتی [باید] به دست طبقه کارگر، دشمن سرمایه، دشمن جنگ امپریالیستی منتقل شود و تنها در این صورت است، که آنها میتوانند سرنگونی همه پادشاهان و همه دولتهای بورژوایی درخواست کنند.»[xxiv]
او عطف توجه خود به «بلشویکهای قدیمی» رو به آنان گفت: «ما در این مرحله صدای اعتراض مردمی را میشنویم که خود را «بلشویکهای قدیمی» مینامند. آنها می گویند که آیا ما همیشه معتقد نبودیم که انقلاب بورژوا-دمکراتیک تنها با «دیکتاتوری انقلابی- دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان» تکمیل می شود؟ آیا انقلاب ارضی که یک انقلاب بورژوا-دمکراتیک نیز هست تکمیل شده است؟ آیا این یک واقعیت نیست، برعکس، که حتی شروع نشده است؟» «پاسخ من این است: شعارها و افکار بلشویکی در کل توسط تاریخ تأیید شده است. اما به طور مشخص همه چیز به گونه دیگری پیش رفته است. آنها بدیع تر، عجیب تر و متنوع تر از آن چیزی هستند که هرکسی می توانست انتظار داشته باشد. نادیده انگاشتن و یا نگاه بسیار سطحی داشتن به این واقعیت به معنای دنباله روی از دیدگاه «بلشویکهای قدیمی» است، که بیش از یک بار - با تکرار فرمولهایی که به طور بیمعنی به جای مطالعه ویژگیهای خاص، جدید و زنده واقعیت آموخته شده اند … - نقش تاسف باری را در تاریخ حزب ما ایفا کرده اند.
برانگیختگی پنداشت «بلشویکهای قدیمی» را میتوان اینگونه بازتاب بخشید؛ کسی که اکنون فقط از «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» صحبت میکند، از زمان عقب مانده است، و گرفتار دام خرده بورژوازی علیه مبارزه طبقاتی پرولتاریا شده است. آن شخص باید به بایگانی پیش از انقلاب «بلشویک» سپرده شود. عتیقه جات انقلابی که میتوان آن را بایگانی بلشویک های قدیمی نامید…
در حال حاضر، درک این حقیقت غیرقابل انکار ضروری است که یک مارکسیست باید از زندگی واقعی، از حقایق و واقعیت آگاهی داشته باشد و به تئوری دیروز که مانند همه تئوری ها، در بهترین حالت، تنها به تشریح آن می پردازد، چنگ نزند. «تئوری، دوست من، خاکستری است، اما درخت ابدی زندگی سبز(زنده و پویا) است.» پرداختن به مسئله «تکمیل» انقلاب بورژوایی به روش قدیمی، قربانی کردن مارکسیسم زنده است.»[xxv] در آغاز آوریل 1917، لنین زمانی که چشم انداز جدید انقلاب سوسیالیستی را مطرح کرد، او در حزب بلشویک کاملاً منزوی شد. رهبران قدیمی مانند اعضای قبلی کمیته، در برابر او ایستادند. تنها رهبری كه از او حمايت كرد كولونتای[xxvi] بود. اما با قدرت استدلال های لنین و همفکری بلشویک ها، او به زودی توانست اکثریت حزب را به دست آورد و مسیر را به سمت انقلاب اکتبر هدایت کند.
حتی در روزهای قبل از قیام اکتبر 1917، او با مخالفت های درون رهبری، به ویژه از سوی زینوویف و کامنف، که سال ها با او همراه بودند، روبرو شد. او دوباره باید تمام اقتدار سیاسی خود را به چالش میکشید.
همه چیز او را برای این لحظه آماده کرده بود. به نقل از روزا لوکزامبورگ، "آنان جسور بودند!" لنین ایده های مارکسیسم را عملی کرده بود. هیچ چیز دیگری نمی توان از کارگران روسی خواست. آنها سرمایه داری و زمین داری را از بین برده بودند و جمهوری زحمتکشان شوروی را تأسیس کرده بودند.
انترناسیونالیسم
برای لنین، انقلاب اکتبر به خودی خود یک هدف نبود، بلکه جرعه آغازین مبارزه طبقه کارگر بود که قدرت را در سراسر جهان تسخیر میکرد. انترناسیونالیسم یک مسئله احساسی نبود، بلکه برخاسته از خصلت بین المللی سرمایه داری بود که پایه مادی یک جامعه بی طبقه جدید را ایجاد کرده بود. این خصلت سرمایه داری، طبقه کارگر جهانی را نیز بوجود آورد؛ طبقه ای که مأموریت تاریخی آن کَندن گور سرمایه داری بود.
بر همین پایه محکم بود که لنین موضعی اصولی و طبقاتی در مورد شروع جنگ جهانی اول در سال 1914، در زمانی که احزاب انترناسیونال دوم همگی در دفاع از طبقه سرمایه داری «خود» صف آرایی کرده بودند، تدوین کرد.
مبارزه برای حفظ پرچم انترناسیونالیسم پرولتاریا، که در آن لنین خود را در اقلیت کوچکی میدید، با سرنگونی انقلابی سرمایه داری در روسیه در سال 1917 و تأسیس انترناسیونال کمونیست به عنوان حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی در سال 1919 به اوج خود رسید.
لنین هرگز نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» را که سالها بعد به دیدگاه استالینیست ها تبدیل شد، مطرح نکرد. این برعکس دیدگاه او از انقلاب جهانی بود. برای لنین، انقلاب روسیه برای ساختن «سوسیالیسم روسی» نبود، که با توجه به عقب ماندگی روسیه کاملاً بی معنی بود. پیروزی در روسیه، ایجاد یک اَرگ پرولتری، نقطه شروع انقلاب جهانی بود. تصادفی نیست که او تأکید کرد که بدون انقلاب در غرب، انقلاب روسیه محکوم به شکست است. همانطور که خود لنین در 29 ژوئیه 1918 توضیح داد:
«ما هرگز این توهم را نداشتیم که نیروهای پرولتاریا و مردم انقلابی یک کشور، هر چند قهرمان و سازمان یافته و منضبط باشند، می توانند امپریالیسم بین المللی را سرنگون کنند. این تنها با تلاش مشترک کارگران جهان ممکن است... ما هرگز خودمان را فریب ندادیم که فکر کنیم این می تواند با تلاش یک کشور به تنهایی انجام شود. میدانستیم که تلاشهای ما ناگزیر به یک انقلاب جهانی میشود و جنگی که توسط دولتهای امپریالیستی آغاز شده بود، با تلاش خود آن دولتها نمیتواند متوقف شود. فقط با تلاش همه کارگران می توان جلوی آن را گرفت.
و هنگامی که ما به قدرت رسیدیم، وظیفه ما ... حفظ آن قدرت، آن مشعل سوسیالیسم بود، به طوری که ممکن است جرقه های بیشتری را برای افزودن بر شعله های فزاینده انقلاب سوسیالیستی پراکنده کند.»[xxvii]
این نظریه بارها توسط لنین بیان شد. او کاملاً به موفقیت انقلاب جهانی امیدوار بود و برای تحقق آن تلاش میکرد. با این حال، نظریه ضد مارکسیستی "سوسیالیسم در یک کشور" به سنگ بنای استالینیسم تبدیل شد. در واقع پذیرش آن شرط عضویت برای احزاب کمونیست استالینی شد.
به دنبال افشاگری های خروشچف در مورد استالین در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی در سال 1956، بحران عمیقی در صفوف احزاب کمونیست به وجود آمد، و سرکوب جنبش مجارستان توسط سربازان روسی در اواخر همان سال مزید بر بحران شد. تمام آنچه به اعضای حزب کمونیست آموزش داده شده بود زیر سوال رفت و بحث های زیادی در مورد گذشته حزب و اهمیت انقلاب روسیه به وجود آمد. در طول بحث ها، زمانی که نقل قول هایی از لنین علیه نظریه سوسیالیسم در یک کشور مطرح میشد، برخی از اعضای برجسته حزب کمونیست آنقدر سرگردان بودند که حتی اعتبار انقلاب اکتبر را زیر سوال میبردند.
آلیسون مکلئود Alison Macleod که برای ”روزنامه کارگران“ Daily Worker کار میکرد، نوشت: «هرگز این امکان را پیدا نکردم (اگرچه به تلاشم ادامه دادم) یک تروتسکیست را متقاعد کنم که این نقل قولها نشان میدهند، که لنین یک قمارباز دیوانه است. او [لنین] چه حقی داشت که کرنسکی را سرنگون کند، اگر به دست گرفتن قدرت در روسیه کافی نبود؟ او چه حقی داشت که جان میلیونها نفر را برای انقلابی در آلمان به خطر بیاندازد، انقلابی که او هیچ قدرتی برای ایجاد آن نداشت؟»[xxviii]
مکلئود که کاملاً متزلزل و سرخورده شده بود، پس از دوازده سال کار برای ”روزنامه کارگران“ در همراهی با هزاران نفر دیگر، حزب کمونیست را در آوریل 1957 ترک کرد. او و بسیاری دیگر توسط مسکو به گونهای غیر قابل بخشش بدآموزی شده بودند و به آنها دروغ گفته شده بود. در نتیجه بسیاری به جنبش انقلابی پشت کردند.
آنگونه که مکلئود مدعی آن بود، ایمان لنین به یک انقلاب موفق در آلمان یک قمار ناامیدکننده نبود. در واقع، شانس پیروزی در سال 1923 بسیار بالا بود. از این گذشته، حزب کمونیست آلمان «کمونیستیشه پارتای دویچلند» (KPD) قدرتمندترین حزب کمونیست خارج از اتحاد جماهیر شوروی بود و بحران تابستان 1923 (برای اطلاعات بیشتر به IDOM 43 مراجعه شود)، وضعیتی انقلابی ایجاد کرده بود. توده ها به دنبال راهی برای خروج از بحران و دستیابی به پیروزی به حزب کمونیست آلمان چشم دوخته بودند.
متأسفانه، رهبران این حزب آنگونه که میبایست به وظیفه خود عمل نکردند. وقتی آنان برای مشاوره به مسکو رفتند، لنین به دنبال سکته های ناشی از بیماری ناتوان بود و تروتسکی دور بود. کسانی که پذیرای آنان برای عنوان توصیه بودند، عبارت بودند از استالین و زینوویف، که خواستار خویشتنداری آنان شدند و نه مشوق و راهنمای آنان برای آمادگی جهت بدوت گرفتن قدرت. در نتیجه این فرصت از دست رفت و عواقب وحشتناکی به همراه آورد.
یک انقلاب موفق در آلمان میتوانست مسیر تاریخ جهان را کاملاً تغییر دهد، و بیش از همه میتوانست به انزوای روسیه شوروی پایان داده و یک جریان انقلابی عظیم در اروپا را با خود به همراه آورد. اما شکست آن به ویژه در روسیه منجر به سرخوردگی تلخ شد، و در نتیجه آن بوروکراسی شوروی تقویت شد و به نوبه خود استالینیسم را پایه گذارد، که آن خود به سدی عظیم در برابر انقلاب جهانی تبدیل شد. در همراهی با آن و با تئوری «سوسیال فاشیسم» اتحاد طبقه کارگر آلمان را متلاشی شد؛ و راه برای پیروزی هیتلر هموار شد، و کابوس جنگ جهانی دوم را بر همگان ملموس ساخت.
این همه چیزی نبود، که از پیش تعیین شده باشد. یک انقلاب موفقیتآمیز در آلمان میتوانست تحولی به سود بشر را در صحنه جهانی بوجود آورد، و آنچه از گزینه شرایط ذهنی یک انقلاب در آلمان کم بود یک حزب کمونیسی توده ای نبود، چرا که آن وجود داشت. بلکه کمبود اندیشه و طریق لنین و تروتسکی بودند، که رهبری حزب کمونیست آلمان فاقد آن بود.
بر خلاف رهبران استالینیست، لنین به طبقه کارگر و توانایی آن برای سرنگونی سرمایه داری در سراسر جهان ایمان داشت. اما آنچه مورد نیاز بود یک رهبری انقلابی واقعی بود که مبارزه را به نتیجه منطقی خود هدایت کند. این تمام آموزه بلشویسم بود.
در دفاع از لنین
این نه تنها به نفع سرمایه داری، بلکه به سود استالینیسم - به دلایل خاص خود آنان - نیز هست، که پرچم پاک لنین را با رژیم خون آلود استالین یکی میدانند. منفورتر از این نمیتوانست وجود داشته باشد.
لنین علیرغم نقش محوریاش، مردی بسیار متواضع بود، و هیچ شباهتی به کاریکاتور معصومی که استالینیستها از او ارائه کرده اند، نداشت. او با صراحت به اشتباهات خود اعتراف میکرد تا از آنها درس بگیرد. بارها پس از انقلاب اکتبر به گذشته نگاه میکرد و به اشتباهات و «حماقتهایی» که خود و همراهان مرتکب شده بودند، میخندید. با این وجود، لنین کمتر از بسیاری دیگر پرتکب اشتباه میشد و میتوانست آنها را اصلاح کند، که این خود اقتدار او را افزایش میداد. قدرت او این بود که در هیچ موقعیتی از حقیقت نترسد.
لنین آنگونه که استالینیستها مشوق نگارش او هستند، کاملاً شکل گرفته، مانند آتنا از پیشانی زئوس، پا به جهان نگشود.
در این نگار نادرست چیزها، دیگر جایی برای توسعه نظریه ها یا حتی اشتباهات باقی نمیماند. لنین به عنوان سامانی ایدئال و بدور از واقعیت به تصویر کشیده میشود. استالینیست ها به چنین شخصیتی به عنوان پوششی برای عصمت فرضی خود نیاز داشتند. آنها بدبینانه او را به یک نماد بی معنی تبدیل کردند. اما این یک تصویر کاملاً نادرست است و او چیزی شبیه به آن نبود.
در واقع، لنین خود را در مواجهه با روزگار ساخت. او دائماً افق های خود را گسترش می داد، از دیگران یاد می گرفت و هر روز خود را به مرتبه ای بالاتر از آموزش و مبارزه میرساند. او ایده های مارکسیسم را همه جانبه برای خود بررسی میکرد و درک خود را در هر مرحله غنی میکرد. این امر آموزهای در اختیار لنین قرار می،داد که هیچ آموزشکده دیگری یارای آن نبود. این به او اعتماد به نفس و اطمینان داد.
زندگی و همه کارکرد لنین به مبارزه برای مارکسیسم و ساخت حزب انقلابی اختصاص داده شده بود. سالهای پایانی زندگی او با مبارزه علیه تنگ شدن شریانهایش و در عین حال با مبارزه در برابر خفقان بوروکراسی شوروی آمیخته شده بود، که با انحطاط انقلاب و خطر بازسازی سرمایه داری تهدید میشد. این مبارزه مستقیماً با دفاع از اصول بنیادین مارکسیسم که لنین در همه طول عمرش پیشه کرده بود، مرتبط بود. نگرش تحقیرآمیز و شوونیستی دار و دسته استالین به مسئله ملی، به ویژه در رابطه با گرجستان بود که لنین را نسبت به خطر جدی انحطاط سیاسی در راس حزب بلشویک آگاه کرد.
صدمین سالگرد مرگ لنین فرصتی برای تأمل در زندگی و سهم خارقالعاده او و آموختن درسها فراهم میكند و به ما این اجازه را میدهد تا لنین را انگونه که بود و ایده های او را دریابیم؛ و خود را برای رویدادهای بزرگی که در راه است آماده کنیم.
امروز ما هنوز باید پاسخگو باشیم که آیا ما با سوسیالیسم و یا با بربریت همراه هستیم. با توجه به ورشکستگی سازمان های قدیمی، بحران پیش روی بشریت را می توان به بحران رهبری انقلابی در سطح بین المللی تقلیل داد. گرایش انترناسیونال ما، بر اساس ایده های لنین و دیگر معلمان بزرگ مارکسیست، در حال جمع آوری نیروها در سطح بین المللی با هدف صریح حل این بحران است. مطالعه لنین امروز، در بحبوحه این بحران جهانی، ارزشمندترین تجربه ملموس را در حل مشکلات پیش روی طبقه کارگر در این دوران جنگ و انقلاب ارائه می دهد.
برای مانظریات لنین در باره انقلاب جهانی بسیار ملموس تر از گذشته است. اما برای بسیاری دیگر ، حتی آنانی که به فرض در «چپ» نامیده میشوند، این نظریات به کتابی بسته و ناخوانده میماند. ما باید بدبینان و پیش ّضاوتی آنانی را که لنین را «منسوخ» می دانند، به حال خودشان رها کنیم تا با نادانی و ناخردی خود تنها بمانند.
کمونیسم به طور جدایی ناپذیری با نام لنین و انقلاب روسیه پیوند خورده است، اما بسیاری از احزاب کمونیست امروزی فقط نام «کمونیست» را با خود یدک میکشند. در دوران استالینیسم، آنها دچار انحطاط کامل شدند، و بدین سان آنها از مدتها پیش آغاز به کناره گیری از ایده های لنین و بلشویسم کردند و در عوض به دیدگاهی اصلاحطلبانه و رفورمیستی پناه بردند.
استالینیست های سابق اکنون با مورخان خادم بورژوازی برای تاریک نگاری نام بلشویسم هم آوا شده اند. بله، آنها میتوانند لنین را محکوم کنند، میتوانند مجسمه ها را خراب کنند، میتوانند دارایی های دولتی را غارت کنند، اما یک کار وجود دارد که نمی توانند انجام دهند: آنها هرگز نمی توانند ایده ای را که زمان به عمل نشاندن فرا رسیده است، بکشند. این واقعیت است که آنها را آزار می دهد و کابوس خواب و بیداری آنها میشود. در اینجا جای دارد که به احترام اندیشه لنینیسم و کمونیسم، سخنان لنین در 6 مارس 1919 را نقل قول کنیم:
«به نظر می رسد که آنها از اینکه ده تَن و یا یک دوجین بلشویک کل جهان را آلوده کنند، می ترسند. البته ما می دانیم که این ترس مضحک است - زیرا آنها پیش از این همه جهان را آلوده کرده اند.»[xxix]
با در نظر گرفتن این تفکر، ما کوشای بازآفرینی انترناسیونال کمونیستی در سطحی حتی بالاتر هستیم. این به معنای دفاع از لنینیسم و ایجاد نیروهای کمونیسم واقعی در سراسر جهان است. صد سال پس از مرگ لنین، این یکی از وظیفه های فوری ماست.
[i] انقلاب روسیه، نوشته روزا لوکزامبورگ انتشارات Workers Age Publishers, سال 1940 میلادی صفحه 12
[ii] ”جهان در آتش“ نوشته ”آنتونی رید“ A Read، انتشارات W. W. Norton & Co سال 2008 صفحات 5 - 6
[iii] ریچارد پایپس در ”انقلاب روسیه انتشارات وینتیج 1991 صفحه 349 نسخه انگلیسی
[iv]”اورلاندو فیگس“ Orlando Figes در «یک تراژدی مردمی» انتشارات ”پیملیکو“ Pimlico در سال 1997. صفحه 391
[v] هانند پانویس پیشین، اما صفحه 824
[vi] ولادیمیر ایلیچ لنین، «سه منبع و سه جزء مارکسیسم»، مجموعه آثار لنین، جلد. 19، انتشارات Progress Publishers، سال 1973، صفحه 21 نسخه انگلیسی
[vii] ولادیمیر ایلیچ لنین «بیماری کودکی چپ. روی در کمونیسم» در مجموعه آثار لنین جلد 31 ، progress publisher سال 1966 صفحه 22 نسخه انگلیسی
[viii] همانجا مانند پانویس پیشین، اما صفحه 24
[ix] همانجا مانند پانویس پیشین، اما صفحات 25- 26
[x] ولادیمیر ایلیچ لنین، ”چه باید کرد“ انتشارات Wellred Books، سال 2018 صفحه 26 نسخه انگلیسی
[xi] ولادیمیر ایلیچ لنین ”"ویژگی های معینی از توسعه تاریخی مارکسیسم"
[xii] مجموعه آثار لنین جلد 26 ”نامه به رفقا“ انتشارات Progress Publishers سال 1972، صفحه 214 نسخه انگلیسی
[xiii] ولادیمیر ایلیچ لنین «بیماری کودکی چپ. روی در کمونیسم» آثار کلاسیک مارکسیسم جلد 2، انتشارات Wellred Books، صفحه 187 نسخه انگلیسی
[xiv] تروتسکی ”در باره لنین“ انتشارات George G.Harrap & Co، سال 1971، صفحات 193 -194، نسخه انگلیسی
[xv] وپریود به روسی вперёд به معنی «به پیش» اولین نشریه بلشویکها پس از انشعاب از منشویکها در دومین کنگره حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بود. این نشریه نخستین بار در ژنو به سال 1904 در 22 دسامبر منتشر شد. (منبع: ویکی پدیا)
[xvi] نامه ای به بوگدانف Bogdanov و گوسف Gusev، مجموعه آثار لنین جلد 8، انتشارات Progress Publishers، سال 1977، صفحات 143-145، نسخه انگلیسی
[xvii] پانویس پیشین، اما صفحه 146
[xviii] مرحله نخستین انقلاب اول، مجموعه آثار لنین جلد 23، انتشارات Progress Publishers، سال 1964، صفحه 304، نسخه انگلیسی
[xix] کارل یوهان کائوتسکی Karl Johann Kautsky زاده 16 اکتبر 1854 - درگذشته 17 اکتبر 1938 نظریهپرداز و فیلسوف مارکسیست آلمانی و از اولین رهبران حزب سوسیال دموکرات آلمان (منبع ویکی پدیا).
[xx] نیکولوز چخیدزه معروف به کارلو چخیدزه (زاده 21 مارس 1864 – درگذشت 13 ژوئن 1926) یک سیاستمدار گرجستانی بود. در دهه 1890، او جنبش سوسیال دموکرات را در گرجستان ترویج کرد. او به عنوان رئیس منشویک کمیته اجرایی شورای پتروگراد (تا سپتامبر 1917) به یک چهره کلیدی در انقلاب روسیه (فوریه 1917 تا اکتبر 1917) تبدیل شد.( منبع ویکی پدیا)
[xxi] مجموعه آثار لنین، جلد 35، نامه به هانکی J.S. Hanecki انتشارات Progress Publishers، سال 1973، صفحه 310، نسخه انگلیسی
[xxii] الکساندر ایوانوویچ گوچکوف (زاده 14 اکتبر 1862 – درگذشته 14 فوریه 1936) سیاستمدار روسی، رئیس دومای سوم و وزیر جنگ در دولت موقت روسیه پس از انقلاب فوریه 1917 بود. (منبع ویکی پدیا)
[xxiii] پاول نیکولایویچ میلیوکف (زاده 27 ژانویهٔ 1859 – درگذشته 31 مارس 1943) تاریخدان و وزیر خارجه دولت موقت روسیه پس از انقلاب فوریه 1917
[xxiv] همانجا مانند پانویس 20 اما صفحه 312
[xxv] مجموعه آثار لنین، جلد 24، انتشارات Progress Publishers، سال 1974، صفحات 44-45 نسخه انگلیسی
[xxvi] الکساندرا میخایلوونا كولونتای (زاده 1872 - درگذشته 1952) انقلابی بلشویک، مبارز حقوق زنان و سیاستمدار شوروی و عضو کابینه دولتی اولین سفیر زن و اولین وزیر زن در جهان .(منبع ویکی پدیا)
[xxvii] مجموعه آثار لنین، جلد 28، “سخنرانی در نشست مشترک کمیته اجرایی مرکزی روسیه، شورای مسکو، کمیته های کارخانه و اتحادیه های کارگری مسکو“، انتشارات Progress Publishers، سال 1965، صفحات 24-25 نسخه انگلیسی
[xxviii] الیسون مک لئود Alison Macleod ”مرگ عمو جو“، انتشارات Merlin Press، سال 1997، صفحه 212 نسخه انگلیسی، تاکید از ماست.
[xxix] مجموعه آثار لنین، جلد 28، ”تأسیس انترناسیونال کمونیستی“ ، انتشارات Progress Publishers، سال 1965، صفحه 481، نسخه انگلیسی